eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
381 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 سیاست جدید بانک مرکزی در کنترل قیمت ارز 🎥 رئیس بانک مرکزی: صرافی‌ها می‌توانند تا ۵۰۰۰ یورو به هر متقاضی بفروشند و اگر کسری داشته باشند، ما آن را تامین می‌کنیم. 🍃🌹ـــــــــــ @mahdavieat
«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: طوُبی لِمَن وَجَدَ فی صَحیفَةِ عَمَلِهِ یَومَ القیامَةِ تَحتَ كُلِّ ذَنبٍ «استَغفِرُالله» خوشا به حال کسی که در نامة عملش روز قیامت، زیر هر گناهی که کرده یک «استغفار» ببیند. (تفسیر مقتنیات، ج ١، ص ٨٩) 🌺🍃🌺🍃 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خانم رستمی💞
❣ 📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلی مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ السَّمآءَ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که با آمدنت حجّت را بر اهل زمین و آسمان تمام می کنی. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین و آسمان غرق نور می شوند. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســلام مـن به تــو.. ای معنـیِ سـلام💞🦋 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ http://eitaa.com/mahdavieat
🌙 اعمـال مشتـرک مـاه رجـب 🌙 لطفا متن زیر را کامل بخوانید.. و حتما انجام بدید انشاالله که پـروردگار جهانیـان بخاطر این ماه مبارک همۀ گناهانمـان را ببخشد و بیامرزد☺️❤️ 🦋پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: «در آسمان هفتم فرشته‌اى با نام «داعى» وجود دارد که در هر شب اين ماه تا صبح مى‌گويد: خوشا بحال تسبيح كنندگان خدا، خوشا بحال فرمانبرداران خدا. خداى متعال مى‌فرمايد: همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند، فرمانبردار كسى هستم كه فرمانبردارم باشد و بخشنده خواهان بخشايش هستم. ماه ماه من بنده بنده من و رحمت رحمت من است. هر كسى در اين ماه من را بخواند او را اجابت مى‌كنم و هر كس از من بخواهد به او مى‌دهم و هر كس از من هدايت بخواهد او را هدايت مى‌كنم. اين ماه را رشته‌اى بين خود و بندگانم قرار دادم كه هر كس آن را بگيرد به من مى‌رسد»☺️💗 اعمـال مـاه رجب ...👇🏼👇🏼 🔸اَستَغفِرُاللهَ وَ اَسئَلُهُ التَوبَةَ = در کل مـاه بسیار بگویید 🔹اَستَغفِرُاللهَ ذَالجَلالِ وَ الاِکرامِ مِن جَمیعِ الذُّنُوبِ وَ الاثامِ = ۱۰۰۰ مرتبه در مـاه 🔸اَستَغفِرُاللهَ الَّذی لا اِلهَ اِلّا هُوَ , وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ , وَ اَتُوبُ اِلَیهِ = ۴۰۰ مرتبه در کل مـاه بعد از خواندن صدقه بدهد 🔹 هر شب 1000 مرتبه ( لا اِلهَ اِلّا اللهُ ) 🔸سـوره توحید = ۱۰۰ مرتبه یا ۱۰۰۰ و یا ۱۰ هزار مرتبه در کل مـاه، در هر روز جمعه ۱۰۰ مرتبه 🔹سُبحانَ الاِلهِ الجَلیلِ , سُبحانَ مَن لایَنبَغِی التَّسبیحُ اِلّا لَهُ , سُبحانَ الاَعَزِّ الاَکرَمِ , سُبحانَ مَن لَبِسَ العِزَّ وَ هُوَ لَهُ اَهلٌ = ۱۰۰ مرتبه به جای روزه گرفتن 🔸 اَستَغفِرُاللهَ وَ اَتُوبُ اِلَیهِ = هر صبح و شام ۷۰ مرتبه، بعد از اتمام ۷۰ مرتبه یک بار بگوید : اَلّلهُمَّ اغفِرلی وَ تُب عَلَیَّ 🔹در هر روز و شب بگـوید👇🏼 (حمـد) ۳مرتبه (آیت الکـرسی) ۳مرتبه (قل یأیها الکافرون) ۳مرتبه (قل هوالله احد) ۳مرتبه (قل أعوذ برب الفلق) ۳مرتبه (قل أعوذ برب الناس) ۳مرتبه (سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُلِلهِ وَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَکبَرُ و لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیمِ) ۳مرتبه (اَلّلهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدٍ) ۳مرتبه (اَلّلهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِناتِ) ۳مرتبه (اَستَغفِرُاللهَ وَ اَتُوبُ اِلَیهِ) ۴۰۰ مرتبه 🍃 اعمـال روزه 🍃 یک روز روزه در یکی از روز های مـاه = ثواب: دور شدن از آتش جهنم به مدت یک سال روزه در یک روز آخر ماه = ایمن شدن از شدت سکرات مرگ، هول بعد از مرگ و از عذاب قبر روزه در دو روز آخر ماه = آسان گذشتن بر صراط روزه در سه روز آخر ماه = ایمن شدن از ترس بزرگ قیامت، شدت ها و هولهای روز قیامت و برات بیزاری از آتش روزه در پنجشنبه، جمعه، شنبه = ثواب ۹۰۰ سال عبادت سه روز از روزهای ماه = واجب شدن بهشت بر شخص 🍃 اعمـال نمـاز 🍃 🔸هر شب ۲ رکعت در هر رکعت: یک مرتبه حمد، سه مرتبه کافرون، یک مرتبه توحید خوانده شود و چون سلام دهد دستها را بلند کند و بگوید: «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد یحیی و یمیت و هو حیّ لا یموت بیده الخیر و هو علی کلّ شیء قدیر و الیه المصیر و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم صلّ علی محمد النّبیّ الامّیّ و آله» و بکشد دستها را به صورت خود. 🔹 جمعـه ها .. ۴ رکعت بین نماز ظهر و عصر : در هر رکعت، یک مرتبه حمد، ۷ مرتبه آیت الکرسی، ۵ مرتبه توحید، بعد از اتمام نماز بخواند 👈🏻 : «استغفرالله الذی لا اله الّا هو و اساله التّوبة» 🔸 در یکی از روزهایی که روزه است، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول : ۱۰۰ مرتبه آیت الکرسی، در رکعت دوم : ۲۰۰ مرتبه سوره توحید 🔹 در یکی از شب ها، دو رکعت نماز، در هر رکعت : ۱ مرتبه حمد، ۵۰ مرتبه توحید 🔸 در یکی از شب ها، ده رکعت نماز، در هر رکعت: ۱ مرتبه حمد ، ۱ مرتبه کافرون ، ۳ مرتبه توحید @mahdavieat
⭕️🔴⭕️ ♦️تظاهراتی که براندازا آرزو داشتن تو ایران درست کنن، تو اسرائیل اتفاق افتاد بلکه ناکام از این دنیا نرن 🍃🌹ـــــــــــــ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢⭕️💢 جنبش خواننده و شاعر نداره ولی کلی دروغگو داره!!!🙁 لااقل بعد اینهمه کشته سازی یه کم تجربه کسب کنین😐 📝 پاورقی 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️ دوریال آبرو بذارید برا خودتون مدعیه روح مهسا امینی رو احضار کرده و باهاش حرف میزنه 😐😐 واقعا پدرسوخته بازی رو به حد اعلا رسوندید شما براندازا یعنی دیگه برای احیاء اغتشاشات کار نکرده نذاشتن😅😅 بابا دوریال آبرو تهش نگه دارین برا خودتون😅😅 🍃🌹ـــــــــــــــ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 ⭕️ در خانه‌ای با ۹ فرزند چه میگذرد 😁😂 دلت خوش باشه ❤️😃 🍃🌹ـــــــــــــــــــــ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃 🍃🌹 | چهارفصل زیبای خیابان تاریخی چهارباغ اصفهان 🇮🇷 🇮🇷 🍃🌹ـــــــــــــــــ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت... 🌱سلام بر تو و بر صبح ظهورت... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴اَلسَّلاٰمُ‌عَلَيْكَ‌یاعَلِىَّ‌بْنَ‌مُحَمَّدٍاَیُّهَاالْهادِى‌ ▪️ما سامرا نرفته گداي تو می‌شويم ای مهربان امام فدای تو می‌شويم ▪️هادیِ خلق ، كوری چشمانِ گمرهان پروانگانِ شمعِ عزای تو می‌شويم 🔸با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛ فرا رسیدن سالروز علیه السلام را خدمت شما تسلیت عرض می‌کنیم. 🔸به همین مناسبت ختم صلواتی به نیت سلامتی و فرج مولا هدیه به علیه السلام برگزار خواهیم کرد ان شاءالله که مثل همیشه با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید. دعای خیر امام هادی علیه السلام روشنگر راهتون. لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ربات زیر وارد کنید👇👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/xgdyr با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیداوار و گریان میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقاتهایِ هروزه ی آن دو زنِ مهربان، حسام به دیدنم نیامد. دل پر میکشید برایِ شنیدنِ آوازِ قرآن و دیدنِ چشمانِ به زمین دوخته اش.. اما نیامد.. بالاخره حکم آزادیم از زندانِ بیمارستان امضا شد. و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد، محضِ رهایی.. چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟؟؟ همه اش را به یکبار دیدنِ دانیال و… شاید حسام میبخشیدم. پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهرویِ بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود. صدایش پیچک شد به دورِ سرم. خودش بود.. نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه.. و باز مردمک چشمانش خاک رو زیر و رو میکرد ( سلام.. سلام.. ببخشید دیر کردم.. کار ترخیص طول کشید.. ماشین تو پارکینگ پارک.. تا شما آروم آروم بیاین، من زودی میارمش تا سوار شین) نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم. پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدایِ این حسام و جدی که نمیدانستم کیست، میکرد..حسامی که امیرمهدی بود و لایق این همه دوست داشتن. راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟ بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.. کاش خوب میشد.. کاش حرف میزد.. کاش… مردانه برایش دختری میکردم.. سوار ماشین شدیم.. پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه میکشید.. حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین میگذاشت. و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم.. خطاب قرارم داد ( سارا خانووم.. حالتون که بهتره انشالله.. کم کم پاشنه ی کفشاتونو وربکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.. ) به سرعت در جایم نشستم. متوجه حالم شد. ( البته به زودی.. ) این به زودی چرا انقدر دیر بود؟ پس باز هم باید روزهایم با ترسِ ملاقاتِ عزرائیل میگذشت، که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال، سراغم را نگیرد. به خانه رسیدیم. پروین زودتر برایِ باز کردن در از ماشین خارج شد. قبل از پیاده شدن؛ حسام صدایم زد. به تصویر چشمانِ خیره به روبه رویش در آیینه نگاه کردم ( مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان، گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.. ) چند کتاب به سمتم گرفت ( این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.. کتابای خوبین.. شاید به دردتون خورد.. هم حوصله تون سر نمیره.. هم اینکه شاید براتون جذاب بود..) اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست. در سکوت نگاهش کردم. وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت (حالتون خوب نیست؟؟ چیزی شده؟؟ بابت کتابها ناراحت شدین..) چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟ ( دیگه قرآن برام نمیخوونید..) لبخند زد ( هر وقت امر کنید، میام براتون میخوونم.. ) ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشین اش رفت و چیزی را از آن درآورد ( تو این فلش، تلاوت چندتا از بهترین قاریهای جهان هست.. اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید..) فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت. بغض گلویم را فشرد.. این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمیآمد؟؟ من بهترین تلاوتهایِ دنیا را نمیخواستم.. گوشهایم فقط طالب یک صدا بود.. کتابها و فلش را بدونِ تشکر و یا گفتن کلمه ایی حرف، گرفتم و به خانه رفتم.. دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود.. به سراغ مادر رفتم.. ماتِ جانمازش گوشه ایی از اتاق، چمپاتمه زده بود. ناخواسته بغلش کردم.. بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم. و او انگار در این عالم نبود.. نه لبخندی.. نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ.. سرخورده و ماتم زده به تاقم کوچ کردم. کتابهایِ حسام روی میز بود. ترجمه ایی انگلیسی و آلمانی از نقش زن در اسلام.. نهج البلاغه و امام علی.. لبخند رویِ لبهایم نشست. حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را میفهمیدم. دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثله من.. چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد.. کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند.. و من .. سارای بی دین.. دخترِ سنی زاده.. عاشق همین تنفرات شده بودم.. هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود.. فلش را در دستانم فشردم.. این به چه کارم میآمد؟؟ منی که قرآن را با صدایِ امیرمهدیِ فاطمه خانم دوست داشتم.. ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 http://eitaa.com/mahdavieat
چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدیش نبود. کلافه گی چنگ شده بود محضه اتمامِ ته مانده ی انرژیم. کاش میتوانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم. بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد.. خواندن همان کتابهایی که نمیدانستم هدیه اند یا امانت. حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دلهایِ پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود. باز کردنِ جلد کتابها، اجباری شد برایِ ادامه شان.. خواندن و خواندن، حتی در اوج درد.. در آغوش تهوع و بی قرار.. اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ نهج البلاغه.. کتابی که هر چه بیشتر میخواندمش، حق میدادم به پدر محضه تنفر از علی (ع).. علی مجمسه ی خوش تراشِ دستان خدا بود، شیطان را چه به دوستی با او.. و باز حق میدادم به مادر که کنارِ مذهبِ سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش.. قلبت که به عشق خدا بزند، علی را عاشق میشوی.. دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد. فیلمی که چندسال پیش، مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد. (همه میگویند علی دربِ خیبر را کَند.. اما علی نبود که خیبر شکنی میکرد.. علی وقتی مقابلِ دربِ ایستاد، خدا را دید.. در خدا حل شد.. با خدا یکی شد.. و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستانِ علی کند.) و حالا درک میکردم.. آن روز آن جمله نامفهموم ترین، پیچیده ی عالم بود.. عالمی که خدایش را در لابه لایِ موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجوجبازانه، سر میتراشیدم. علی مسلمان بود.. علی خدا را در نبضِ دستانش داشت.. علی بقچه ایی کوچک از نان، در کنارِ غلافِ شمشیرش پنهان کرده بود.. علی قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت اما وقتِ نوازش، ابریشم میشد بر پیشانیِ یتیمان.. علی شیرِ رام شده در پنجه هایِ خدا بود و بس.. هر چه کتابها را بیشتر مطالعه میکردم، گیجی ام بیشتر میشد.. من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟؟ نمیدانم چند روز، چند ساعت، چند دقیقه در بطن خواندنهایِ چندین و چندباره یِ آن وِردهایِ جادویی گذشت که صدایِ “یاالله” بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم.. حیران بودم، سرگشته شدم. چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. با اجازه ایی گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیرو محجوب، درست مثل همیشه. اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود.. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد.. لبخند بر لبانم نشست.. خوش پوشیِ مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود.. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود.. سلام کرد و حالم را جویا شد. چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمیکرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید... ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
با گوشی اش شماره ایی را گرفت و بعد از چند بوق به زبان آلمانی احوال پرسی کرد. مکالمه ایی به شدت صمیمانه، یعنی با دانیال حرف میزد؟؟ ( پسر تو چرا انقدر پرچونه ایی.. یه مقدار سنگین باش برادرمن.. یه کم از من یاد بگیر.. آخه هر کَس دو روز با من گشته، ترکشِ فرهیخته گیم بهش اثابت کرده اما نمیدونم چرا به تو امیدی نیست.. باشه.. باشه.. گوشی..) چقدر راست میگفت، و نمیدانست که کار منِ موجی از ترکش هم گذشته ست. موبایل را به سمتم گرفت. ( بفرمایید با شما کار دارن..) با تعجب گوشی را رویِ گوشم گذاشتم و لبخند رویِ لبهایم خانه کرد. خودش بود. دیوانه ترین، روانشناسِ دنیا.. یانی که شیک میپوشید، شیک حرف میزد، شیک برخورد میکرد.. اما نه در برابرِ دوستانش.. صدایِ پر شیطنتش را میشنیدم که با لحنی با مزه صدایم میکرد.. این مرد واقعا، پزشکی ۳۴ ساله بود؟؟ (سلام بر دختر ایرانی.. شنیدم کلی برام گریه کردی.. سیاه پوشیدی.. گل انداختی تو رودخونه.. روزی سه بار خود زنی کردی.. شیش وعده در روز غذا خوردی.. بابا ما راضی به این همه زحمت نبودیم…) حسام راست میگفت، یان همیشه پر حرف بود. اما حسِ خوبِ برادرانه هایش وادار به شکرگذاریم میکرد.. اینکه زنده بود و سالم، طبق طبق شادی در وجودم میپاشید.. حسام از اتاق خارج شد. و من حرف زدم.. از خسته گی هایم.. از دردهایم.. از ترسهایم.. از روزهایی که گذشت و جهنم بود.. از موهایی که ریخت و ابروهایی که حتی جایش را با مداد هم پر نکردم.. از سوتی که در دقیقه ی نود عمرم زده شد و وقت اضافه ایی که داور در نظر داشت و من میدانستم خیلی کم است.. از.. از حسی به نام دوست داشتن و شاید هم نوعی عادت، که در چشمک زنِ کمبودِ فرصت برایِ زندگی، در دلم جوانه زده بود.. و او فقط و فقط گوش داد.. یانِ پر حرف در سکوت، سنگ صبور شد و مهربانی خرجم کرد.. که ای کاش با پوزخندی بلند، به سخره ام میگرفت و سرم فریاد میکشید.. بعد از اتمام تماس، بغضم را قورت دادم و زانو به بغل، رویِ تخت چمپاتمه زدم. تمام خاطرات، تصویر شد برایِ رژه رفتن در مقابل چشمانم. حسام چند ضربه به در زد و وارد شد. وقتی دید تکان نمیخورد، صدایی صاف کرد محضه اعلامِ حضور. سرم را بلند کردم. چشمانش را دزدید. دست پاچه کتابها را از روی میز برداشت ( خوندینشون؟؟ به دردتون خوردن؟؟) نفسی عمیق کشیدم ( علی.. خیلی دوسش دارم..) لبخندی عمیق بر صورتش نشست. نمیدانستم آرزویم چیست. اینکه ای کاش سالها پیش میدیدمش.. و یا اینکه ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش؟؟ ( دانیال کی میاد؟؟ دلم واسه دیدنش پر میکشه..) به جمله ی (خیلی زود برمیگرده ) اکتفا کرد. اجازه گرفت که برود. صدایش کردم.. شنیدنِ چند آیه از قرآن برایِ منی که خمارِ صدایش بود، پرتوقعی محسوب نمیشد.. که اگرهم محسوب میشد، اهمیتی نداشت.. ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2021nader-javadi.mp3
4.47M
تقدیم به همه مادران شهدا 😔😔😔 تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️❤️ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا