eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
366 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانم رستمی💞
🌸بر منتظران این خبر خوش برسانید 🌸کامشب شب قدر است همه قدر بدانید... 🌸با نور نوشتند به پیشانی خورشید 🌸ماهی که جهان منتظـرش بود درخشید... 🌱عصر انتظار، ولادتت را جشن گرفته است، ای گل نرگس...چشمان منتظر ما، خیس از اشک شوق میلاد توست.... 🔸 و میلاد با سعادت و پراز نورِ صاحب امر و زمانمان حضرت بقیه الله الاعظم بر شیعیان و منتظران حضرتش مبارک باد.💐 http://eitaa.com/mahdavieat
... 🍃شهر،آذین شده و منتظر یار شده لحظه ی عاشقیِ “آمدن” انگار شده 🍃پر ستاره شده امشب همه جای عالم آسمان روی زمین،چادر گلدار شده 🍃عرش،تا صبح فقط دور زمین می گردد سامرا کعبه شده،نقطه ی پرگار شده... تعجیل در فرج مولایمان صلوات http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولدت مبارڪ مولای من🌹 دنیااااای من❤️😘😘 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعجیل در فـــــ❤️ــــرج باذڪـــر سه صلوات عیدتون مبارڪ😍😍🌹🌹 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂ندبه خوانان ظهور و همه محو اوییم حرف‌های دلمان را به خودش می‌گوییم: 🍂ما دعای فرجت را همه دم می‌خوانیم ما همه منتظر آمدنت می‌مانیم... تعجیل در فرج مولایمان صلوات http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت ٩ حاج خانوم : خب دخترای گلم از خودتون بگید فاطمه: چی بگم حاج خانوم من و فائزه السادات باهم دوستیم من و آقا علی که داداش فائزس الان تقریبا یک سالی هست که عقد کردیم و نامزدیم. برای ارتحال امام اومده بودیم قم که اینجوری شد و از کاروان جدا شدیم و اقاجواد کمکمون کردن و بعدشم علی جان رو جمکران دیدیم. حاج خانوم : فائزه جان مادر تو چرا این قدر کم حرفی حاج اقا که میگفت امروز حسابی با جواد دعوا کردی و حسابی زبون ریختی خاک تو سرم این حاجیم که زن زلیله همه چیزو به حاج خانوم گفته شرفم افتاد کف پام رفت سرمو از حجالت پایین انداختم فاطمه: نه حاج خانوم این کم حرف نیست الانم نمیدونم چیشده بچه عاقلی شده من و فائزه متولد ۷۶ دوتایی من رشته علوم انسانی فائزه هم عکاسی البته فائزه چندسالیه توی یه نشریه نوجوان مشغوله و خبرنگاره حاج خانوم : فائزه جان شما نامزد داری ؟ بالاخره دهن باز کردم _نه حاج خانوم حاج خانوم : ان شالله همه جوونا عاقبت به خیربشن تا شب خونه سید اینا بودیم و وقتی که عزم رفتن کردیم مگه گذاشتن ما بلند شدم الا و بلا که باید شب اینجا بمونید منم که تو دلم قند آب میکردن کیلو کیلو بالاخره قرار شد شب اونجا بمونیم به پیشنهاد حاج خانوم آقاسید قرار شد مارو ببره یکم بگردونه تو شهر از حاجی جون و حاج خانوم خداحافظی کردیم و سوار ماشین سید شدیم. سید: خب بنظرتون کجا بریم؟ علی: بابا ما که جایی رو نمیشناسیم خودت برو یه جا سید: اخه گیج شدم نمیدونم کجا بریم. خانوما شما نظری ندارید؟ فاطمه: نه هرجا بهتر میدونید بریم _من تعریف بوستان علوی رو خیلی شنیدم میشه بریم اونجا سید: عه اره اصلا حواسم به اونجا نبود بریم یه بسم الله و گفت راه افتاد و من به این فکر میکردم که چقدر صداش قشنگه.... و چقدر شبیه صدای خواننده محبوبم حامد زمانی...چند دقیقه ای هنوز نگذشته بود که ضبط ماشین رو روشن کرد... بابا طلبه ام که هست پس احتمالا الان باید یا سخنرانی حاج اقا پناهیان گوش بدیم یا مداحی آهنگران این آخرین قدم برای دیدنت... این آخرین پله واسه رسیدنت.... _آخ جوووون فاطمه حامد زمانیه علی با تاسف و خنده سرشو تکون داد فاطمه ام شروع کرد به خندیدن سید آینه ماشینو روی چشمام تنظیم کرد و گفت : شماهم حامد زمانی گوش میدید؟ _گوش میدم؟؟؟ طرفدارشم شدیدددد سید: منم همینجور پس همسنگر در اومدیم وقتی دوباره خواست آینه رو به حالت اول برگردونه آستین پیراهنش رفت کنار و تسبیح آبیش معلوم شدخدای منم اونم نحن صامدونیه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پارت دهم رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه 💗 پارت١٠ بعد از کلی دور دور کردن و چرخوندن ما دور (شهرک پردیسان) که آقاجواد گفتن تقریبا ساکناش اکثر روحانی هستن حرکت کردیم به طرف پارک علوی... نزدیکای غروب بود و هوا بدجور دونفره... فاطمه و علی هم که نامردا دست تو دست هم قدم میزدن و از ما جلو افتادن من و اقاسیدم که سینگل توی همین فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد مامان جونم بود باهاش یکم صحبت کردم و بعد قطع کردم. علی و فاطمه خیلی از ما جلوتر بودن سید: دوربین وسیله کارتونه یا به عکاسی علاقه دارید؟ _هردو سید: اووووم یعنی شما کارم میکنید... _کار به اون صورت که نه ولی من خبرنگارم سید: حرفه جالبیه بچه پرو یه جوری با غرور حرف میزنه که دهن آدم بسته میشه ولی کور خوندی آقاجواد به حرفت میارم _شما تا حالا آقا حامد رو از نزدیک دیدی؟؟؟ سید: عه خب راستش نه ولی جز بهترین روزای زندگیم میشه روزی که برا اولین خواننده محبوبم رو ببینم _منم خیلی دوس دادم از نزدیک ببینمشون راستی میشه امشب بریم مغازه ای که تسبیحتون رو ازش گرفتید؟ توی کرمان جفتشو پیدا نکردم سید: اگه وقت شد چشم خدا بگم چیکارت کنه آقاجواد مغرور دیگه حرفی نزدم و اونم چیزی نگفت... نمیدونم چرا این قدر راه میریم... خب یه جا بشینیم دیگه... همش تقصیر اون لیلی مجنونه دیگه وای خدای من حالا که دقت میکنم چقدر قدم کوتاهه نه یا شایدم قد آقاسید خیلی بلنده من تا زیر شونشم توی افکار خودم غرق بودم که یهو احساس کردم یکی چادرمو کشید عه این که سیده چرا داره منو میکشه طرف خودش سید: عه حواستون کجاست اگه نکشید بودمتون که به اون پسره برخورد میکردید _من چطور نفهمیدم سید: سه ساعته دارم صداتون میکنم اصلا تو این دنیا نیستید مجبور شدم چادرتونو بگیرم _بب....مم....یعنی هم ببخشید هم ممنون وای خدای من گفت داشتم صداتون میکردم یعنی اسممو صدا زده... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://eitaa.com/mahdavieat