eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
368 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت ششم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 پدرم می گفت : از زندان بندر عباس که برگشتم مدتی بیکار بودم ورزش و تفریح و رفاقت با دوستان و ... تا اینکه یک روز با رفقا به خانه ارباب زین العابدین رفتیم. ارباب زین العابدین ادم خوب و با خدایی بود. بازار سبزی و میوه امین السلطان متعلق به ایشان بود. اما رفقا می گفتند ارباب خیلی ناراحت است و حتی قصد خودکشی دارد گفتم: ارباب چی شده چرا این قدر به هم ریختی؟ گفت: دشمن دارم می خوان نابودم کنن. گفتم: ناراحت نباس ما باهات هستیم. پدرم ادامه داد: فردا رفتم بازار امین السلطان. این بازار در قسمت جنوبی خیابان ری نرسیده به میدان شوش قرار داشت. جایی که الان صابون فروشی ها هستند. چند روزی پیش ارباب بودم ارباب زین العابدین خیلی من رو دوست داشت. خیلی از حضور ما خوشحال بود. تا اینکه خود ارباب یک مغازه به من داد و آرام آرام من را وارد دنیای کاسبی کرد یکی از دوستان پدر می گفت: طیب بعد از ورود به میدان و بازار میوه خیلی از مسائل گذشته را رها کرد. چند نفری در این دوران همراه او بودند و برای او کار می کردند رضا گچکار، قدم، ابرام خان و... یکی از کارهایی که در آن دوران رواج داشت و الان هم به نوعی هست گرفتن عوارض از محصولات خریداری شده بود آن زمان به این عنوان اصطلاحاً « در باغی» می گفتند ارباب زین العابدین طیب را مسئول گرفتن در باغی بازار میوه کرد. طیب در همین زمان در بازار امین السلطان حجره هم داشت و به کار خرید و فروش مشغول بود. ایامی که طیب مشغول به کار شد مصادف با دوران ۱۳۲۰ و جنگ جهانی و اشغال ایران. اوضاع اقتصادی مردم بسیار وخیم بود قحطی، بسیاری از مناطق ایران را فرا گرفته بود مردم به نان شب محتاج بودند انبار غله ایران برای تامین مواد غذایی ارتش متفقین خالی شده بود آمارهایی که از آن موقع ثبت شده از مرگ دسته جمعی مرمدم در برخی شهرهای بزرگ نظیر اصفهان و تهران و ... خبر می دهد چیزی که امروزه باور آن بسیار سخت است. قحطی همه گیر بود بسیاری از مردم با سختی روزگار می گذراندند اما طیب پول خوبی به دست می آورد. درست از این زمان بود که روحیه ی مردم دوستی و خدمت به خلق در وجود او نمایان شد طیب مقدار زیادی نان تهیه می کرد و به خانه افراد مستحق می رساند ایشان ادامه داد: مبلغی که طیب از راه درباغی دریافت می کرد همه را برای افراد بی سرپرست و بی بضاعت هزینه می کرد آن موقع خودش مغازه داشت و حتی از درآمد خودش به دیگران کمک می کرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت هفتم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 کار و کسب طیب رو به راه شده بود. با سفارش خانواده و پا در میانی مادر و خواهر راضی شد که ازدواج کنه. آن موقع دیگر سی ساله بود. برای جوانی در آن زمان سن بالایی به حساب می آمد. عفت خانم همسر طیب خان شد آن ها زندگی خوبی را در محله صابون پز خانه تهران آغاز کردند بعدها به اطراف میدان خراسان آمدند در محله ای در نزدیکی میدان که به محل کار پدر نزدیک بود. پدر طی سال های ۱۳۲۰تا ۱۳۲۵ سخت مشغول کار شد آن موقع آغاز امور سیاسی پهلوی دوم بود. اما متاسفانه در این دوران پدرم چند بار دستگیر و حتی تبعید شد خداوند در این دوران دو فرزند به نام های علی اصغر و فاطمه به ایشان عطا کرد البته اکنون هم عفت خانم هم این دو فرزند ایشان مرحوم شده اند. حدود سال ۱۳۲۷ پدرم دوباره ازدواج کرد خانم فخر السادات همسر دوم پدرم بود که در همان محله زندگی می کرد. من هم در صابون پزخانه به دنیا آمدم و بعد به اطراف میدان خراسان آمدیم هر دو خانه پدری ما در یک محله و با یک کوچه اختلاف قرار داشت خداوند از سال ۱۳۳۰ به بعد شش فرزند از همسر دوم به پدر ما عطا کرد که من بزرگ ترین آن ها بودم پنج پسر و یک دختر. پیامبر اسلام فرمودند: نگاه به نامحرم تیر زهر آلودی از تیرهای شیطان است و هرکس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند. در آن دوران بیشتر خانواده های ایرانی و اکثر مردان اهل غیرت بودند. برای زنان خود آزادی قائل بودند اما اجازه نمی دادند که حریم حریم زن و مرد آلوده شود این حفظ حرمت ها در میان لوطی های قدیم بیشتر بود. پدر ما هم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود از این قاعده جدا نبود بارها با پدر به تفریح و پارک می رفتیم مادر هم با ما بود اما به توصیه پدر چیزی شبیه پوشیه به صورت می زد هیچ کس نمی توانست همسر طیب را ببیند. در آن دوران بدترین آدم ها را کسی می دانستند که نسبت به ناموس خودش غیرت نداشته باشد مثل حالا نبود که... فراموش نمی کنم پدرم وقتی در داخل کوچه راه می رفت سرش پایین بود. هیچ گاه سرش را بالا نمی آورد تا نکند نگاهش به زن نامحرم بیفتد. شب های تابستان بیشتر مردم روی پشت بام خانه ها می خوابیدند. پشت بام همه خانه ها به همدیگرراه داشت. پدرم وقتی به سمت پشت بام می آمد دولا دولا راه می رفت نکند نگاهش به خانه همسایه بیفتد. آن موقع با اینکه امکانات مثل حالا نبود اما حریم بین زن و مرد در کل جامعه رعایت می شد حیا و عفت و غیرت از مهم ترین صفات مردم بود. یک بار مردم به پدر اعتراض کردکه چرا اکرم خانم زن همسایه به شما سلام کرده ولی شما چرا جواب ندادی؟ پدر گفت: حاج خانم چه چیزایی می گی؟ من توی کوچه که سرم رو بالا نمی یارم از کجا بدونم کی بوده که به من سلام کرده توی محل همه مردم پدر ما را می شناختند. خانه ما دو در داشت یک در کوچک برای اهل خانه و یک در ماشین رو برای پدر. هر کس هر گفتاری و مشکلی داشت سراغ پدرم می آمد بعضی وقت ها صدای همه ما در می آمد پدر دو ساعت دم در ایستاده بود و مشغول حل مشکلات مردم بود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت هفتم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 کار و کسب طیب رو به راه شده بود. با سفارش خانواده و پا در میانی مادر و خواهر راضی شد که ازدواج کنه. آن موقع دیگر سی ساله بود. برای جوانی در آن زمان سن بالایی به حساب می آمد. عفت خانم همسر طیب خان شد آن ها زندگی خوبی را در محله صابون پز خانه تهران آغاز کردند بعدها به اطراف میدان خراسان آمدند در محله ای در نزدیکی میدان که به محل کار پدر نزدیک بود. پدر طی سال های ۱۳۲۰تا ۱۳۲۵ سخت مشغول کار شد آن موقع آغاز امور سیاسی پهلوی دوم بود. اما متاسفانه در این دوران پدرم چند بار دستگیر و حتی تبعید شد خداوند در این دوران دو فرزند به نام های علی اصغر و فاطمه به ایشان عطا کرد البته اکنون هم عفت خانم هم این دو فرزند ایشان مرحوم شده اند. حدود سال ۱۳۲۷ پدرم دوباره ازدواج کرد خانم فخر السادات همسر دوم پدرم بود که در همان محله زندگی می کرد. من هم در صابون پزخانه به دنیا آمدم و بعد به اطراف میدان خراسان آمدیم هر دو خانه پدری ما در یک محله و با یک کوچه اختلاف قرار داشت خداوند از سال ۱۳۳۰ به بعد شش فرزند از همسر دوم به پدر ما عطا کرد که من بزرگ ترین آن ها بودم پنج پسر و یک دختر. پیامبر اسلام فرمودند: نگاه به نامحرم تیر زهر آلودی از تیرهای شیطان است و هرکس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند. در آن دوران بیشتر خانواده های ایرانی و اکثر مردان اهل غیرت بودند. برای زنان خود آزادی قائل بودند اما اجازه نمی دادند که حریم حریم زن و مرد آلوده شود این حفظ حرمت ها در میان لوطی های قدیم بیشتر بود. پدر ما هم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود از این قاعده جدا نبود بارها با پدر به تفریح و پارک می رفتیم مادر هم با ما بود اما به توصیه پدر چیزی شبیه پوشیه به صورت می زد هیچ کس نمی توانست همسر طیب را ببیند. در آن دوران بدترین آدم ها را کسی می دانستند که نسبت به ناموس خودش غیرت نداشته باشد مثل حالا نبود که... فراموش نمی کنم پدرم وقتی در داخل کوچه راه می رفت سرش پایین بود. هیچ گاه سرش را بالا نمی آورد تا نکند نگاهش به زن نامحرم بیفتد. شب های تابستان بیشتر مردم روی پشت بام خانه ها می خوابیدند. پشت بام همه خانه ها به همدیگرراه داشت. پدرم وقتی به سمت پشت بام می آمد دولا دولا راه می رفت نکند نگاهش به خانه همسایه بیفتد. آن موقع با اینکه امکانات مثل حالا نبود اما حریم بین زن و مرد در کل جامعه رعایت می شد حیا و عفت و غیرت از مهم ترین صفات مردم بود. یک بار مردم به پدر اعتراض کردکه چرا اکرم خانم زن همسایه به شما سلام کرده ولی شما چرا جواب ندادی؟ پدر گفت: حاج خانم چه چیزایی می گی؟ من توی کوچه که سرم رو بالا نمی یارم از کجا بدونم کی بوده که به من سلام کرده توی محل همه مردم پدر ما را می شناختند. خانه ما دو در داشت یک در کوچک برای اهل خانه و یک در ماشین رو برای پدر. هر کس هر گفتاری و مشکلی داشت سراغ پدرم می آمد بعضی وقت ها صدای همه ما در می آمد پدر دو ساعت دم در ایستاده بود و مشغول حل مشکلات مردم بود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت نهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت آخر ) طبق نامه های ارسالی به بندر عباس، جرم نزاع و قتل و درگیری در زندان عنوان شده و همراه او سیزده نفر دیگر به زندان بندر عباس تبعید شدند مرحوم نصر الله خالقی می گوید: من و حسین رمضان یخی، ناصر فرهاد ، کاظم موزرد ، حسین چوچو ، حسن ورامینی، حسین کلاغ و ... همراهان طیب بودیم. زندان بندر عباس بدترین تبعیدگاه بود. کمتر کسی می توانست تابستان های گرم و شرجی آنجا را تحمل کند آتش از زمین و آسمان می بارید زمستان فقط یک زیر پیراهن می پوشیدیم. صبح ها دو ساعت همراه مامور به بازار می رفتیم و خرید می کردیم و بر می گشتیم زندان من همراه آن ها بودم اما هجده ماه بعد آزاد شدم اما طیب خان باید سه سال را تحمل می کرد روزی که خواستم برگردم هیچ پولی نداشتم طیب خان خرج برگشت من را داد در یکی از روزها سال ۱۳۲۴ در زندان درگیری و به عنوی شورش ایجاد شد که محور آن طیب حاج رضایی بود طبق سند موجود در ساواک زندانیان ساعت ۸ صبح با شکستن درب های زندان به درب اصلی می رسند و قصد کندن درب را داشتند. در این موقع ماموران با کمک نیروی ارتش و با حضور فرماندار و دادستان قصد آرام کردن زندانیان را داشتند که موثر واقع نمی شود آن ها نیز با بستن رگبار به سوی زندانیان تعدادی را کشته و تعدادی را مجروح می کنند. و این گونه اغتشاش زندان بندر عباس به پایان می رسد. بیژن حاج رضایی ضمن بیان خاطراتی از پدر در این باره می گوید: آن ها بعد از قضیه اغتشاش می خواستند من را داخل سلول خودم بکشند می گفتند مقصر اصلی طیب است اما بعد از اغتشاش من را به مکان دیگری در بندر عباس بردند بیابانی که هوایگ رم و شرجی داشت. این زندان فقط یک سایبان داشت آن قدر اوضاع آنجا خراب بود که شدیدا مریض شدم جوش های بزرگ روی بدنم به وجود آمده بود بعد بدنم کرم انداخت دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم از زخم های بدنم نوعی کرم خارج می شد که هر روز حالم را بدتر می کرد انگل در بدنم دیده می شد دیگر کارم تمام بود مامور همراه من منتظر مرگ من بود تا به محل کار خودش برگردد. شاید بدترین لحظات عمر من همان ایام در بندر عباس بود. هیچ چیز نمی توانستم بخورم. روز به روز ضعیف تر می شدم.یک روز دیدم شرایط بدتر شده از جوش های چرکی بدنم کرم های بزرگی بیرون می آمد دیگر از خودم قطع امید کردم و از همه جا ناامید شدم آماده مرگ شده بودم روز بعد مشاهده کردم گروهی از زنان عشایر از آنجا عبور می کنند یکی از آنان متوجه من شد چند چوب کبریت به من داد بعد یک روش ساده محلی برای از بین بردن این کرم ها به من یاد داد. کار خدا بود باور نمی کردم این روش عملی باشد من مدت ها تلاش کرده بودم اما مشکلم برطرف نشده بود اما با این روش در مدت کوتاهی تمام کرم های بدنم از بین رفت. پدرم ادامه داد: سال ۱۳۲۵پس از پایان دوران تبعید به تهران برگشتم دیگر همه سال گذشته ام را کنار گذاشتم. در مغازه خودم در میدان میوه مشغول شدم و خدا هم برکت خوبی در سرمایه من قرار داد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 حسابی گرم کار شد. دیگران آن مسائل گذشته طیب خان خبری نبود. حالا او پدر خانواده بود و مردم هم خیلی روی او حساب می کردند. از سنت هایی که در روایات اهل بیت بسیار به آن تاکید شده زیارت امام حسین در کربلاست. می گویند زیارت کربلا مشکلات روحی و حتی اخلاقی انسان را بر طرف می کند. انسان را عاقبت به خیر می کند و ... طیب در دوره جوانی چند مرتبه با سختی به زیارت کربلا رفت. بعد از دوران تبعید هم یک بار دیگر راهی کربلا شد. از آن به بعد عهد کرد مجلس عزای امام حسین را با شکوه بیشتری بر پا کند. مرحوم نصرالله خالقی در خاطرات خود می گوید: وقتی طیب خان از کربلا برگشت به من گفت: نصر الله با اربابم دوستی کردم از آن روز بود که نماز و روزه طیب خان سروقت شد. اعمال و رفتارش هم بهتر از قبل شد. سال های ۱۳۲۶ و سال بعد از آن هم راهی کربلا شد آن موقع کربلا رفتن به راحتی امروزه نبود. واقعا کربلا رفتن خون می خواست. خون دل برنامه رفتن به کربلا تا سال ها بعد و تا زمانی که هنوز راه بسته نشده بود ادامه داشت حتی چندین بار با کل خانواده راهی عتبات شد طیب خان در این سفرها بود که با یکی از اهالی لبنان آشنا می شود. او متوجه می شودک ه طیب خان بار فروش میوه است لذا با او برای پخش موز در ایران صحبت می کند. طیب هم قبول می کند او دستگاه پرورش موز را به ایران وارد و طیب خان تحویل می دهد. بعد از سال ۱۳۲۷ وارادت موز خام که اصطلاحا به آن خیار موز می گویند پرورش آن که توسط کاربیت یا گوگرد انجام می شود در میدان توسط طیب آغاز می شود. وارادات موز سود سرشاری را عاید طیب خان کرد. آن ایام بازار میوه نیز از محل بازار امین السلطان به مکان وسیع تری در پایین همان خیابان ری و خیابان انبار گندم منتقل شد. رفته رفته طیب خان یکی از مالکان و با نفوذ ترین ارکان بزرگ بازار میوه گردید وقتی از درب شرقی میدان میوه تره بار وارد می شدیم مغازه های طیب در جلوی دید بودند. آن زمان ارباب زین العابدین و حاج خان خداداد از زمین داران و بزرگان میدان میوه و سبزی بودند اما رفته رفته نفوذ طیب خان بیشتر از بقیه شد. طیب خان در سال های بعد نیز جهت هماهنگی در وارادات سیب و پرتقال به لبنان رفت. اما کماکان و مهم ترین و تنها وارد کننده و در اصطلاح بازارهای سلطان موز ایران در آن زمان طیب خان بود و تا اوایل دهه چهل این روند ادامه داشت. چندین دهنه مغازه، بارانداز وسیع جهت تخلیه و بارگیری انبار بزرگ جهت پرورش موز، قهوه خانه میدان تره بار، قسمتی از ثروت او بود. در این زمان رفته رفته نحوه ارسال بار از روستاها و شهرها به تهران تغییر کرد. تا قبل از این بیشتر توسط گاری و ... بود. اما از اواخردهه بیست باسکول بزرگی در جلوی مغازه های طیب خان نصیب شد. بارها از این بعد با کامیون به تهران می آمد. طبق اسناد موجود طیب خان نوزده هزار تومان پرداخت کرد و در باسکول شریک شد حالا طیب خان یکی از بزرگترین و پرنفوذ ترین کاسبان تهران و بازاریان میدان میوه است. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 پیامبر اسلام فرمودند: هر که حاجت برادر مومنین را روا کند روز قیامت کنار تراوزی اعمالش می ایستم. اگر اعمالش خوب نبود و موفق نشود، من از او شفاعت خواهم کرد. طیب از همان زمان که وضع مالی خوبی نداشت به دنبال کمک به دیگران بود. هیچ کس از مراجعه به او پشیمان نمی شد. زمانی که اوضاع مالی او بهتر شد بهتر از قبل به دیگران کمک می کرد بارها دیده بودیم که به رسم پهلوانان قدیم برای دیگران مراسم« گلریزان » برگزار می کرد. گلریزان یکی از سنت های قدیمی و متاسفانه فراموش شده دیار ماست. از روزگار قدیم تا همین اواخر، برای هر کس که ورشکست شده بودند یا می خواست کاسبی خود را آغاز کند و یا دچار مشکل شده بود مراسم گلریزان برگزار می شد. به این ترتیب که جمعی از بزرگان و معتمدان شهر در زورخانه جمع می شدند و مراسم ورزش باستانی برگزار می شد. بعد از پایان ورزش، توسط یکی از بزرگان حاضر در جلسه، گلدانی را می چرخاندند و هر کس بنا به توانایی خود کمک هایش را داخل گلدان می ریخت. اینن پول معمولا قابل توجهی می شد. شخصی که برای او گلریزان شده بود با این مبلغ می توانست زندگی و کاسبی مجدد برای خود آغاز کند. طیب خان برای بسیاری از افراد این مراسم را برگزار کرد خیلی از قدیمی های تهران، کاسبی و زندگی خود را مدیون مراسم گلریزان می دانند که طیب برای آن ها برگزار کرد. او هر ساله حدود صد مراسم گلریزان بر گزار می کرد اما وقتی که طیب، صاحب ثروت و قدرت شد بسیاری از مشکلات مردم را به تنهایی بر طرف می کرد بارها دیده بودیم که انسان محتاجی به او مراجعه می کند و طیب خان هر طور می توانست مشکل او را حل می کرد. فرزند او در این باره می گوید: پدرم ظهرها از محل کار به خانه می آمد اما وقتی وارد خانه می شد ساعت سه عصر بود. بیشتر روزها صف طولانی پشت درب خانه ما تشکیل می شد هر کس حاجتی داشت خانه ما به نوعی دارالحکومه بود من ندیم کسی به پدرم گرفتاری خود را بگوید و پدرم کاری برای او انجام ندهد. برخی از مردم مشکل مالی داشتند این مشکلات را به روش های مختلف حل می کرد. برای برخی مقرری هفته ای تعیین می کرد. برای برخی کار و شغل فراهم می کرد و ... تعداد زیادی از افراد بیکار توسط پدرم در میدان و پا به توصیه ی پدرم در جاهای مختلف مشغول به کار شدند. برخی مشکلات دیگری داشتند پسرشان زندان بود شوهرشان از کار افتاده بود مشکل اداری داشت و ... در اینجا پدرم با توجه به نفوذی که در میان وزرا و امرای مملکتی داشت تلاش می کرد وتا مشکل افراد برطرف شد. یاد دارم که پیر زن گریه می کرد و می گفت: می خواهند پسرم را به سربازی ببرند، من هیچ کسی را ندارم و فرزندم خرجی خانه را می دهد. پدرم مشخصات فرزند او را نوشت و گفت: فردا پیگیری می کنم. روز بعد شاهد بودم که یک ماشین میوه توسط پدرم برای پادگان فرماندهی ارتش ارسال شد بعد هم پدرم تماس گرفت و از فرمانده پادگان خواست تا فرزند آن پیرزن معاف شود پدرم آن قدر پیگیری کرد تا توانست کارت معافیت برای آن پسر بگیرد من با تعجب به پدرم گفتم: شما یک بار میوه به خاطر آن پیر زن دادی؟! اما پدرم از این عمل خوشحال بود گویی می دانست که در روایات آمده: هر کس مشکل برادر دینی خود حل کرده و رفع کند خداوند متعال در مقابلش هفتاد مشکل او را در دنیا و آخرت رفع می کند. و شبیه ماجرای این زن بسیار زیاد بود. چه بسیار افرادی که از پدرم قرض می گرفتند و کاسبی خوبی راه انداختند اما هیچ گاه پدرم به دنبال دریافت قرض خود نرفت و آن ها هم... تنها برخی مسائل که پدرم هرگز برای آن ها کاری نمی کرد مثلا کسانی که به دنبال ناموس مردم بودند و به خاطر درگیری ناموسی به زندان رفته بود. یا کسانی که آلوده به مواد مخدر بودند و در زندان به سر می بردند، برای آن ها هیچ کاری نمی کرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت دوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 این ماجرا را هم از پدرم شنیدم، هم از مادرم. یکی از بزرگ ترین درگیری های تهران در اوایل ۱۳۳۰ اتفاق افتاد. جریان از این قرار بود که در حوالی چهار راه مولوی و باغ فردوس در کنار قهوه خانه ها تعداد زیادی شیره کش خانه ایجاد شد. این مکان ها به محل اغفال جوانان و نوجوانان تبدیل شده بود. بسیاری از کسانی که به خانه ما مراجعه می کردند و تقاضای حل مشکلات داشتند می خواستند که پدرم کاری برای جمع کردن این مراکز فساد انجام دهد. اوایل تابستان سال ۱۳۳۰ بود. پدرم از حسین اسماعیل پور معروف به حسین رمضان یخی که به نوعی بزرگ و لوطی منطقه باغ فردوس و مولودی بود خواست تا جلوی این مراکز را بگیرد. حسین، از نحوه بیان پدرم خوشش نیامد و کلام پدرم را نوعی دخالت دانست پدرم می گفت: یک روز به پاتوق همیشگی به نام کافه سرفه رفتم هنوز چیزی نخورده بودیم که دیدم حسین رمضون یخی همراه با برادرش و هفت کچلون آمدند. حسابی به من نزدیک شدند و در اطراف من قرار گرفتند یکی از آن ها گفت: چطوری طیب خان ؟ من قمه های آن را در زیر کت هایشان می دیدم. فهمیدم که این ها به قصد دعوا آمده اند. گفتم از اینجا برید بیرون من می یام باغ فردوس اینجاهمدیگر رو می بینیم. مادرم می گفت: آن روز ما را گذاشت خانه و گفت: زود بر می گردم هر چی التماس کردم که تو رو خدا نرو بی فایده بود. طیب سال ها بود که از این کارها جدا شده و کاسبی می کرد اما این دفعه اگر نمی رفت می گفتند: ترسیده . به سفارش مادرم غلامعلی، پسر دایی ما به دنبال پدر راه افتاد. در جلوی باغ فردوس همه چیز آماده یک دعوای تمام عیار بود. خیلی ها در اطراف ایستاده بودند و می خواستند ببینند چه می شود. غلامعلی می گفت: طیب خان به محض اینکه از راه رسید به سمت حسین و تقی رمضون یخی رفت. طیب همیشه یک چاقوی ضامن دار کوچک داخل جیب داشت. اما چیزی که در دستان حسین و اطرافیانش بود فراتر از چاقو بود درگیری شدیدی شروع شد ضربات مشت و بعد چاقو خوردن و ... هیچ کس جرئت نمی کرد برای سوا کردن آن ها جلو برود. از طرفی آن ها چند نفره به او حمله کردند اما طبیب ورزشکار بود و از لحاظ قدرت بدنی قوی تر از آن ها. در حین درگیری طیب خواست به سمت مغازه قصابی برود تا ساتور را بردار پایش به مانع کنار جوی آب گیر کرد و افتاد توی آب. تقی رمضان یخی از این فرصت استفاده کرد و با چاقو به کمر طیب زد. تا طیب بلند شد شخص دیگری چاقوی خود را به شکم طیب فرو کرد طیب با همین وضع به دنبال آن ها می رود. او با چاقو چندین ضربه به تقی می زند. ضربه ای هم به صورت حسین وارد می کند به طوری که بینی حسین مدت ها بسته آسیب دیده می شود. همان موقع مادر ما که نه ماهه باردار بود از راه می رسد با داد و فریاد غلامعلی را صدا می زند بعد طیب خان را سوار می کند تا به بیمارستان برسانند. مادر می گفت: تقی رمضان یخی هم در کنار خیابان افتاده و در حال جان دادن بود یکی از آشناها را صدا کردم خواهش کردم که تو رو خدا این را هم به بیمارستان برسانید اگر تقی بمیرد طیب را اعدام می کنند. غلامعلی ماشین را برداشت و حرکت کردند پدر مرتب می گفت: من رو به بیمارستان دولتی نبرید که من رو می کشند. ماشین به سرعت به سمت پیچ شمرون رفت. در کنار خیابان کاخ سابق متوجه تابلوی یک زایشگاه می شوند زایشگاه و بیمارستان دکتر بیژن. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 با دکتر بیژن که مسئول آن بیمارستان و زایشگاه بود صحبت کردیم او هم قبول کرد که طیب را بستری کنند چندین ضربه کاری به طیب خورده بود. دکتر بیژن مشغول عمل جراحی شد. ما هم پشت در اتاق عمل مشغول دعا بودیم. من آن موقع حال خودم را فراموش کردم چند روز دیگر باید اولین فرزندم را به دنیا می آوردم ساعتی بعد دکتر بیرون آمد در حالی که انگشت دستش غرق خون بود با تعجب گفتم: دکتر چی شده؟ گفت: چاقو تو کمر طیب شکسته و الان دستم رو برید! خلاصه بعد از ساعت ها عمل جراحی، کمر طب را پانسمان کردند و رفتند سراغ شکم. وقتی چاقو به شکم طیب خورده بود خودش بریدگی شکم را محکم گرفت تا روده ها بیرون نریزد اما ضربه آن قدر کاری بود که دچار خونریزی داخلی شد. دکتر بیژن ساعت ها مشغول شست و شوی داخل و بخیه زدن شکم طیب بود اما می گفت: نمی دانم خوب می شود یا نه؟ از طرفی دیگر از پزشکان همان بیمارستان مشغول مداوای تقی بود. تقی رمضان یخی بی هوش بود و وضعیت بدتری نسبت به طیب داشت اما با یاری خدا مشکل او سریع تر از طیب برطرف شد. مادر می گفت: یک روز از آخرین عمل طیب گذشت غروب بود که متوجه شدم شکم طیب در محل بخیه ها باد کرده او بی هوش روی تخت خوابیده بود. دکتر آمد و بعد از عکس و آزمایش، من را صدا زد و گفت: اگر خونوریزی داخلی باشد، کاری از دست ما ساخته نیست تا ظهر فردا تکلیف او مشخص خواهد شد یا زنده می ماند یا نه. خب امکانات پزشکی در سال ۱۳۳۰ با حالا کاملا فرق می کرد من کاری نمی توانستم بکنم الاّ توسل و ناله. مادرم ادامه داد: به همراه دو نفر از بستگان، در کنار تخت طیب نشسته بودم گریه می کردم و دعا آن شب تا صبح خواب به چشمانم نیامد صبح بود که بعد از نماز، همین طور کنار تخت خوابم برد. ساعتی بعد با نهیب صدای طیب از خواب پریدم! طیب نشسته بود روی تخت . کاملا به هوش آمده بود داد زد: چرا نشستید؟! پاشید باید بریم! دو روز دیگه اول محرمه، ما هنوز تکیه نبستیم. با خوشحالی گفتم: به هوش اومدی حالت خوبه؟ به زخم شکم او نگاه کردم. هیچ اثری از خونریزی و عفونت و باد کردن نداشت دکتر هم او را معاینه کرد گفت: هیچ مشکلی نیست خونریزی داخلی هم ندارد برای همین ساعت یازده ما را مرخص کرد. اما قبل از رفتن ما مشکل دیگری پیش آمد اتفاقی افتاد که طیب خان دو روز دیگر در همان بیمارستان ماند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت چهارم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 دل من شدیدا درد گرفته بود حالت خاصی داشتم از دیگران شنیده بودم که درد زایمان به این صورت است وقتی همراه طیب می خواستیم از بیمارستان خارج شویم به طیب گفتم من شرایط عادی ندارم او هم سریع با دکتر صحبت کرد و من را بستری کردند یکی از خانم های پزشک من را معاینه کرد و ... روز بعد طیب خان با دسته گل و شیرینی به بیمارستان آمد. اولین فرزند من پسر بود. طیب رفت سراغ رئیس بیمارستان و حسابی از او تشکر کرد پول خوبی هم به او داد بعد گفت: به پاس تشکر از زحمات شما می خوام اسم این پسر را بگذارم بیژن. این برای من سئوال بود چرا در بین همه فرزندان طیب فقط اسم من این گونه است؟ برادر و خواهر بزرگم علی اصغر و فاطمه بودند بعد از من هم حسین و حسن و علی و فاطمه بودند بعد از من حسن و حسین و علی و محمد و طیبه بودند پس چرا نام من بیژن است؟ یک بار از پدر علت این مام را پرسیدم پدر هم داستان دکتر بیژن برای من تعریف کرد مادر ادامه داد: چند روزی که من در بیمارستان بودم پدرت مرتب به دنبال راه اندازی هیت بود. در محل بنگاه حاج علی نوری تکیه را بست و علامت و کتل و طبق و ... همه چیز را برای محرم آماده کرد قبل از اینکه از بیمارستان مرخص شویم از شهربانی آمدند و به طیب گفتند ما می دانیم که مقصر دعوا چه کسی بوده لطفل برای شکایت اینجا را امضا کنید طیب گفت: من از کسی شکایت ندارم ما دو تا رفیق بودیم که یه مشکلی بین ما پیش آمد و برطرف شد بعد هم ما را به خانه برد پدرت اخلاق بسیار خوبی داشت کینه از کسی نمی گرفت توی خانه هم بسیار محبت و دلسوز بود. مدتی بعد با وساطت تیمور و بختیاز فرماندار نظامی و ارباب زین العابدین در محل هیئت با حسین رمضان یخی آشتی کرد. آن ها هم در باغ فردوس هیئت داشتند طیب به آنجا رفت و خلاصه مراسم آشتی کنان برگزار شد عکسی هم به یادگار گرفتند. این ها بعدها دوستان بسیار خوبی برای هم شدند. دسته عزاداری حسین اسماعیل پور از باغ فردوس حرکت می کردند این دو دسته در میدان قیام به هم ملحق می شد و بزرگ ترین جمعیت عزادار را در پایتخت تشکیل می دادند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت پنجم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت اول) طیب در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود محرم و امام حسین جایگاه ویژه ای در خانواده آن ها داشت. از روزگار کودکی مراسم روضه خوانی در خانه آن ها بر پا بود در روزگاری که همه دشمنان برای از بین بردن نام اهل بیت و دین این مردم متحد شده بود طیب برنامه هیئت خود را راه اندازی کرد. ابتدا در منزل و سپس در منزل جدید در اطراف میدان خراسان، برنامه روضه خوانی محرم داشت اما رفته رفته جمعیت زیاد شد و این اماکن دیگر پاسخگوی جمعیت فراوان حاضر در جلسات نمی شد لذا بنگاه حاج علی نوری را در خیابان انبار گندم آماده برگزاری هیئت کرد در ایام محرم کل بنگاه فرش شد و سیاه پوش می شد حوض بزرگ داخل بنگاه را حسابی می شستند و هر شب پر از آب و یخ و شربت سکنجبین می کردند عده بسیاری داخل هیئت دور می زدند و با شربت از میهمانان پذیرایی می کردند هیئت طیب فقط به عزداری اکتفا نمی کرد بهترین و جذاب ترین سخنران ها در این هیئن دعوت می شدند علاوه بر آن، از شخصی برای بیان احکام دعوت می شد تا این هیئت بار معنوی کاملی داشته باشد از دسته عزاداری طیب که به قول دوست و دشمن، بزرگ ترین هیئتی بود که تهران تا به حال به خود دیده سخنان و نقل های بسیاری گفته و شنیده شده. دسته عزادار از وقتی از نزدیکی میدان شوش به راه می افتاد ابتدا و انتهایش مشخص نبود دوازده علامت و صدها بیرق و کتل نشانه دسته او بود. جمعیت به راه می افتاد هر علامت جلوی دسته ای از مردم بود. پشت سر علامت، دسته ای سینه زن و دسته ای زنجیر زن بودند بعد علامت بعدی و دسته بعدی و ... بارها دیده بودم که ابتدای دسته به نزدیکی بازار و چهار راه سیروس رسیده بود و انتهای آن هنوز در نزدیکی میدان شوش بود جمعیتی که توصیف آن مشکل است. این دسته از شوش به سمت میدان قیام و بازار و بعد به سمت گلوبندک می رفت و از خیابان خیام بر می گشت و از سمت مولوی به حسینیه اش بر می گشت. مسیر طولانی بود اما مردم عاشقانه حرکت می کردند. بسیاری از بزرگان مملکتی در مراسم عزاداری طیب شرکت می کردند از اسدالله علم و امینی نخست وزیر ایران تا برخی وزرا و نمایندگان مجلس و ... طیب در دوران محرم دست به هیچ خلافی نمی زد صورت خود را با تیغ نمی تراشید خود را به طور کامل وقف عزاداری سالار شهیدان می کرد در روز تاسوعا و عاشورا پابرهنه می شد سر گل می مالید و در عزای امام شهیدان گریه می کرد. در روزهای تاسوعا و عاشورا کمتر آب و غذا می خورد با پای برهنه بود و شمایل یک انسان مصیبت زده را داشت. به سخن دیگر، باید گفت که او آزاد مردی و جوانمردی را از مکتب امام حسین آموخته بود که در برابر زورگویی ها و ستمگران از خود مقاومت نشان می داد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت ششم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت آخر) او به اعتقادات مذهبی خود پایبند بود. در این مورد حجت الاسلام ناصری می گوید: طیب یک عِرق مذهبی خاصی داشت؛ مثلاً، در ماه محرم و رمضان ریش خود را نمی زد مسجد می آمد و خیلی کارها را کنار می گذاشت در ایام عاشورا، این ها دسته ای داشتند و خرج های زیادی در تاسوعا و عاشورا می دادند یادم هست در عاشورایی صحبتش بود که طیب یازده تن برنج پخته آن موقع هیئت طیب در خرج دادن سر زبان ها بود. یکی از نزدیکان طیب در این باره می گفت: هر شب در حسینیه طیب نزدیک به پنج هزار نفر اطعام می شدند. این رقم در روز عاشورا عیجب و غریب بود. وقتی دسته طیب به تکیه بر می گشت تا ساعت ها مشغول پذیرایی بودیم در آن روزگار سینی های گرد بود که یک نان در کف سینی می گذاشتیم و برنج و خورشت برای سه نفر داخل آن می ریختند. هر کس هر چقدر می خواست می خورد و می توانست غذا ببرد ما در هر تاسوعا و عاشورا بالای بیست هزار نفر مهمان داشتیم. یک بار دیگ های غذا را شمردم. بیش از یکصد دیگ مسی پر از برنج و خورشت برای عزاداران آماده شده بود. یکی از اهالی میدان میوه می گفت: طیب خان صدها گوسفند را گرفته و در میدان رها می کرد این گوسفندها از پس مانده ی میوه و سبزی میدان استفاده می کردند همه می دانستند که این گوسفندها نذر آقام حسین است. دو سه ماه بعد که این ها پروار می شدند محرم فرار رسیده بود. همین عشق به الگوی آزادگان جهان، طیب را نجات داد و این برای اولین بار نیست که عشق به امام حسین فردی را از لجن زار دنیا به عرش آسمان ها می برد و آخرین بار نیز نخواهد بود. حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان که خانه پدری وی در محله زندگی طیب بوده درباره این خصوصیت وی می گوید: « خصوصیات بارز طیب عشق و محبتش به حضرت سیدالشهدا بود. مجلس روضه خوانی و دسته سینه زنی او در ایام محرم از شلوغ ترین مجالس بود. آن پیراهن مشکی که تنش می کرد به خاطر اعتقادش بود او در عاشورا پا برهنه را می رفت یا فرض کنید سه روز آخر آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد. بیژن حاج رضایی که در آن زمان شاهد بسیاری از رفتارهای پدرش بوده از علاقه مندی پدرش به امام حسین می گوید: پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت به خصوص امام حسین داشت این را واقعا می گویم که او عاشق بود. حتی در برابر بعضی از اعتراضات مادرم درباره خرج های عزاداری اش می گفت: من زندگی ام و پولی را که به دست می آورم دو قسمت می کنم یک قسمت آن را خرج خودم و مردم می کنم و قسمت دیگری را خرج امام حسین، حالا یا برای او عزداری می کنم یا در راه او خرچ می دهم. ارادت به آقا ابا عبدالله تا آخرین روز در وجود طیب ادامه داشت تا اینکه سه روز بعد از آخرین عاشورا ماجرای پانزده خرداد پیش آمد و .... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 می گویند جوان و نوجوان به الگو نیاز دارد حتی خداوند نیز در قرآن برای ما اسوه و الگو معرفی کرده تا راه را اشتباه نرویم. در جایی دیگر از قرآن اشاره دارد که برخی به جهنم می روند و علت آن رفاقت با برخی اشخاص است. روزگاری بر این شهر و دیار گذشت که اسوه های جوانان ما افرادی بودند با ویژگی های خاص خود حق می دادند و حق می گرفتند. چاقو کشی، زور زیاد، صدای خشن، سبیل کلفت، موهای فرفر روی سینه ، یقه باز تا وسط شکم ، عربده کشی، دیوانه بازی، خاموش کردن سیگار روی دست، فدای برادر، خاک زیر پای رفیق ، تعدد بخیه ها به خصوص بخیه های روی صورت، آمار دعواها و ... این ها در جامعه ی آن دوران ارزش محسوب می شد و به آن افتخار می کردند البته زیاد از آن دوران فاصله نگرفته ایم. شاید کمتر از نیم قرن از اوج این مسائل می گذرد. هر چند همه ارزش ها آن زمان ها این مسائل نبود آن ها احترام و ادب هم داشتند. ضعیف کشی نمی کردند احترام ناموس مردم را داشتند و ... بسیاری از افراد در کنار صفات یاده شده به صفات جوانمردی نیز آراسته بودند. در آن دوران جوان ها در اتجماع بودند و اسطوره های آن ها در دسترس بودند اما متاسفانه جوان امروزی توی خانه و با اینترنت و ... سرگرم شده الگوی جوان امروزی عده ای فوتبالیست و خواننده شده اند کسانی که بویی از معرفت و جانمردی نمی دهند و صد افسوس که ثروت بیت المال به جیب این الگوهای کاذب ریخته می شود، تا هر روز با چهره ی مردانی زن نما و بی هنر بیشتر مواجه شویم زمانی که طیب طیب در تهران راه افتاد، لوطی ها و گنده لات های زیادی در تهران بودند شاید هر محله حداقل یک گنده لات برای خودش داشت در آن زمان امنیت محله ها خصوصاً در زمان ضعف دولت مرکزی با این لوطی ها دچار فساد می شدند و از طریق زور امرار معاش می کردند اما اکثر آن ها انسان های خوبی بودند لوطی ها هر کدام صفتی با یک ویژگی داشتند که به آن خوانده می شدند و معمولا هر کدام از آن ها از یکی دیگر از گنده های تهران حساب می بردند و ... اما همه آن ها تائید می کردند که طیب خان از همه لوطی تر است او شهرت زیادی پیدا کرد این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتنمد بود خانواده های زیادی را تحت پوشش قرار داده بود اما وقتی در زندگی او دقت می کنیم به این نکته می رسیم که او به دنبال بزرگ کردن خودش نبود اصلا از شهرت خوشش نمی آمد از دعوا و چاقو کشی فراری بود بنا به گفته خودش فقط برای دفاع چنین کاری می کرد طیب یک بار گنده شد و اسم او روی زبان ها افتاد تا جایی که هر کس می خواست ادعای بزرگی بکند یا در کنار طیب بود یا با او دعوا می کرد تا بگوید من آن قدر قوی هستم که با طیب رو در رو شدم. با معیارهای لوطی های آن زمان به طیب نمره بالایی می دادند مثلا می گفتند چه کسی از همه بهتر است؟ یکی می گفت ناصر فرهاد، چون دعوایی بود و خوب داد می زد یکی می گفت حسن رمضان یخی چون اگه یک سیلی به صورت کسی می زد حتما استخوان های صورتش خرد می شد یکی می گفت: اما بعد از مدتی همه بالاتفاق می گفتند: طیب از همه این ها بهتر و بالاتر است و قهرمان لوطی گری است زیرا برای هر کسی لقب می گذاشتند اما طیب تنها کسی بود که لقب نداشت. می گفتند طیب خان از همه بیشتر حبس رفته شاید تا عمرش بیش از هشت بار که یک بار آن به اتهام قتل بود. از همه بیشتر در دعوا پیروز بود از همه بیشتر دست تو جبیش کرده؛ از همه بیشتر پول میز حساب کرده از همه بیشتر سفره انداخته از همه بیشتر دست مردم را گرفته و ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت اول)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 اصغر بنایی معروف به اصغر شاطر یکی ازپهلوانان و لوطی های قدیم بود. او باشگاه و زورخانه شاه مردان را در خیابان انبار گندم اطراف میدان میوه تاسیس کرد. می گفتند هیچ کس مثل او دل و جرئت نداشته هیکل ورزشکاری مناسبی داشت حتی یک نیش و یا جای خراش چاقو روی بدنش نبود اصغر شاطر حریف همه بود هیچ کس نمی توانست با او رو در رو شود. او از دوستان صمیمی طیب خان بود خیلی به همدیگر احترام می گذاشتند اصغر آدم خدا ترسی بود نماز اول وقتش ترک نمی شد ایشان دسته عزاداری بزرگی داشت توی جنوب شهر جمعیتی به بزرگی دسته اصغر شاطر نبود. در دوران جنگ جهانی و زمانی که فقر و ناتوانی بر زندگی هر ایرانی سایه افکنده بود، او هر چه داشت خرج مستضعفان کرد. خانواده اصغر همگی مومن و تحصیل کرده بودند پدرش در آن زمان کتابخانه شخصی داشت اصغر یکی از فرزندان شاطر رضا بود. اصغر شاطر چون در خانواده مذهبی رشد کرده بود دارای اعتقادات مذهبی استواری بود او با علما و روحانیون ارتباط داشت دوره جوانی اصغر شاطر با دوره سلطنت رضا شاه مصادف بود و باید به سربازی می رفت اما اصغر شاطر زیر بار سربازی اجباری نرفت و چندین بار با افسران و درجه داران درگیر شد کستی و ورزش های باستانی علاقه خاص او بود سرعت چرخیدن او در زورخانه مثال زدنی بود فن آرنج اصغر شاطر در کشتی زبانزد بود اصغر شاطر بزرگ منطقه میدان خراسان بود مغازه نانوایی ، کبایی و چهار قهوه خانه داشت. باشگاه شاه مردان هم برای او بود. او با توجه به گرایش های مذهبی و آگاهی سیاسی خاصی که داشت دست به انتشار روزنامه ای به نام پیکار زد که اخبار مهم را به مردم اطلاع دهد. اصغر شاطر به امام حسین و اهل بیت عشق می ورزید. بارها به دسته جات سینه زنی و زنجیر زنی با ماموران دولت درگیر شد. در دوره رضا شاه که عزاداری ممنوع شده بود در ماه محرمم و صفر مراسم روضه خوانی بر پا می کرد. برپا کنندگان چنین مراسمی تحت پیگرد بودند اما اصغر شاطر کوچه را آب پاشی می کرد تا مردم بفهمند که در این مکان مراسم روضه برقرار است. اگر ماموران بو می بردند و میخواستند مراسم را به هم بزنند اصغر شاطر وارد میدان می شد و با درگیری ماموران را مشغول می کرد تا شرکت کنندگان در مراسم روضه خارج شوند بارزترین خصلت اصغر شاطر یتیم نوازی بود. تا آخرین لحظات زندگی اش به خانواده های یتیم و بی سرپرست می رسید. اصغر شاطر جوانی حدوداً سی و پنج ساله بود که مریض شد و در بیمارستان روس ها بستری شد چند روز بعد در نهایت ناباوری خبر مرگ او پخش شد خیلی ها اعتقاد داشتند که عقاید ضد کمونیستی اصغر باعث شد که او را بکشند به هر حال یکی از لوطی های بامرام و بزرگ تهران که همه احترام او را داشتند در سال ۱۳۲۳ از دنیا رفت. پس از مرگ اصغر شاطر، مادرش تمام اموال او را به غیر از باشگاه و نانوایی فروخته و پول آن را در قم به آیت الله بروجرودی تحویل می دهد. طیب خان خیلی از مرگ اصغر ناراحت بود. مراسم تشییع اصغر یکی از بزرگ ترن تجمعات مردمی در تهران بود. همه می گفتند با مرگ اصغر شاطر راه او و دسته عزاداری از بین می رود. هر چند چنگیز رضوان راه عزاداری و دسته اصغر شاطر را ادامه داد. اما دسته عزاداری جوانان شهر جنوب شهر بسیار باشکوه تر از قبل توسط لوطی دیگری به نام طیب خان ادامه پیدا کرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت اول) در میان لوطی های تهران کسانی هم بودند که در آن روزگار نامشان بسیار مطرح شد کسانی که در این کتاب نیز نامی از آن ها آمده لذا به برخی از ویژگی های آن ها و دوران حضورشان اشاره می کنیم. هفت کچلون یا برادران هفت کچلان به برادران حاج عباسی اشاره داردکه از لوطی ها و به اصطلاح از گنده لات های جنوب شهر تهران در محله باغ فردوس خیابان مولوی به شمار می آمدند. آن ها هشت برادر به اسامی: عباس، محمد، غلامعلی، صفر، شعبان، احمد، محمود و امیر حاج عباسی بودند آنها گرچه هشت نفر بودند و گرچه هیچ یک از آن ها کچل نبودند اما خود نیز خودشان را به همین نام می خواندند ظاهرا از آنجا که در جوانی و نوجوانی با موهای تراشیده و کله های تیغ زده در جلوی مردم ظاهر شده و به اتفاق یکدیگر در دعواها و چاقوکشی ها شرکت می کردند اسم در کردند و به هفت کچلون مشهور شدند دار و دسته هفت کچلون جز دوستان و اطرافیان حسین رمضون یخی محسوب می شدند و به اصطلاح دنباله او بودند آن ها در اقدامات و جار و جنجال هایی که حسین رمضون یخی به راه می انداخت به نفع او به میدان می آمدند و مبارزه و بزن بزن راه می انداختند. آن ها در دعوای معروف سال ۱۳۳۰ در دسته حسین رمضان یخی بودند و با طیب درگیر شدند سپس با یکدیگر آشتی کردند بعد از آن هفت کچلون عملاً به اطرافیان طیب پیوستند برادران هفت کچلون در جریان وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مانند طیب جز افرادی بودند که به نفع محمد رضا شاه به خیابان های تهران آمدند اما وقایع خرداد ۱۳۴۲ میان لوطی ها دو دستگی و بلکه چند دستگی ایجاد شد عده ای مثل شعبون بی مخ همچنان حامی شاه باقی ماندند و از این طریق به نان و نوایی رسیدند. جمعی دیگر که شاخص آن طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی بود جز هواداران امام خمینی تلفی شدند که اولی به همراه حاج اسماعیل رضایی به شهادت رسید و حسین مدتی متواری شد و جان سالم به در برد اما هفت کچلون گرچه در ۲۸ مرداد در متن وقایع حاضر بودند اما در ۱۵ خرداد واکنش مشخصی از خود نشان ندادند. طیب را می توان از بنیانگذاران دسته عزاداری در میان لوطی ها دانست. بعد از او حسین رمضون یخی نیز به برپایی هیئت عزاداری و راه انداختن در دسته در ایام دهه ماه محرم اقدام کرد که هفت کچلون نیز جز دسته او بودند. هفت کچلون بعدها برای خود هیئت مستقلی راه اندازی کردند که هیئت معروف به ابوالفضل ها تا امروز در باغ فردوس برقرار است. در محرم دسته رمضون یخی و هفت کچلون به دسته طیب خان ملحق می شدند و جمعیت بی نظیری جمع می شد. در آن سال ها در ضلع شمال چهار راه مولوی پرچمی نصب می شد که بر روی آن نوشته شده بود هیئت عزاداران حسینی جوانان جنوب شهر که بر روی آن آرام دو دست به هم پیوسته دیده می شد که نشانی از آن اتحاد و صمیمت طیب خان و حسین رمضان یخی بود. در میان گردن کلفت ها و لوطی های آن زمان اشخاص بسیاری بودند که هر کدام درگوشه ای از شهر برای خودشان برو بیایی داشتند. برخی از آن ها به دلیل درگیری و شرارت هایی که انجام دادند منفور مردم شدند اما از برخی هنوز نام نیک به جا مانده شخصیت های منفور زیاد هستند که از بردن نام آن ها صرف نظر می کنیم. یکی دیگر از لوطی ها مصطفی بود. مصطفی پادگان دادکان که به مصطفی دیونه معروف شد یک بار در روزگار جوانی با طیب درگیری لفظی پیدا کرد. مصطفی با قمه به جلوی خانه طیب رفت. طیب از پنجره خانه اش نگاهی به او کرد و گفت: الان گروهبانی برو هر وقت سرهنگ شدی بیا او هم رفت بعد ها این دو نفر حسابی با هم رفیق شدند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت آخر) مصطفی برای خودش یلی بود یک بار با ساطر زد تابلوی بالای کلانتری را از وسط نصف کرد همه ترسیده بودند بعد خطاب به آرم شیر و خورشید درون این تابلو فریاد زد: حالا بگو تو شیری یا من؟ یک بار همین مصطفی، در دوران جوانی، با جمع داش مشتی های شب جمعه می رن باغ خاله توی فرح زاد. از آن طرف، روحانی وارسته آقا سید مهدی قوام که خیلی مشتی بوده به باغ خاله می آید. شاگردان آقا سید مهدی، مصطفی را می بینند و می گویند: امشب یک کم مراعات کنید چون آقا سید مهدی قوام آمده مصطفی بلند می شه و می ره خدمت آقا و پیشونی آقا سید مهدی رو ماچ می کنه و می گه: ما نوکر سیدها هستیم. آقا سید مهدی می گه: ما می خوایم مثل مثل شما داش مشتی بشیم قانونش رو برای ما بگو مصطفی می گه: قانونش اینه که هر جا نمک خوردی، نمکدون رو نشکنی آقا سید مهدی نگاهی به مصطفی می کنه و می گه: خوب، این قانون ما هم هست اما شما حرف می زنی یا عمل می کنی؟ مصطفی سکوت می کنه آقا سید مهدی میگه: شما این همه نمک خدا رو خوردی چرا نمکدون می شکنی؟ می گن این حرف مصطفی رو زیر و رو می کنهو عوض میشه مصطفی از همان جا با آقا سید مهدی قوام رفیق و عاقبت به خیر می شه. هیئت محبان الزهرا توی محله پاچنار تهران، یادگار ایشونه یادگار کسی که دیوانه اهل بیت شد و بعد از آن شد مصطفی دیونه. او در بازار مشغول کار شد این اواخر مکه رفت و آدم بسیار مومن و متدین و عاقبت به خیر شد. حالا از دوره لوطی ها و مشتی های آن زمان حداقل نیم قرن گذشته است. دوران آن ها تمام شده است. آن ها یکی پس از دیگری در بی خبری رفتند و سبک زندگی مردم هم تغییر کرد اما آنچه از خوبان آن ها مانده نام نیک است که برده می شود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞@mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت اول) روز شمار روزنامه اطلاعات به بررسی اوضاع کشور در دهه سی پرداخته که در زیر به خلاصه ای از آن اشاره می کنیم. دکتر مصدق و وزاری همراه او به پشتوانه مردم و روحانیت در ۲۹ اسفند ۱۳۳۰ توانشتند صنعت نفت ایران را ملی کرده و دست دولت هایی مثل انگلیس و آمریکا را از نفت ایران کوتاه کنند پس از اثبات حقانیت ایران در دادگاه لاهه در خصوص ملی شدن صنعت نفت، مصدق خواستار افزایش اختیارات خود و عهده دار شدن وزارت جنگ شد این امر یعنی کوتاه کردن دست شاه در امور کشور به دنبال مخالفت محمد رضا با این خواسته مصدق استعفای خود را تسلیم شاه کرد و شاه بی درنگ فرمان نخست وزیری قوام السلطنه را صادر کرد. آیت الله کاشانی و برخی علما، زمانی که از این جریانات اطلاع یافتند به مخالفت شدید با قوام بر خواسته و با صدور اعلامیه ای مردم را به مبارزه تشویق کردند این در حالی بود که دکتر مصدق به احمد آباد زادگاه خود رفته و سکوت اختیار کرده بود در روز ۲۹ تیر ماه ۱۳۳۱ آیت الله کاشانی در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی اعلام کرد که اگر قوام نرود اعلام جهاد می کنم و خودم کفن پوشیده با ملت در پیکار شرکت می کنم.پ س از این موضع گیری قاطع در سی ام تیر ماه ۱۳۳۱ بازار تعطیل شد و مردم به خیابان ها ریختند و سرگنونی قوام شدند به دستور قوام مردم به گلوله بسته شدند و عده ای به شهادت رسیدند. شاه وزیر دربار خود را به محضر آیت الله کاشانی فرستاد تا با دادن امتیاز ایشان را به سکوت وادار کند اما آیت الله کاشانی با لجن تندی به وزیر دربار گفت: اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار بازنگردد شخصا به خیابان رفته و مبارزه مردم را مستقیما متوجه دربار می کنم. سرانجام شاه مجبور شد در مقابل قیام مردم و موضع گیری روحانیت عقب نشینی کند. مصدق بار دیگر در حالی که وزارت جنگ را نیز به دست آورده بود بر سر کار برگشت. اما مصدق قدر این فرصت را ندانست از همان ابتدای بازگشت با آیت الله کاشانی اختلاف پیدا کرد مصدق به نصایح ایشان واکنش منفی نشان داد و کم کم پای افراد نزدیک به حزب توده و کمونیست در حکومت باز شد. مصدق پشتوانه روحانیت و مردم را به تدریج از دست داد چند ماه بعد شرایط کشور پیچیده تر شد. روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ دکتر مصدق به دربار رفت. شاه به مصدق گفته بود که می خواهد از ایران برود او هم مقدمات سفر را فراهم می کرد برخی می گفتند این توطئه خود شاه برای به قتل رساندن مصداق اما همان موقع تظاهراتی از طرف هواداران شاه بر ضد مصدق شکل گرفت. طفداران شاه با محوریت طیب و شعبان جعفری و تعدادی از افسران اخراجی ارتش در جلوی کاخ حضور پیدا کرده و شعار می دهند. از طرفی با اعلام خبر مسافرت شاه و با تحریک برخی بازاریان ، بازار تهران تعطیل شد. دسته جاتی از مردم که توسط مخالفان مصدق تحریک می شدند در مقابل کاخ شاه اجتماع کرده و با تظاهرات شدید مانع مسافرت شاه شدند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞@mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت آخر) آیت الله کاشانی اعلامیه ای منتشر کرد و از مردم خواست تا مانع سفر شاه به خارج از کشور شوند. دکتر مصدق از کاخ بیرون آمد. او به جای درب اصلی از درب دیگری خارج شد. طرفداران شاه به خانه ی خود به منزل پسرش و از آنجا به ستاد ارتش رفته و اقدامات لازم برای مقابله با این شورش را انجام می دهد. مصدق سپس راهی مجلس شد جلسه فوق العاده مجلس با حضور او تشکیل شد آن روز مصدق در مجلس متحصن شد. بازار تهران و بعضی از شهرها نیز تعطیل شد. تظاهرات موافقان و مخالفان مصدق و شاه به شدت اوج گرفت. بعد از نهم اسفند ارتباط با مصدق یا دربار قطع شد به گونه ای که دیگر شاه و مصدق یکدیگر را ندیدند از فردای آن روز بسیاری از تظاهر کنندگان که طرفدار شاه و مخالف مصدق بودند دستگیر شدند در نیمه شب یازدهم اسفندماه طیب نیز دستگیر و به زندان افتاد در مجموعه آزاد مرد صفحات ۱۲تا۴۰ به بررسی اسناد ساواک به جا مانده از آن دوران در خصوص طیب می پردازد: در آن ایام طیب و شعبان جعفری بسیار نامه نگاری می کنند و از وضع بد زندان گله دارند. آن ها دچار بیماری شده و مرتب جهت رهایی خود تلاش می کردند. در صفحه ۳۷ سند باز جویی از طیب یا امضای ایشان موجود است که می گوید : صبح روز نهم اسفند برای کاری به چهار راه استانبول رفتم بعد به دیدن سرلشکر کرزن رفتم او به ما گفت که شاه قصد خروج از وطن دارد شما به آنجا رفته و مانع این امر شدید من به باغ فردوس برگشتم حاج علی حمامی را دیدم که از طرف آیت الله بهبهانی برایم پیغام آورده بود که شاه قصد خروج از کشور را دارد شما یک عده را برداشته و به مقابل کاخ شاه بروید و از خروج شاه جلوگیری کنید. ما هم ساعت سه عصر با یک اتوبوس مردم را به مقابل کاخ شاه بردیم آنجا مردم زیادی جمع شده و زنده باد شاه می گفتند آیت الله بهبهانی از دربار خارج شده و اعلام کردند شاه می گوید من نمی روم اما مردم گفتند ما باور نمی کنیم. نیم ساعت بعد خود شاه پشت بلند گو آمده و گفتند: من نمی روم. از آنجا به قهوه خانه سید عباس رفتم تا آخر شب آنجا بودم روز بعد ساعت هفت صبح به محل کار رفتم و ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب من را دستگیر کردند در جلوی کاخ شاه کسی علیه دولت شعار نمی داد و فقط می گفتند: زنده باد شاه. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 ۱۳۳۲ بعد از حوادث اسفند ۱۳۳۱ اوضاع کشور بسیارپیچیده تر شد قدرت مصدق با در دست گرفتن وزارت جنگ افزایش یافت برخی احزاب غیر اسلامی سرسختانه از مصدق حمایت می کردند حزب توده وابسته به جریان کمنویست بود این حزب اعتقادی به مذهب نداشت آن ها تعالیم اسلام را در روزنامه های خود به باد انتقاد و مسخره می گرفتند حالا همین حزب از طرفداران مهم دولت مصدق شده برخی از عوامل این حزب به دستگاه های دولتی راه پیدا کرده بودند در اوضاع سیاسی کشور نیز ریاست ارتش از سوی مصدق به سرتیپ سپرده شد عده زیادی از فرماندهان و رجال، از طرف فرمانداری نظامی بازداشت شدند معاون وزیر خارجه آمریکا و برخی دیگر خواستار از بین رفتن دولت مصدق شده بود آن ها بودجه یک میلیون دلاری در اختیار سفارت آمریکا قرار دادند تا هر طور که می تواند مانع ادامه کار دولت مصدق شود در برخی شهرهای ایران درگیری بین طرفداران و مخالفان مصدق اوج گرفت با آغاز تابستان تلاش سفارتخانه های آمریکا و انگلیس برای انجام توطئه ضد مصدق گسترش یافت. در آخرین روز تیرماه سالگرد قیام سی تیر با شکوه فراوان توسط طرفداران مصدق در تهران و شهرستان ها انجام گرفت حزب توده نیز مراسم بزرگی برگزار کرد. هفته بعد در جلسه سخنرانی در منزل آیت الله کاشانی عده ای به طرفداری از ایشان و دسته ای به حمایت از مصدق به زد و خورد پرداختند در نتیجه عده ای جمروح شدند از سوی برخی فرماندهان و سفرای خارجی مقدمات براندازی حکومت مصدق طراحی شد. ۲۲مرداد ۱۳۳۲ شاه و همسرش، ثریا، ظاهرا برای استراحت به رامسر رفتند بعد از آنجا با هواپیمای اختصاصی به بغداد و سپس به رم گریختند. روز بعد عده زیادی از افسران به اتهام مشارکت در کودتا ضد مصدق بازداشت شدند با قرار شاه لشکر گارد خلع سلاح شد. شرایط کشور در مسیر یک انقلاب قرار گرفته اما ماهیت این انقلاب مشخص نیست عکس های شاه و همسرش ثریا از ادارات و سازمان ها جمع آوری شد روز بعد مجسمه های محمد رضا و رضا شاه در تهران و شهرستان ها پایین کشیده شد افراد حزب توده نام خیابان های تهران را تغییر دادند دکتر فاطمی وزیر امور خارجه که از شاه شدیدا انتقاد می کرد کاخ های سلطنتی را مهر و موم کرد سرتیپ ریاحی طی مصاحبه ای از کودتاه پرده برداشت و فرار شاه را استعفا تلقی کرد ظاهرا دوران ایران بدون شاه آغاز شده است. ۲۶مرداد طبق دستور دکتر مصدق ستاد ارتش طی بخشنامه ای نام شاه را از دعای صبحگاهی و شامگاهی واحدهای نظامی حذف کرد. اما فضل الله زاهدی که از طرفداران شاه بود کماکان در حال فعالیت در راس ارتش است زاهدی یگان های مختلف ارتش را برای ورود به تهران و انجام کودتا اماده کرد. روز ۲۷ مرداد آیت الله کاشانی طی نامه ای به مصدق از احتمال وقوع یک کودتا در تهران خبر داد. مصدق بدون تجوه به حزماتی که آیت الله کاشانی برای او کشیده با بی ادبی نوشت: مستظهر به پشتیبان ملت ایران هستم. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 از ۲۸مرداد تظاهرات در تهران تغییر شکل داد نظامیان از فرمان مصدق که نخست وزیر است سرپیچی کردند زد و خورد بین موافقان و مخالفان مصدق و شاه شدت گرفت نظامیان با کامیون ها به نفع شاه شعار سر می دادند. بعد از ظهر ۲۸مرداد ۱۳۳۲ اداره رادیو به دست کودتا چیان افتاد فرمان نخست وزیری زاهدی از رادیو خوانده شد سرلشکر زاهدی سقوط حکومت مصدق را اعلام کرد. سرلشکر زاهدی فرمانده کودتا چیان اداره شهربانی را مرکز کار خود قرار داد.مخالفان و نظامیان به خانه مصدق یورش بردند بین محافظان منزل مصدق به فرماندهی سرهنگ ممتاز و مهاجمان زد و خورد مسلحانه آغاز شد ساعت ها این جنگ ادامه داشت و عده زیادی کشته و مجروح شدند سرانجام محافظان خانه مصدق تسلیم شدند مصدق و یارانش به خانه های مجاور پناه بردند در شهر تهران حکومت نظامی برقرار شد در این میان نقش طیب بسیار فعال بود در روز ۲۸مرداد طیب دسته بسیار زیادی از میدانی ها و دوستان و اطرافیان خود را جمع کرد تمام کسانی که روزگاری با او بودند نظیر حسین رمضان یخی، برادران هفت کچلون، آماده شدند آن ها با حمله به مراکز جبهه ملی و حزب توده راه را برای انجام کودتای نظامی هموار کردند. شعبان جعفری نیز از ظهر همان روز با دار و دسته خود همین کار را انجام داد ۲۸مرداد ۱۳۳۲ کودتاگران پیروز شدند و شاه به ایران بازگشت. اما درباره کارهای شعبان جعفری و طیب باید گفت: علت همراهی شعبان جعفری با کودتا به خاطر شاه و منافع مادی بود. اما طیب بر طبق آنچه در اسناد موجود است و حضرت امام نیز تاکید کرد به خاطر تبعیت از علما چنین کاری انجام داد. آقای بیژن جان رضایی فرزند طیب می گوید: پدرم از ارادتمندان آیت الله بهبهانی و کاشانی بود بارها به مسجد این بزرگواران می رفت و در جماعت آن ها شرکت می کرد. طیب چند ماه به خاطر حادثه ۹اسفند در زندانی بود حالا چند روزی بود که آزاد شده غروب روز ۲۶مرداد پدرم به خانه آمد ساعت نه شب بود مادرم از ماجرای آن شب می گوید می خواستیم شام بخوریم که در زدند طیب رفت و بعد از چند دقیقه بر گشت کت و شلوار را پوشید و گفت؛ من بر می گردم طیب حتی خداحافظی نکرد نیمه های شب بود که برگشت گفتم کجا بودی مرد نمی تونستی خبر بدی؟ گفت: رفته بودم منزل آیت الله بهبهانی. تیمسار زاهدی هم آنجا بود ایت الله به ما گفت این ها شاه را از مملکت حذف کرده اند اگر شاه از مملکت برداشته ناموس مملکت هم می رود چون پشت سر این جریان حزب توده قرار دارد و دکتر مصدق نمی تواند از این پس توده ای ها بر بیاید. آیت الله بهبهانی ادامه می دهد خطر حضور توده ای ها در راس کشور بسیار زیاد است توده ای ها بر اساس اعتقادات کمونیست حتی به ناموس خود رحم نمی کنند لذا شاه بهتر از حزب توده است. پدرم بسیار با کمونیست ها مخالف بود آن ها را سمبل اعمال کثیف و خلاف می دانست می گفت توده ای ها دین را نابود خواهند کرد و این گروه در دامان مصدق رشد کرده اند برای همین نحوه اجرای برنامه از سوی زاهدی به پدرم ابلاغ می شود او هم روز بعد به دنبال دوستان خود می رود و همه را برای انجام این ماموریت آماده می کند. اما مهم این است که ایشان به تبعیت از یک عالم دینی چنین عملی انجام میدهد جالب اینجا است که شعبان جعفری در آن روز به اندازه یک صدم طیب برای سرنگونی دولت تلاش نکرد اما ملت ایران پس از گذشت شصت سال هنوز از شعبان بی مخ تنفر دارند اما تلاش طیب برای سرنگونی دولت ملی را فراموش کرده اند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 میدان میوه و تره بار آن زمان که در ضلع شمالی میدان شوش، و انتهای خیابان های ری و مولوی قرار داشت یکی از مهم ترین بازارهای کشور به حساب می آمد هشتصد مغازه در داخل میدان و نبش خیابان و ... قرار داشت با توجه به حجم کار، تعداد بسیار زیادی در میدان رفت و آمد داشتند روزانه صدها کامیون از مناطق مختلف ایران، بار خود را به این مکان می آوردند و می رفتند این بازار یکی از مراکز مهم اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی نیز به شمار می رفت هر گونه اخلال در آن متوجه تمام تهران و حتی کشور می شد می شود گفت از سال ۱۳۳۳تا قبل از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تنها کسی که حرف اول و آخر را در میدان می زد طیب خان بود. اگر می گفت میدان را تعطیل کنید همه بدون سئوال تعطیل می کردند اگر چیزی از کسی می خواست هیچ کس دریغ نمی کرد این شخصیت محوری که بتواند نبض بازار را در دست بگیرد یک شبه به دست نیامده بود اولا طیب خان بسیار سیاستمدار بود او بر خلاف بسیاری از لوطی های آن زمان که بی سواد بودند اهل علم بود تا حدود دیپلم درس خوانده بود می دانست مدیریت بر مردم با شعار عملی نمی شود لذا تا می توانست خالصانه برای مردم و همکارانش در میدان کار می کرد او خیلی از جوان ها را کاسب کرده بود بسیاری از دوستان طیب به یاد دارند که صبح ها ساعت شش تا هفت صبح وقت صبحانه طیب خان بود صبحانه طیب همیشه پختنی بود یک روز آبگوشت، یک روز کباب و ... اما هیچ وقت تنها صبحانه نمی خورد شاید باور نکنید مثلا برای روزی که کباب سفارش داده بود سیصد سیخ آماده کرده بودند سفر می انداخت و همه در آن شریک بودند طیب به قول قدیمی ها سفره دار بود هر کسی برای خرید هم به میدان آمده بود از صبحانه طیب خان بی نصیب نمی شد شاگردها و همسایه ها هم به همین ترتیب. طیب خان نسیه می داد خیلی ها می گفتند طیب خان ما را کاسب کرد بار میوه به ما می داد و ما می بردیم و می فروختیم و بعد پولش را می آوردیم همین طور آهسته آهسته سرمایه جمع کردیم چند نفری برای طیب کار می کردند که شغل آن ها جمع آوری مبالغ نسیه از مغازه های داخل شهر بود. یکی از کسبه بار فروش می گفت: طیب خان خیلی به گردن من حق دارد روز اولی که به خاطر بیکاری به تهران آمدم چیزی برای خوردن نداشتم بیکار بودم روز بعد به سفارش یکی از مردم به بازار میوه رفتم آنجا شنیدم که طیب خان مرد لوطی و با سخاوتی است به سراغ او رفتم و گفتم از شهرستان آمده ام و بیکارم نگاهی به سر تا پای من کرد و گفت: اهل کار هستی؟ بعد دو صندوق انگور به من داد و گفت: برو سر چهار راه و شروع کردن به فروختن. گفتم: آخه من پول انگورها را ندارم گفت: عیب نداره می فروشی و بر می گردونی. همین طوری روز دوم ، چند صندوق و دیگه و ... تا اینکه ما هم شدیم بار فروش. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت دوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت اول) ظاهرس آراسته داشت پالتوی مخمل بلند رنگ تیره بر تن داشت.گاهی هم کت و شلوار می پوشید با اینکه کت را روی دستش می انداخت کلاه شاپو داشت و روی سر می گذاشت صورتش را می زد و فقط یک سبیل کوچک در زیر بینی باقی می گذاشت. یک انگشتر فیروزه بسیار زیبا هم در دست داشت. قد لند و هیکل درشت نشانه اش بود. کمی هم شکمش بر آمده بود وقتی لخت می شد جای چاقو روی شکمش پیدا بود طیب خان ورزشکار بود و بدنی قوی داشت مدت ها در زورخانه شاه مردان ورزش می کرد دو تا میل داشت که کسی به جز خودش نمی توانست از آن ها استفاده کند معروف بود که طیب خان ضعیف کش نیست به هر کسک ه پناهی جز خدا نداشت کمک می کرد در میدان میوه هر کس که نمی توانست حقش را بگیرد به سراغ او می آمد کافی بود که طیب خان یکی از شاگردانش را بفرستند و بگوید فلانی حق این بنده خدا را بده. اخلاق او واقعا نمونه بود مدت ها بود که بعد از تمام شدن کار میدان به قهوه خانه سید عباس در باغ فردوس می آمد می گفت: می خواهم یه خبری به این سید برسه خیلی ها به خاطر طیب به آنجا می آمدند و قهوه خانه سید عباس رونق گرفت هیچ گاه لبش را به دود آلوده نکرد و هیچ وقت سیگار نکشید طیب خان راننده داشت و می آمدند دنبال او اما معمولا نیمه شب ها با دوچرخه به میدان می رفت البته آن زمان همه طبقات جامعه دوچرخه داشتند هر جا می خواست برود جمعیت زیادی همراهش بودند در آن روزگار همراهان هر کسی نشانه اقتدار و نفوذ او بودند به یاد دارم وقتی وارد مجلس ختم می شد صدها نفر پشت سر او وارد می شدند طبیعی هم بود او بسیار مردم دار بود آن قدر افراد مختلف را با گلریزان و کمک های دستی راه انداخته بود که خیل عظیمی از مردم گوش به فرمانش بودند. به یاد دارم روز افتتاح ورزشگاه امجدیه با او تماس گرفتند و گفتند: شاه می خواهد به ورزشگاه بیاید و احتیاج به آدم داریم تا ورزشگاه پر شود. طیب خان گفت: شما هر چند تا می تونید اتوبوس بفرستید میدان شوش پر کردن اونها با من. پرسیدند چند تا نفر بفرستیم ؟ گفت: شما هر چند تا بفرستید من پر می کنم. آن روز بیش از چه دستگاه اتوبوس دولتی به میدان شوش آمد و طیب خان همه آن ها را پر از جمعیت کرد و فرستاد به ورزشگاه. بعد هم گفته بود: این مال میدان میوه بود اگه باز هم ماشین بفرستید، از مولوی و ... پر می کنم. طیب خان اهل شوخی و خنده بود کسی را که دوست داشت به شوخی سر به سرش می گذشت. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت سوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت آخر) در شیرین کاری هم خیلی استاد بود توی قهوه خانه که می نشست استکان چای را می انداخت بالا دو تا چرخ می خورد و دوباره استکان را می گرفت بدون اینکه حتی قطره ای چایی ریخته باشد خیلی ها می خواستند کار طیب خان را تقلید کنند اما فقط استکان شکسته و چای ریخته حاصل کارشان می شد با چوب کبریت هم شیرین کاری می کرد خیلی دقیق چوب کبریت روشن را به جایی که می خواست پرت می کرد طیب خان خیلی به مردم کمک می کرد هر کس که می فهمید واقعا گرفتار است کمکش می کرد یک بار جوانی به مقابل حجره او آمد به طیب خان گفت: چند روز دیگه قراره عروسی بگیرم نه پول مجلس عروسی دارم نه پول برای اجاره خانه کمکم کنید طیب خان وقتی مطمن شد که او صادقانه صحبت کرده گفت: همین جا بمان. با اینکه می توانست کسی را بفرستد اما خودش راه افتاد در میدان میوه چرخی زد و برگشت. یک دسته بزرگی اسکناس در دستش بود به یاد دارم که آن جوان با پولی که طیب برایش جمع کرد مجلس عروسی اش را بر پا کرد حتی خانه هم خرید شب های عید که می شد از همه میدانی ها می خواست به فقرا کمک کنند و خودش در این کار پیش قدم می شد. به هیچ وجه هم اهل تظاهر و ریا نبود در واقع به این کار احتیاج نداشت. امام صادق فرمودند: کسی که یک جرعه شراب بنوشد در صورتی که توبه نکند خداوند و پیغمبران و مومنان او را لعنت می کنند اگر مست شود روح ایمان از او دور می شود و ... مستحق سرزنش الهی می شود. پس بدا به حالش زیرا یک سرزنش الهی از هزار سال عذاب سخت تر است. طیب خان برخی شب ها به کافه ای در تهران می رفت و به خودرن ... مبادرت می کرد. فرزند او می گوید: وقتی که آخر شب به خانه می آمد دهان و صورتش را آب می کشید و وضو می گرفت و آماده نماز می شد. مادرم سر او داد می زد می گفت: آخه مرد نماز خوندن که با این کارها جور در نمیاد این چه وضع مسلمونیه؟ پدر هم ساکت بود و حرفی نمی زد تا اینکه پدر قبل از سال ۱۳۴۲ همه این کارها را کنار گذاشت. مدتی از مطرح شدن طیب خان در تهران گذشت لوطی های دیگر شهرها هم به او مراجعه می کردند طیب خان با آن ها رفیق می شد و تا می توانست کار و مشکل آن ها را حل می کرد. یادم هست یکی دو تا از لوطی های مشهد حسابی با او رفیق شدند اصرار داشتند که طیب خان به مشهد و به منزل آنها برود او هم یک بار به دوستان به مشهد رفت و مهمان آن ها شد چند روزی مهمان آن ها شدند و حسابی از او پذیرایی کردند. تا اینکه یک روز به طیب خان گفتند: می خواهیم در مشهد یک کافه راه بیاندازیم می خواهیم شما در افتتاح آن حضور داشته باشید قصد آن ها راه اندازی یک مشروب فروشی بود. طیب خان تا این را فهمید گفت: شما خجالت نمی کشید کنار حرم امام رضا که جای این کارها نیست. خلاصه آن قدر با لوطی های مشهد صحبت کرد تا آن ها را از این کار منصرف کرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت چهارم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 آبان ماه سال ۱۳۳۹ بود. قرار بود اولین پسر شاه تا چند روز دیگر به دنیا بیاید. برخی از نزدیکان دربار خصوصا پسر پهلوان اکبر خراسانی پیشنهاد کردند که فرزند شاه در یکی از بیمارستان های جنوب شهر در بین پهلوان ها و مشتی ها به دنیا بیاید. در محله مولوی تهران زمینی بود که روزگاری قبرستان و محل زباله های تهران بود در آنجا بیمارستان حمایت مادران ساخته شده بود این بیمارستان بعدها به نام فرح و بعد به نام شهید اکبر آبادی نام گذاری شد. شهید حاج مهدی عراقی درباره تولد ولیعهد می گوید: سال ۱۳۳۹که فرح می خواهد این پسر را به دنیا بیاورد می آید جنوب شهر که بگوید خلاصه اش طرفدار مردم جنوب شهر هستیم. یک بیمارستانی آنجا است به نام بیمارستان حمایت مادران خب، این به حساب برای بچه های پایین شهر یک افتخار بود که مثلاً شاه و یا خانواده سلطنت به این ها داده بودند، که ولیعهد در جنوب شهر متولد شده است. آن قسمت های پایین هم طاق نصرت بستند چراغانی کرده بود جشن گرفته بود ند و از جریانات زیاد بود. که بیشتر این ها کار طیب بود. تیمسار نصیری فرماندار نظامی تهران یک مقدار پلیس بیشتری آنجا گذاشته بود مامور زیادتری گذاشته بود. طیب به نصیری می گوید: ماموران خودت را از اینجا جمع کن. مامورانی که تو اینجا داری توهین به بچه های جنوب شهر است. برای خاطر اینکه هر کدام این خودشان یک پلیس هستند برای شاه چرا تو این ها را می گذاری اینجا؟ اما نصیری قبول نمی کند. شهید عراقی ادامه می دهد: روز دوم یا سومی بوده که از تولد این پسره گذشت خود شاه می آید آنجا. شاه که می آید طیب همان جا جلوی نصیری این حرف را به شاه می زند. می گوید این پلیسی که اینجاست خلاصه اش توهین به بچه های جنوب شهره. من به تیمسار گفته ام، تیمسار توجه نکرده شما بفرمائید که پلیس را جمع کند و برود. همان جا شاه به نصیری می گوید و نصیری هم پلیس را جمع می کند و از اینجا شروع می شود اختلاف بین نصیری و طیب. روایت دیگری نیز از این ماجرا ارائه شده عباس منظرپور در این باره می گوید: شاه برای اولین بار می خواست به بیمارستان و عیادت همسر خود برود. طبق دستور مقامات نظامی و شهربانی هیچ غیر نظامی اجازه نداشت در سواره روی خیابان ها و به خصوص اطراف طاق نصرت دیده می شود. طیب که به خصوص پس از ۲۸ مرداد، شاه را مدیون خود و خود را تاج بخش می دانست قصد دیدار و احیانا مذاکره با شاه داشت. او همان پهلوی طاق نصرت نزدیک بیمارستان ایستاده بود هیچ یک از افسران جرئت نمی کردند او را از آنجا دور کنند وقتی نصیری با خودرو به نزدیک آنجا می رسد با صدای بلند به طوری که طیب می شنود می گویداین محل رو خلوت کنید؟ به او توضیح می دهند که او طیب خان است. می گوید او را از آنجا دور کنند. افسری که این موضوع را به طیب می گوید با بی اعتنایی او مواجه می شود. خود نصیری به طیب نزدیک می شود و با کلماتی زشت دستور می دهد از آنجا دور شود طیب خان آنچنان سیلی به گوش نصیری می نوازد که به زمین می خورد. در آن موقع شاه می رسد و ماموران نصیری را بلند می کنند و صدای قضیه را هم در نمی آورند شاه با طیب دست می دهد و صحبت می کند و سپس به بیمارستان می رود... شاهد این ماجرا نیز گفته اند: وقتی شاه و خانواده اش از بیمارستان بیرون آمدند طیب سنی زغال و اسفند در دست داشت. همان موقع طیب خان سینی ذغال را به دست نصیری داد گفت: برای ارباب خودت اسفند رو آتیش بریز. بعد طیب خان جلو رفت و با شاه روبوسی کرد این ماجراها باعث شد که نصیری از همان موقع کینه طیب را به دل بگیرد او توطئه های بسیاری ضد طیب انجام داد او بعدها به ریاست ساواک رسید و خیانت های بیشتری در حق طیب و مردم کرد نصیری بلافاصله پس از انقلاب دستگیر و پس از محاکمه به سزای اعمال کثیف خود رسید. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت پنجم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 روزگار قدیم در خانه های ما ایرانیان» پدر سالاری » بود. پدرها حرف اول و آخر را در خانه می زدند. حالا می خواهد این حرف درست باشد یا غلط بسیاری از پدرها را می دیدیم که بچه هایشان را در جلوی جمع تنبیه می کردند اصلا بحث تربیت در بیشتر خانواده های آن زمان مفهومی نداشت. اما در خانه ما وضع فرق می کرد موضوع تربیت بسیار رعایت می شد. طیب خان در منزل بسیار به همسرش که مادر ما باشد احترام می گذاشت. این احترام هم به خاطر سادات بودن و هم به خاطر شخصیت و ایمان مادر بود. امروزه علمای علم تربیت می گویند: احترام متقابل پدر و مادر به یکدیگر باعث می شود که فرزندان هم از آنها تبعیت داشته باشند و مادر خانه خودمان چنین موضوعی را مشاهده می کردیم از طرفی ما یکبار هم ندیدیم که پدر روی ما دست بلند کند چیزی که در بیشتر خانه های آن زمان امری طبیعی بود. یادم هست که ما پسرها یکبار در خانه خیلی اذیت کردیم خب ما چند برادر بودیم و حسابی خانه را به هم ریختیم. ظظهر بود که پدر وارد خانه شد حسابی ترسیدیم. مادر با عصبانیت گفت: چیزی به این ها بگو من دیگه خسته شدم. پدر یکباره رفت سراغ بیژن. با خودم گفتم که الان... ایشان جلو آمد و با عصبانیت دستش را بالا برد اما لحظاتی مکث کرد نفس در سینه همه ما حبس شده بود. پدر نگاهی به چهره بیژن انداخت بعد دستش را زد به دیوار و گفت: آخه بچه من اگه تو رو بزنم که می میری چرا مامانت رو اذیت می کنی؟ چرا حرف گوش نمی کنی؟ رنگ چهره بیژن پرید برگشت تو اتاق و به مادر گفت: اگر بچه تو خونه بیکار باشه باعث مشکلات میشه از فردا با خودم می برمش میدون. از فردا بیژن می رفت میدان و کار می کرد آنجا میوه می شمرد و کارهای دیگر انجام می داد چون آن زمان میوه را می شمردند و به صورت دانه ای می فروختند. بیژن هر روز در ایام تابستان مشغول کار بود. پدر هم پول خوبی به او می داد که برای کار دلگرم شود. یادم هست روزی سی تومان در آن زمان از پدر می گرفت وقتی که به خانه می آمد، مادر به سراغ بیژن می رفت و پول او را می گرفت: وقتی پول زیاد دست بچه باشه مشکل درست می شه پول را می گرفت و برای بیژن پس انداز می کرد و فقط پنج ریال به او بر می گرداند. مادر بسیار روی تربیت ما دقت می کرد او در آن زمان به ریزترین مسائل اخلاقی و تربیتی که امروزه توسط دانشمندان بیان می شود عمل می کرد.پدر هم کاملاً با مادر همراهی می کرد هیچگاه جلوی ما شخصیت یکدیگر را زیر سئوال نمی بردند ابهت و عظمت شخصیت آنها هنوز هم برای ما حفظ شده ما هر چه که داریم از تربیت صحیح و اخلاق خوب آنها در خانه داریم.پس از گذشت سالها فرزندان طیب هر کدام به جایگاه والایی رسیده اند و همه آنها به این نکته تاکید دارند که مدیون تربیت صحیح پدر و مادر است. بیژن که در سال ۱۳۳۰ به دنیا آمد پس از گرفتن درک دانشگاهی در عرصه های اجتماعی و اقتصادی فعال شد. حسین که دو سال بعد از او به دنیا آمد از مهندسان ساختمان است که سالها در شهرداری و وزارت راه فعالیت داشته است. حسن که ۱۳۳۴ به دنیا آمد استاد دانشگاه است و دکترای کامیپوتر دارد. علی که دو سال بعد به دنیا آمد رتبه سوم دانشگاه پزشکی بوده همکون از جراحان برتر قلب و عروق در خارج از کشور است. محمد که در زمان شهادت پدر فقط سه سال داشت بعد از تحصیلات دانشگاهی در کار آزاد فعال شد آخرین فرزند طیب خان هم دختری بود که در ایام دستگیری پدر دنیا آمد او هم پس از گرفتن مدرک کارشناسی ارشد مدتی مشغول تدریس بود ایشان اکنون از مادران این جامعه است. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت ششم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 عجیب دورانی بود یک تهران بود و یک طیب خان آوازه شهرت او از تهران هم گذشته بود. بازار میوه با تمام شهرستان ها ارتباط داشت. همین باعث شد که در همه شهرها طیب خان را بشناسند. شهرت ایشان بعد از ماجرای ۲۸مرداد و گرفتن نشان رستاخیز و لقب تاج بخش از دست شاه بیشتر هم شد. یکی از شاگردان طیب می گفت: یک روز صبح مامور شهرداری وارد میدان میوه شد ابتدا به سراغ بارهای ما آمد. شروع کرد گیر دادن به کارها و نحوه چیدن و ... همین طور گیرهای بی مورد داد تا اینکه ما طیب خان را صدا کردیم این مامور که تازه از شهرستان آمده بود طیب خان را نمی شناخت. در مقابل طیب خان دوباره با لحن بسیار بد شروع کرد ایراد گرفتن هر چه که ایشان با زبان خوش با او حرف زد بی فایده بود. یکباره دیدیم طیب خان از کوره در رفت و کشیده محکمی به این مامور حواله کرد مامور پرت شد روی زمین بعد سریع بلند شد و رفت ساعتی بعد با یک پلیس برگشت من داشتم این صحنه را می دیدم مامور به پلیس گفت: ایناهاش، اون آدم گنده که اونجا وایساده. پلیس هم نگاهی به مامور کرد و گفت: مثل اینکه تو از جونت سیر شدی می دونی اون کیه؟ اون طیب خان بزرگ اینجاست. اشاره بکنه کل میدون تعطیل می کنن رییس کلانتری هم از اون حساب می بره. پلیس این حرف را زد و رفت مامور شهرداری کمی به طیب خان نگاه کرد و راهش را کشید و رفت. سر چهار راه استانبول رسید ماشین طیب خان پشت چراغ قرمز ایستاد. یک مامور که ظاهراً از جایی خبر نداشت و تازه به تهران آمده بود سر چهار راه قدم می زد. نمی دانم چی شد که به ماشین طیب خان گیر داد می خواست جریمه بنویسد گفت: مدارک؟ یک نفر جلو آمد و به مامور گفت: سرکار این طیب خان از دوستان شاهنشاه اعلی حضرت هستند. مامور هم که گول چند تا ستاره روی دوشش را خورده بود گفت: مدارک. طیب خان عصبانی شد یک دفعه گاز داد و حرکت کرد تو همان محوطه کوچک چهار راه استانبول با ماشین شروع کرد به چرخ زدن هیچکس جرئت نمی کرد جلو برود نیم ساعت با ماشین دور خودش به صورت دایره می چرخید و راه را بسته بود. با اینکه آن زمان ماشین کم بود اما ترافیک شدیدی در چهار راه ایجاد شد هیچکس حریف طیب خان بود. خلاصه نیم ساعت بعد رییس پلیس تهران آمد رفت جلو و شروع کرد معذرت خواهی و گفت: طیب خان ببخشید بچگی کرد شما رو نمی شناخت. خلاصه بعد از معذرت خواهی رییس پلیس تهران بودکه چهار راه استانبول باز شد برای من جالب بود طیب خان با برخی ماموران دولتی این گونه برخورد می کرد و به تعبیری حال آنها را می گرفت. اما همین انسان وقتی در مقابل یک پیرمرد ریش سفید و با یکی از سادات قرار می گرفت خالصانه از جای خود به خود احترام آنها بلند می شد. طیب خان تاج ایی که می توانست در مقابل انسان های مظلوم افتادگی داشت و در رفع مشکلات آنها تلاش می کرد. این برخوردها بودکه شخصیت طیب خان را برای همه جذاب کرده بود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت هفتم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت اول) می گویند کسی که صدها دوست دارد یقینا دشمنان زیادی خواهد داشت طیب هم از این قاعده مستثنا نبود از روزی که در تهران دعوا می کرد و بزن بهادر حساب می شد، دوست و دشمن های او بیشتر می شدند. شخصیت جذاب و دست خیر او باعث شده بود که خیل عظیمی از مردم در جنوب شهر با او همراه بودند اما با ورود طیب به مسائل سیاسی و برخورد با نیروهای جبهه ملی و مصدق دشمنان زیادی پیدا کرد علاوه بر آن حزب توده به علت حمله طرفداری طیب به دفاترش از جمله مخالفان او شده بود. طیب به خاطر سخنان علما اصلا رابطه خوبی با حزب توده نداشت و شدیدا با آن مخالفت می کرد از طرفی بسیاری از مذهبی ها نظیر موتلفه و فداییان اسلام به دلیل طرفداری طیب از شاه و عوامل حکومت با او مخالفت میک ردند اما ارتباط خود را با او قطع نکردند بیژن حاج رضایی در این زمینه می گوید بعد از ۲۸ مرداد بارها پدرم را تهدید به قتل کردند پدرم دوبار مورد سوء قصد قرار گرفت که جان سالم به در برد. بارها دیده بودم که به داخل خانه ما سنگ و چاقو پرت می کردند وقتی پدرم از خانه بیرون می رفت کسی نبود و فرار میک ردند حتی تا سال ها بعد و حتی در دوران انقلاب می شنیدم که اعضای جبهه ملی به پدر من ناسزا می گفتند آن زمان اکثر مردم در شب های تابستان روی پشت بام منازل می خوابیدند اما خانواده ما روی پشت بام امنیت نداشت. سال های دهه سی بود گروهی به نام مبلغان بهائیت در تهران مشغول فعالیت شدند این آیین تعالیمی داشت که با شریعیت اسلام در تضاد کلی بود. بهائیان اعتقادات عجیبی داشته و دارند که در همان زمان، مراجع تقلید به گمراه بودن عقاید آن ها اذعان کردند هم اکنون نیز در خارج کشور تبلیغات و فعالیت های گسترده ای از سوی این جریان منحرف در جریان است. مدیران اکثر شبکه های فارسی زبان کشوذ انگلیسی رسماً اعلام می کنند که معتقد به آئیین بهایت هستند لازم به ذکر است که این فرقه نیز پیامبری دارد که تفکرات جالبی دارد این پیامبر خود را خاتم نمی داند و معتقد است که ممکن است پیامبرانی بعد از او مبعوث شوند. اما چگونگی شکل گیری این فرقه تقریبا به دو قرن پیش مربوط می شود. زمانی که فرقه بابیه توسط امیر کبیر نابود شد بهائیت با حمایت مستقیم و غیر مستقیم استعمار پیر انگلیس در مناطق اسلامی گسترش یافت. آن ها در دین خود به مسائل اخلاقی توجه کمتری دارند بحث های آزادی جنسی، روابط غیر اخلاقی، ازدواج محارم و ... آن ها را در ردیف فرقه های ضاله قرار می دهد. جالب تر اینکه قبله آمال آن ها در کشور اسرائیل قرار دارد. هم کانون نیز ارتباط این فرقه با رژیم صهیونیستی بسیار گسترده ست. شاید یکی از خیانت های بزگر خاندان پهلوی که به آن کمتر پرداخته شده، میدان دادن به بهائیان باشد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 به کانال مهدویت بپیوندید👇 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت آخر ) به طوری که امیر عباس هویدا یکی از حامیان سرسخت بهائیت سال های نخست وزیر این کشور بود او بسیاری از مناصب بزرگ را در اختیار بهائیان قرار داد و راه برای نفوذ بیشتر این گروه هموار کرد. در همان سال های آخر دهه سی بود که طیب خان برای چندمین بار به دیدار حضرت آیت الله العظمی بروجردی در قم رفت حضرت آقا به ایشان علاقه خاصی داشت و یک جلد کتاب به پسر طیب هدیه کردند. مدتی بعد آیت الله بروجردی با توجه به عقاید انحرافی بهائیت به طور رسمی اعلام کردند بهائیت فرقه ضاله است و باید با آن مقابله شود.در انتهای خیابان خاوران، گورستان مسگر آباد و بعد از آن گورستان مسیحیان قرار داشت. در ادامه آن بنای بسیار زیبایی ساخته شد به نام گلستان جاوید.بعد هم معلوم شد که اینجا گورستان بهائیان است. در خیابان حافظ نیز بنایی به نام حضیره القدس متعلق به بهائیان افتتاح شد با اعلام خبر آیت الله بروجردی در خصوص مقابله با این فرقه طیب خان به همراه دیگر دوستانش راهی این مکان ها شد ساعت هفت صبح بود که به گلستان جاوید وارد شدند و ساعت یازده صبح،دیگر هیچ اثری از ساختمان و سنگ قبر در آنجا نبود حضیره القدس نیز سرنوشت همان مکان را پیدا کرد. طیب و دوستانش آنجا را نیز از بین بردند. زیبایی شخصیت طیب در اینجاست. او به جز مراجع و علمای دین از هیچ کس این گونه اطاعت نمی کرد. طیب حتی از شاه مملکت که به دلیل بازگشت او این قدر تلاش کرده بود، این گونه حرف شنوی نداشت. بعد از ماجرای گلستان جاوید از دربار با طیب خان تماس گرفتند و گفتند: چرا این کار را کردی؟ طیب هم گفت: من مطیع مراجع تقلید هستم. فرقه ضاله ای که ناموس و خدا و دین ندارد قبر هم نباید داشته باشد شما علت این کار را از آیت الله بروجردی سوال کنید. برخی از دوستان طیب معتقدند که بهائیت عامل پشت پرده طیب بود زیرا بعد از شهادت او مراسم جشن ویژه برگزار کردند در اسناد ساواک آمده است: یکی از منابع ما می گوید در تاریخ ۱۳۴۴/۱۱/۵ با یکی از بهائیان که در شرکت ملی نفت کار می کند صحبت کردم. او می گفت که حبیب الله ثابت پارسال سرمایه دار معروف بهایی مجرم واقعی اعدام طیب است او این طور شرح می دهد که این سرمایه دار بزرگ به حضور شاهنشاه شرفیاب می شود و به عرض می رساند که طیب مسبب خراب کردن دو مکان مهم بهائیان شده و می خواهد درمجازات او تخفیف ندهد. این منبع ادامه می دهد: برای تکمیل این اطلاع از سروستانی کارمند فرهنگ در این موضوع سوال کردیم که او گفت: بهائیان با اعدام حاج اسماعیل و طیب انتقام حظیره القدس که چند سال قبل توسط مسلمان ها خراب شده از مدرسه فضیه گرفتند! این منبع خبری ساواکمی می گوید: چند ماه از که از بهائیان شیراز است شنیدم که گفت: ما نه فقط انتقام گذشته را گرفتیم بلکه موضع بهائیت را تا مرحله اصلاحات شاهنشاه ادامه دادیم. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل پنجم..(قسمت دوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 اوایل سال ۱۳۴۰ بود دوازده سال بیشتر نداشتم. پدرم به علت بیماری دیگر قادر به کار کردن نبود تصمیم گرفتم که درس را رها کرده و به دنبال کار بروم. بهترینج ایی که دوستانم برای کار معرفی کردند میدان میوه بود. صبح روز بعد راهی میدان شدم در مقابل هر مغازه می ایستادم و سئوال می کردم شاگرد می خواهید؟ اما پاسخ همه منفی بود. سن من به درد کار در میدان نمی خورد. تا اینکه جلوی یکی از مغازه های بزرگ و پر رفت و آمد میدان رسیدم. صاحب حجره مردی با قد بلند و کت و شلوار مشکی و حدود پنجاه سال بود پرسیدم شاگرد نمی خوای؟ با یک نگاه سر تا پای من را برانداز کرد بعد از مکثی گفت: اسمت چیه؟ گفتم: سید مصطفی. دوباره نگاهی به من انداخت و گفت: برا چی می خوای کار کنی؟ گفتم: پدرم از کار افتاده برا خرجی خونه باید کارک نم. گفت: بیا تو بعد به شخصی که پشت دخل بود نگاهی کرد و گفت: میراز علی, این سید مصطفی رو بگذار برای قبض های باسکول. خلاصه از آن روز من در همان حجره مشغول به کار شدم. مرد بلند بالا را به نام طیب خان صدا می کردند من چند روزی در آنجا مشغول بودم. یک روز آقا طیب من را صدا کرد و آدرسی را به من داد و گفت: برو مغازه قصابی و کمکش کن. قصابی عجیبی بود آنجا یک قصابی بود که هر روز چندین گوسفند سر می برید اما به مردم گوشت نمی فروخت داخل قصابی چندین سینی بزرگ بود که گوشت را داخل آن بسته بسته آماده می کردند. هر روز تعداد زیادی در پشت درب مغازه منتظر بودند همگی کاغذی به دست داشتند و درپ شت مغازه به صف می ایستادند. کار من این بود که از روی یک کاغذ بزرگ، اسم آن ها را می خواندم. آن ها با کاغذشان جلو می آمدند و من تیک می زدم. بعد گوشت خود را می گرفتند و می رفتند. هرکدام از این افراد در هفته یک بار اجازه دریافت گوشت داشتند مثلا برای برخی نوشته بود شنبه ها و برای برخی یکشنبه ها و ... کار من چندین روز پخش گوشت بود و از آقا طیب حقوق می گرفتم او به جز حقوق، مقداری میوه یا ... در اختیار من قرار می داد که شب ها با خودم به خانه ببرم. خیلی خوشحال بودم که کمک حال پدر شده ام. بعد از همان قصاب ها شنیدم که تمام هزینه گوسفندها و قصابی را خود شخص آقا طیب می دهد و کسی از این ماجرا خبر ندارد. برای من عجیب بود در روزگاری که بسیاری از مردم به فکر جمع کردن ثروت و خانه بزرگ و ... بودند آقا طیب این گونه به بندگان خدا خدمت می کرد. در آن ایام به یاد ندارم که کسی به سراغ طیب بیاید و دست خالی برگردد ان روزها یکی از بهترین دوران زندگی من بود. صبح ها که طیب به مغازه می آمد بساط آبگوشت به راه بود. آقا طیب برای صبحانه معمولا آبگوشت یا غذای پختنی می خورد. گوشت کوبیده شده را آماده می کردند طیب به همراه همه اطرافیان و دوستان مشغول می شد. هرکس هم که از مقابل مغازه ای وارد می شد از صبحانه او بی نصیب نمی شد. آقا طیب خیلی جوانمرد بود هیچ کس نبود که دچار مشکل شود و به او مراجعه کند و دست خالی برگردد. من تا روز ۱۵ خرداد برای طیب کار کردم و در آن روز در مقابل بازار تهران گلوله ای به پایم اصابت کرد. بعدها فهمیدم که آقا طیب را دستگیر کردند. یک روزکه آقا طاهر، برادر طیب، می خواست به زندان برود مرا با خودش برد. من یک قابلمه بزرگ چلو کباب در دست گرفته بودم. آقا طاهر می گفت: غذای زندان خوب نیست. من برای طیب چند بار غذا بردم اما طیب از من خواسته برای همه بازداشت شده ها غذا بیاورم برای همین تو را آوردم. بعدها وقتی ماجرای شهادت طیب را شنیدم به پدرم گفتم: دعای خیر مردم جنوب شهر و کمک به مردم برای رضای خدا باعث عاقبت به خیری طیب خان شد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل پنجم..(قسمت چهارم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 از سال ۱۳۴۱ برخورد طیب نسبت به رژیم کاملاً برگشت یک بار که در قهوه خانه نشسته بود شخصی وارد شد و به چند تن از مسئولان رده بالایی مملکت و خصوصا نصیری فحش داد. طیب به قدری خوشحال شد که پول میز همه را حساب کرد. در تابستان همان سال ماجرایی پیش آمد که طیب به زندان رفت. درباره این زندان رفتن هر کدام از دوستان طیب مطلبی گفتند. اما مامور ساواک به تحقیق در این زمینه پرداخته و گزارش شماره ۵۸۴۹ و چند دادخواست ضمیمه آن را ارائه کرد. ما هم از آن گزارش ماجرا را نقل می کنیم: اوایل سال ۱۳۴۱ از طرف شهرداری شخصی معلوم الحال به نام حسن حجازی فر معروف به کوره پز به عنوان نماینده و مسئول میدان میوه و تره بار معرفی می شود. او ابتدا سعی کرد با توجه به نفوذ طیب خان خودش را به او نزدیک کند. همان سال با تغییر رویه طیب و انتقادهای صریح او از حکومت، از طرف نخست وزیری امتیاز واردات دویست تن موز به حسن کوره پز داده شد. او هم که دستگاه پخت موز نداشت و نمی دانست چطور آن ها را بفروشد در قبال دریافت دو فقره چک پنجاه هزار تومانی این متیاز را به طیب واگذار کرد در وارادت این محصول مشکلاتی به وجود آمد و بسیاری از حجره داران از خرید آن خودداری کردند برخی گفتند که موزها بین راه از بین رفت یا توسط ارتش مصادره شد با مشکلات پیش آمده و از بین رفتن بار موز طیب خان امتیاز واردات موز را به حسن کوره پز برگرداند و تقاضای دو فقره چک را کرد او هم گفت: من چک ها را خرج کرده ام. طیب هم حساب خود را خالی کرد. در موعد مقرر چک ها برگشت خورد یک ماه بعد حسن کوره پز به سراغ طیب آمد و درخواست وجه و سودپول را می کند. طیب هم به او جواب نمی دهد تا اینکه ماجرای حمله به طیب پیش می آید. در نامه ای که در تاریخ ۱۳۴۱/۰۴/۰۷ توسط شخص طیب برای ساواک نوشته شده آمده است: آقای حسن کوره پز و امیر رستمی و ناصر جگرکی و امر جلالی با نفراتشان سوار بر سه جیپ در حوالی سه راه سیروس راه را بر من گرفتند و به من حمله کردند و ... طیب خان در این نامه به قضیه دو فقره چک برگشتی اشاره دارد و از رییس دادگاه تقاضای پیگیری دارد. در آن درگیری طیب خان از ناحیه سر و کتف مجروح می شود و چند روز در بیمارستان بازرگانان بستری می شود اما عجیب بود روزی که طیب خان از بیمارستان مرخص شد جمعیت زیادی به استقبالش آمدند. صدها گوسفند به سلامتی او سر بریده شد و همه او را تا ننزلش مشایعت کردند این بار هم رژیم و به خصوص نصیری که خصومت دیرینه ای با طیب داشت متوجه جایگاه والای طیب در میان توده مردم شد نظری که مامور ساواک در این خصوص می دهد این است: بهتر است سازمان امنیت در این موضوع دخالت نکند. در تاریخ ۱۳۴۱/۰۵/۱۹ دوستان طیب برای انتقام از حرکت قبلی به مغازه ناصر حسن خانی معروف به ناصر جیگرکی حمله می کنند چند روز بعد به سفارش مقامات دولتی نظیر نصیری، از طیب به خاطر چک برگشتی شکایت می شود ظهر روز پنج شنبه برای او حکم جلب صادر می شود و با توجه به بسته بودن دادگاه به زندان می رود. البته آن ها عمدا پنج شنبه را انتخاب کردند که بتوانند دو روزی او را در زندان نگه دارند. حاج علی نوری و ارباب زین العابدین می خواستند مبلغ چک ها را پرداخت کنندکه طیب مانع می شود. طبق نظر مامور ساواک، روز شنبه با سفارش آیت الله زنجانی و دستور آقا سید جوادی، دادستان تهران طیب آزاد می شود اما این طیب دیگر طیب قبلی نیست بعد از آن اوضاع اقتصادی طیب خان رفته رفته ضعیف تر می شود. دولت برای او مانع تراشی می کند. کامیون های طیب که به همه جای تهرتن می رفت دیگر نمی تواند از میدان شوش بالاتر برود و ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل پنجم..(قسمت پنجم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 می خواست برای پسرش عروسی بگیرد همه چیز را آماده کرده بود گفته بود از یک زن خواننده دعوت کرده ام محل عروسی خانه خودش بود در خیابان خراسان مکانی که به محله انسان های مومن مشهور بود محله ای که در هر کوچه اش چندین عالم بزرگ زندگی می کردند چند نفری از او خواستند که در این محل چنین کاری نکند اما او از رجال دولتی بود به حرف هیچ کس اهمیتی نداد. عالم بزرگوار شیخ اکبر برهان به سراغ او آمد و از او تقاضا کرد این کار را نکند اما باز هم با تندی برخورد کرد خبر به گوش طیب خان رسید یک راست رفت در خانه همان شخص بدون توجه به نام و عنوان او گفت: شنیدم حاج آقا برهان اومده در خونه شما تو هم با این پیرمرد بد برخورد کردی؟ او هم گفت چار دیواری اختیاری طیب خان گفت: من نمی دونم اگه اینجا بخوای چنین کاری بکنی و پای زن خواننده رو به این محله باز کنی سرت رو می ذارم رو سینه ات. او دیگر جرئت چنین کاری را نکرد همین برخورد طیب باعث شدکه جلوی این گناه در محله گرفته شود. ارادت عجیبی به آیت الله بروجردی داشت اگر می گفتند آقای بروجردی چنین چیزی گفته حتما عمل می کرد در طی ایام محرم و خصوصاً در سالی که ایشان مرحوم شده بودند تصاویر آیت الله بروجردی را به علامت های دسته نصب کرده بود هر ساله نیز به دیدار ایشان در قم می رفت. پسر ایشان هم می گفت: من بارها به همراه پدر به دست بوسی آیت الله بروجردی رفته بودم پدرم بسیار به ایشان ارادت داشت به دیگر علمای ربانی و خصوصاً انقلابی ارادات داشت شهید نوابی صفوی بارها به هیئت طیب آمده بود. این اواخر با آیت الله سید رضا نجفی که به مواضع ضد شاه معروف بود رفت و آمد داشت. همچنین از طریق حاج اسماعیل رضایی با آیت الله لاله زاری در ارتباط شد. سال های آخر دیگر روی خوشی به رژیم نشان نمی داد. برای همین سخنرانی هیئت خودش را به حاج آقای نهاوندی سپرد. یکی از موارد اتهامی ساواک به طیب دعوت از ایشان بود ایشان مواضعی تند ضد رژیم داشت. در جریان کودتای ۲۸ مرداد و غائله ۹اسفند هم طیب خان بر اساس دعوت علما و توصیه آیت الله کاشانی و بهبهانی هم وارد میدان مبارزه شد. بعد از پایان کودتا و درست زمانی که آیت الله کاشانی در انزوا قرار گرفت و همه به ایشان تهمت می زدند باز هم طیب خان با ایشان در ارتباط بود. در یکی از اسناد ساواک درباره احترام طیب به روحانیت آمده است طیب حاج رضایی چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی بود. یا اینکه چند ماه بعد آوردند که چندی است که طیب حاج رضایی تغییر لحن داده و طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته است. اما بزرگ ترین آزمونی که طیب در ارتباط با علما داشت مربوط به نوروز سال ۱۳۴۲ بود. آن زمان که قرار بود نیروهای رژیم به مدرسه فیضیه حمله کنند. زمانی که طبله ها روز شهادت امام صادق قصد برگزاری مراسم و اعتراض به رژیم را داشتند عده زیادی از چماقداران به روحانیون حمله کردند. در این واقعه تعدادی از علما شهید و زخمی شدند. برخی از شاهدان ماجرای فیضیه حضر دار و دسته شعبان جعفری را در این حمله تائید کردند اما طیب به شهید حاج مهدی عراقی گفته بود: رژیم بارها سرغ آمد تا به فیضیه حمله کنیم، اما من قبول کنردم. ظاهرا از همین جا مختلفت ها با طیب در بین سران حوکمت آغاز می شود و مدتی بعد واقعه ۱۵ خرداد رخ می دهد. طیب خان بالاترین احترام به علمای دین را در باره امام خمینی انجام داد که به قیمت جان او تمام شد و شهادت را برایش به ارمغان آورد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞