eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
368 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا طَالِبَ ثَارِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلْأَنْبِيَاءِ... 🌱سلام بر تو ای خونخواه فرستادگان خدا... سلام بر تو و بر روزی که ذوالفقار تو بر گردن دشمنان خدا بنشیند و قلب مظلومان تاریخ را التیام بخشد! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس : @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محجبه شدن خانم بی حجاب توسط دختر چادری اش در موکب 💔 😭دلنوشته پس از محجبه شدن: یازهرا با این روسری متبرک شاید خودم رو پیدا کنم @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 اینستاگرام این کلیپ چند دقیقه ای از بزنگاه بعنوان دستگیری حاج قاسم رو حذف کرد؛ در جنگ نابرابر رسانه ای هستیم. : @mahdavieat
🔴خانم کناری‌دیل ،۱۷۵ دقیقه با دستای بسته شنا کردی اما برا هیچکدوم از مدعیان حقوق زن مهم نبودی و تو هیچ رسانه‌ای برات سوت و کف نزدن چون نیت کرده بودی به عشق شهدای غواص رکورد ثبت کنی!🇮🇷 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️ 🎥 رسانه‌های ضدایرانی ویدیوی آتش‌سوزی دیشب در شهرک صنعتی تبریز را به اسم انفجار اصفهان منتشر کردند! این در کارخانه تصفیه روغن خودرو در رخ داده است. داداچ اشتپ زدی😏 🍃🌹ـــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
🍃🌹🇮🇷🌹🍃 در اصفهان خبری نیست ... 🔸️در اصفهان نه مراکز صنعتی و نظامی کوچکترین آسیبی رسیده و نه حتی کسی زخمی شده . 🔸️با این اقدامات رسانه ای آبروی رفته نتانیاهو بر نمی گردد ... 🍃🌹ـــــــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
🍃🌹🍃 ⭕️اطلاع رسانی به موقع هرچند مطلع شدن مردم و انتشار فیلمهای حادثه ممکن است تاثیرگذار بوده باشد ولی کاش همیشه اینگونه عمل شود ... 🍃🌹ـــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
باسلام اعضای کانال لطفا با ما در لینک ناشناس درمیان بگذارید ایا رمان بزاریم یا نه چه چیزی باعث ضعف کانال میشه یا چه چیزی بیشتردوست دارید گذاشته بشه ممنونم از همراهیتون هدف ما رضایت شماست😊🙏🙏🌹🌹
https://harfeto.timefriend.net/16700763657756 نظرات انتقادات وپیشنهادات خودتون را با ما در میان بگذارید خوشحال میشیم😊🙏🌹🌹
تصورات رضا پهلوی 🙄😂 تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️ @mahdavieat
ثمره انقلاب ماشد رهبری سیدعلی به تمام مسلمین جهان تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️ @mahdavieat
ما به ایشون ⁧ ⁩ نمیدیم، جونمونو براش میدیم.. انشاالله تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ازدواج دختری ثروتمند و زیبا در مصر با پسری نابینا که شرط کرده بودند دامادشان حافظ قرآن باشد. این داماد صدای بسیار زیبایی در تلاوت قرآن دارد چقدر اینطور زندگی های معنوی رو کمتر شاهدیم... کتاب خدا را در دل جوان دیدند و پسندیدند نه پول و نه ثروت و نه..... معیار عرفان چیست و معیار ما چه @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه‌ی وقوع زلزله شدید خوی از نگاه دوربین مدار بسته @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{بهمن اومد و یادم داد تو زورت بیشتره...😂} @mahdavieat
•❤️🌱• حضرت آقا❤️: در نگاه من، خانواده‌های شهدا از لحاظ ارزش کاری که کردند و صبری که کردند، بلافاصله پشت سر شهدا قرار دارند...فرزندان شهید که صبر میکنند، رنج میبرند، سنگینی این غصّه بر روی دلهای آنها خیلی زیاد است امّا درعین‌حال ایستادگی میکنند، صبر میکنند، مقاومت میکنند، زبان به شکایت باز نمیکنند؛ این خیلی مهم است. ۱۳۹۷/۱۲/۲۲ گزیده‌ای از بیانات در دیدارهای خانواده‌های شهدای مدافع حرم ❤️❤️❤️ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ... 🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان می‌دمد و بساط کفر را برای همیشه برمی‌چیند. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم خوشحال بودم، هم ناراحت.. خوشحال از زبانِ باز شده اش.. ناراحت از زبان بسته بودنش در تمامِ مدتی که به وجودش احتیاج داشتم. شاید هم دندانِ طمع از دخترانه هایم کنده بود. چند ساعتی از ملاقات مادر و پسر میگذشت.. و جز تکرار گه گاهِ اسم دانیال و بوسیدنش تغییری در این زنِ افسرده رخ نداد.. باز هم خیره میشد و حرف نمیزد.. زبان میبست و روزه ی سکوت میگرفت.. اما وقتی خیالم راحت شد که دانیال برایم توضیح داد از همه چیز به واسطه ی حسام باخبر بوده. مدتی از آن روز میگشذت و دانیال مردانه هایش را خرج خانه میکرد . صبح به محل کار نظامی اش میرفت، و نخبه گی اش در کامپیوتر را صرفِ حفظ خاکِ مملکتش میکرد. و عصرها در خانه با شیطنتها و شوخی هایش علاوه بر من و پروین، حتی مادر را هم به وجد میآورد. با همان جوکهای بی مزه و آواز خواندنهایِ گوش خراشش.. حالا در کنار من، پروینی مهربان و بامزه قرار داشت که دانیال حتی یک ثانیه از سر به سر گذاشتنش غافل نمیشد. چه کسی میگوید نظامی گری، یعنی خشونتِ رضا خانی..؟؟ حسام همیشه میخندید.. و دانیال خوش خنده تر از سابق شده بود .. اما هنوز هم چیزی از نگرانی ام برایِ حسامِ امیر مهدی نام کم نمیشد. و به لطف تماسهایِ دانیال علاه بر خبرهایِ فاطمه خانم از پسرش، بیشتر از حالِ حسام مطلع میشدم. زمان میدووید و من هر لحظه ترسم بیشتر میشد از جا ماندن در دیدار دوباره ی تنها ناجیِ زندگیم. سرطان چیز کمی نبود که دل خوش به نفس کشیدن باشم. آن روز بر عکس همیشه دانیال کلافه و عصبی بود. دلیلش را نمیدانستم اما از پرسیدنش هم باک داشتم. پشتِ پنجره ایستاده بودم و قدم زدنهایِ پریشانش در باغ و مکالمه ی پر اضطرابش با گوشی را تماشا میکردم. کنجکاوی امانم را بریده بود. به سراغش رفتم و دلیل خواستم و او سکوت کردم. دوباره پرسیدم و او از مشکل کاریش گفت. اما امکان نداشت، چشمهایِ برادر رسم دروغگویی به جا نمیآورد. باز کنکاش کردم و او با نفسی عمیق و پر آشوب جواب داد ( حسام گم شده..) نفسم یخ زد. و او ادامه داد ( دو روز هیچ خبری ازش نیست.. دارم دیوونه میشم سارا..) یعنی فاطمه خانم میدانست؟ (یعنی چی که گم شد؟؟ معنیش چیه ؟) دستی به صورتش کشید ( یعنی یا شهید شده.. یا گیر اون حرومزاده هایِ داعشی افتاده..) و من با چشمانی شیشه شده در اشک، از ته دل برایِ شهادتش دعا کردم.. کاش شهید شده باشد.. ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ و خفاشهایش را فراری داده بود، سخت تر از مردن، گریبانم را میدرید اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟؟ مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ داعش نام.. کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند. هر ثانیه که میگذشت پریشانیم هزار برابر میشد و دانیال کلافه طول و عرضِ حیاط را متر میکرد. مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزین شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابلِ دیدگانم هجی میشد. اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد، چه بر سرِ مهربانی اش میآورند..؟؟ اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟؟ هر چه بیشتر فکر میکردم، حالم بدتر و بدتر میشد.. تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بود، لحظه ایی راحتم نمیگذاشتم.. تکه تکه کردن ِیک مردِ زنده با اره برقی و التماسها و ضدجه هایش.. سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگهایی بزرگتر از آجر.. زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی .. بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت.. حسام.. قهرمانِ زندگیم در چه حال بود؟؟ نفس به نفس قلبم فشرده تر میشد.. احساس خفگی گلویم را چنگ میزد و من بی سلاح فقط دعا میکردم. و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا، این آشفته حالی را به پایِ شکرآّب شدن بین خواهر و برادریمان میگذاشت و دانیالی تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد. که اگر بفهمد، گوشهایِ فاطمه خانم پر میشود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش.. باید نفس میگرفتم.. فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر، برق شد در وجودم. نماز.. من باید نماز میخواندم.. نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود. بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست، سرش را قاب گرفته بود. (یادم بده چجوری نماز بخوونم..) با تعجب نگاهم کرد و من بی تامل دستش را کشیدم. وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت، دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ میگذشت و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا میزدم. در اتاق ایستادم و چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم. مهرِ به یادگار مانده از حسام را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم. سکوت را شکست ( منظورت از این مهر اینکه میخوای مثه شیعه ها نماز بخوونی؟؟) و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی، از پدر به ارث به برده بود.. محکم جواب دادم که آری.. که من شیعه ام و شک ندارم.. که اسلام بی علی، اصلا مگر اسلام میشود..؟؟ و در چهره اش دیدم، گره ایی که از ابروانش باز و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد. (فکر نکنم زیاد فرقی وجود داشته باشه.. صبر کن الان پروینو صدا میزنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی..) ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا