#چندخطروضه
#حضرت_امالبنین سلاماللهعلیها گفت: بشیر چند تا سوال ازت دارم، فرمود: بشیر به من بگو عباسمو چطوری کشتند؟ بشیر جواب داد: عباس رفته بود برای گلهای حسینع آب بیاره، بچهها خیلی تشنه بودند، بعضی از حال رفته بودند، بعضیها لباسها رو بالا برده بودند و شکمهاشونو از فرط تشنگی روی خاکها گذاشته بودند، عباس رفت برای بچهها آب بیاره، مشکش رو زد تو آب و مشکو پر کرد، ام البنین ع از توضیحات بشیر خوشحال میشد و هی میگفت: باریکالله عباسم.
خانم جان؛ عباس مشکو گرفت از شریعه بیرون زد، باریک الله عباسم؛ اما خانم جان وسط راه یه دست عباست رو بریدند، اما عباس با دست دیگهاش مشکو گرفت، باریک الله عباسم؛ خانم جان، تیر به چشمش زدند اما مشکو رها نکرد، باریک الله عباسم؛ دست دیگرش رو بریدند.
رنگ امالبنین پرید، بشیر گفت: خانم جان اما عباس خم شد، آروم آروم مشکو به دندونش گرفت اومد سمت خیمهها، باریک الله عباسم؛ یه مرتبه یه جملهای گفت صدای نالهٔ ام البنین بلند شد، گفت: تیر به مشک عباس زدند، یه وقت امالبنین گفت بیچاره عباسم.
میگن؛ امالبنین رفت پیش سکینه و رباب وگفت: "عباسمو حلال کنید، از اینکه نتونست برا علیاصغر آب بیاره" هی اینو میخوند و گریه میکرد.😭
#فرارسیدنتاسوعاوعاشورایحسینیتسلیت🏴
https://eitaa.com/mahdavii12