eitaa logo
| مَـہْـدَوٖیَّت |
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
46 فایل
✍امام زمان`عج`: شیعیان ما بہ اندازهٔ آب خوردنی ما را نمےخواهند، اگر بخواهند،دعا مےڪنند و #فرج ما میرسد. «اَلْلّٰهُمَّ ‌عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّڪَ ‌الفَرَجْ» یعنے : ⛔گناه نکنیم⛔ 🍃کپے با『صلوات‌‌‌』 🍃 تبادل و تبلیغ نداریم🚫 👤خادم کانال↯ 🆔 @madare_sadat_135
مشاهده در ایتا
دانلود
از عجم مهمان نمیخواهی؟
بازم از کتاب شب چهلم داستان بذارم؟ 📬 @ya_abalfazl133
📌یک دریا علم اندک غذایی برمی‌دارم،سوارٍ الاغم می‌شوم تا به کربلا برسم.می‌خواهم شب جمعه کنار قبر شش‌گوشه مولایم بنشینم واستخوان سبک کنم و برگردم. هميشه در سفرها کسی همراهم است. این بار دوست دارم مسیر را تنها طی کنم. اما قسمت چیز دیگریست. فاصله زیادی با خانه ندارم که او را می‌بینم. درمیان جاده. تازیانه‌ای به حیوانم می‌زنم تا تندترحرکت کند. مرد پیاده است ومن سواره. از ظاهرش می‌توانم حدس بزنم که ازاعراب است، قدی بلند دارد و قامتی رعنا. -سلام اخوی -سلام بر شما هم سفر ناخوانده هم شیرینی خودش را دارد. سرحرف را باز می‌کنم؛ کلامش جذبه دارد. وقتی او را دیدم فکر کردم: «حتماً او هم مانند مردم عامیست و چیزی از علم و مسئله و حکم نمی‌داند، اما انگار اشتباه کرده‌ام. برایم شعر می‌خواند، حکم و مسئله می‌گوید. مثال و نقل. آن‌قدر مسلط و دقیق درباره هرچیز حرف می‌زند که دهانم از تعجب باز می‌ماند. - شماعلامه هستید؟ شاید علامه‌ای بی نام ونشان. جواب نمی‌دهد. لبخندی می‌زند و پیش می‌رود. باید علمش را بسنجم.ببینم چند مرده حلاج است.سؤال نسبتا سختی که ذهنم را درگیر کرده به زبان می‌آورم. جواب می‌دهد. سؤال بعدی را می‌پرسم؛ جواب می‌دهد. انگار به حافظه‌اش رجوع نمی‌کند. انگار همه چیزمقابل چشم‌های اوست. از حفظ کتاب‌ها را می‌گوید. بدون تردید. بدون خطا. به نیمه راه رسیده‌ایم. نظرم در مورد او تغیبر کرده است. او نه تنها یک عرب عامی نیست بلکه پای علمش از من هم فراتر می‌رود. در سکوت تمام حرف‌های او را از اول دیدارمان مرور می‌کنم. کم دیده‌ام مثل او،اصلاٌ تا به امروز مثل او ندیده‌ام. دل‌دل می‌کنم تا از مشکلاتی حرف بزنم که در ابواب مختلف برایم پیش آمده و نتوانسته‌ام حلشان کنم. مسائل حل‌نشدنی. مسائلی سخت‌تر از تصورات او. ماه‌ها روی بعضی از مسائل وقت گذاشته‌ام و جوابی نگرفته‌ام. کتاب‌ها را زیرو رو کرده‌ام و جوابی نگرفته‌ام. پا سست می‌کنم. دل به دریا می‌زنم. آرامشش ذره‌ای برهم نمی‌ریزد. همان طور که پیاده راه می‌رود شروع می‌کند به جواب دادن این بار با جزئیات بیشتر و دقیق‌تر،حظ می‌برم. سؤال دوم سوم. چهارم... من می‌پرسم و او بدون کم و کاست بدون خستگی جواب می‌دهد. 🖇ادامه دارد... ❥| @mahdaviiat_313
چند دقیقه با امام زمانمون خلوت کنیم 🌱
🖤•°| اشک نگاه حسرت تصویر کربلا این است روزگار زیارت نرفته ها … ❥| @mahdaviiat_313
| مَـہْـدَوٖیَّت |
📌یک دریا علم اندک غذایی برمی‌دارم،سوارٍ الاغم می‌شوم تا به کربلا برسم.می‌خواهم شب جمعه کنار قبر شش‌
📌قسمت آخر سؤال آخرم تیرآخر است. می‌پرسم. با شنیدن جواب لبخند می‌نشیند کنج لبم. جوابش اشتباه‌ست. داناست اما بی خطا نیست. - این طور که می‌گویی نیست. این فتوا برخلاف اصل و قاعده است و دلیل و خبری نداریم که مستند آن باشد. از حرفی که می‌زنم مطمئنم، درتمام کتاب‌هایی که حفظ هستم چنین اصل و قاعده‌ای نیامده است. بدون مستند نمی‌شود فتوا داد. منتظرجوابش می‌مانم. نگاه نافذش را به من می‌دوزد: «دلیل بر این است حکم حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب خود نوشته است.» -چنین حدیثی در تهذیب نیست و در خاطر ندارم که دیده باشم که شیخ یا غیراو آن را ذکر کرده باشد. - آن نسخه کتاب تهذیب که خود داری فلان مقدار از اول آن ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر این حدیث هست. جا می‌خورم. حرفش آن‌قدر برایم عجیب و باورنکردنی است که تازیانه از دستم می‌افتد روی خاک. فکری به سرم زده. نکند او رازهای نهانی بداند؟ یعنی می‌تواند به بزرگ‌ترین سؤال زندگی من جواب دهد؟ سؤالی که اگر تمام عمر کتاب بخوانم جواب برایش نمی‌يابم. لبخندش به من جرئْت می‌بخشد. - مرد یعنی در زمان غیبت کبری درک و دیدار حضرت مهدی امکان دارد؟| ابرو بالا می‌دهد. خم می‌شود. تازیانه‌ام را ازروی خاک برمی‌دارد. زیر لب تشکرمی‌کنم و چشم می‌دوزم به دهانش. تازیانه را به سمتم دراز می‌کند دستم را جلو می‌برم. دستم را می‌فشارد. لب هایش می‌جنبد و قلب مرا با خود می‌برد: «چگونه نمی‌توان دید. حال آن که الان دست او میان دست توست؟» حال خودم را نمی‌فهمم. از اسب پایین می‌آیم. می‌افتم روی خاک. سر که بلند می‌کنم رفته است. به سختی بغضم را فرو می‌دهم و راهی می‌شوم. در حرم می‌گردم دنبال او اما نیست. هیچ از زیارت نمی‌فهمم. با دلی پر تشویش به خانه برمی‌گردم. کتاب شیخ طوسی را از میان انبوه کتاب‌های دیگر بیرون می‌کشم. دستم می‌لرزد، جانم می‌لرزد و چشمانم حریص‌تر از هر زمانی به دنبال صفحات و خطوط کتاب می‌دود. روی همان صفحه می‌ایستم. همان شماره صفحه‌ای که ازآن یاد می‌کرد. خط ها را با چشم دنبال می‌کنم. حدیثی که گفته بود همین جاست. دقیقاً درهمان صفحه و خطی که می‌گفت. باد ازپنجره سرک می‌کشد داخل, به ورقه‌های کتاب می خورد. ورقه ها می‌رقصند.دستم را روی صفحه می‌گذارم. قطره اشکم روی برگه کتاب می‌ریزد. قلم در دستم می‌لرزد و کنار حدیثی که مولایم نشان صفحه و خطش را داده می‌نویسم: «اين حدیثی است که مولای من صاحب الامر-عجل‌الله‌فرجه- مرا به آن خبر داد» 📚 ❥| @mahdaviiat_313
روضه شما فرستادید🌹 ❥| @mahdaviiat_313
هرسال برای اربعینی شدنمون شب شهادت حضرت رقیه دست به دامان سه ساله میشدیم و رو میگرفتیم...💔😭 یعنی امسال هیچ چاره ای نیست...؟!😭 ❥| @mahdaviiat_313
Shab3Moharram1392[05].mp3
9.04M
🏴مداحی بماند چه ها که ندیدم.. بماند چه ها که شنیدم😭💔 🎤حاج میثم مطیعی ❥| @mahdaviiat_313