•●❥ آلبوم خصوصی یا عمومی ❥●•
یادش بخیر قدیم تر ها،حواسمان شش دانگ جمع عکسهایمان بود.حساس بودیم و غیرتی..!مبادا!مبادا عکسهایمان جایی درز کند و به دست احد الناسی بیفتد!در پستوی خانه،در صندوقچه یا گاو صندوق، آلبوم خاطره هامان را حبس می کردیم.هر کسی مجوز ورود به صندوقچه را نداشت،ارزشش از طلا هم برایمان بیشتر بود.منطقه ی ممنوعه!
مگر اینکه رای از سوی ما صادر میشد و فقط برای محرمان بازدید را آزاد می گذاشتیم! اما حالا..عکس نیم رخ و تمام رخ با آرایش و ژست های مختلف،با ناز و عشوه و دلبری،با زیورآلات و نیشی که تا بناگوش باز است،با افتخار دست به دست در مجازی میچرخانیم..!
غیرتمان آب رفته؟
یا حیایمان بر باد؟
چه آلبوم های خصوصی که بی هوا عمومی شد! چه عکسها و ژست های دلبرانه که دست به دست چرخید! چه اسکرین شات ها که در گالری گوشی ذخیره نشد! از شیر مادر هم حلال تر چون که خودمان عکس را به نمایش گذاشته ایم،خود کرده را که تدبیر نیست!
اگر آن سوی صفحات گوشی مردی پنهانی قربان صدقه رفت و جانی گفت و الی آخر..نوش جانش!پیج باز و ورود برای هرکس و ناکس آزاد..!!
میدانی "روشنفکرهای مذهبی" عنوانیست که گاهی پشتش جا می خوریم و کلاهی گشاد می گذاریم بر سر شخص خودمان!
پ.ن:❥مخاطبان محترم لطفا برای این متن از عکس بانوانی که در مجازی هست،حتی سانسور شده استفاده نکنید!
امام صادق(ع):حرمت مومن بالاتر از حرمت کعبه است ❥
#فاطمه_قاف •
🌸🍃🌸🍃
منتظران ظهور
•●❥ هر خنده ای حلال نیست ❥●•
بوی محرم می آمد..
باید برای عزای ارباب پیراهن مشکی تهیه می کردم.با پیمان برای خرید پارچه به بازار رفتیم،بعد از خرید سراغ حاج حیدر خیاط قدیمی در کوچه پس کوچه های مولوی که خیاطی اش حرف نداشت رفتیم؛به قول معروف دستش برای همه خوب بود،لباس را طوری میدوخت که سالها برایت عمر می کرد.سرش شلوغ بود،گوشه ای ایستادم و مشغول ور رفتن با گوشی ام شدم و پیام های کانال مذهبی ام را چک کردم..
[تو محرم به دختره میگم؛میشه شمارتو داشته باشم؟
میگه:برا چی میخوای؟!
میگم:میخوام در مورد اشتباهی که یزید کرده با هم صحبت کنیم]
[ چقدر چادر بهت میاد!
_فدات شم،تو هم چقدر قشنگ زنجیر میزنی..
"رابطه های شب محرم"]
[نذری دادنی نیست،گرفتنیه!
از روی المک گاز خودش را روی جمعیت پرتاب می کند!]
پیام های کانال را برای پیمان خواندم،هر دو از خنده روده بر شدیم.جوک ها را به سایر دوستان ارسال کردم..صدایی خنده مان را قطع کرد..گویی قیچی از دست حاج حیدر روی میز افتاده بود..!چهره اش در هم شد..سنگینی نگاهش را حس کردم!
گفتم《چی شد حاج حیدر؟》گفت《 پسر حاج احمد!بچه هیئتی و عشق شهادت..به متنی که خوندی فکر کردی و خندیدی؟!جوک برای محرم!؟کمی تامل کن و ببین پشت این جوک ها چیه آخه پسر جون!!هر جوکی که جوک نیست..هر خنده ای که حلال نیست..قیمه ای که شفا داده هزاران هزار آدم رو،حالا شده جوک برای تفریح و سرگرمی..!نمک خورده نمکدون رو شکستیم..ماه،ماهی هست که زمین و آسمان به عزاش نشستند؛آنوقت به جوک هاش غش غش می خندی و نشرش میدی؟!به حرمت شیر پاکی که خوردید،حرمت این ماه رو از بین نبرید..حرمت این ماه رو از بین نبریم...》آهی کشید و به برش زدن پارچه ی روی میز ادامه داد..
خنده هایمان دیگر محو شده بود..من و پیمان در سکوت سنگینی مشغول فکر شدیم با چند کلمه"عزاداری،جوک،حرمت.."
#فاطمه_قاف •
#حرمت_ماه_محرم
#جوک_غیر_مجاز •
┄━•●❥ یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة ❥●•━┄
صدا می آید..
صدای قدم...
همانها که می گفتند《قدم قدم با یه علم ان شاءالله اربعین میام سمت حرم..》حال تک به تک،گروه به گروه،موکب به موکب به سمت حرم می روند! پیر و جوان از جان مایه گذاشته،بی هیچ ترسی به دیدار حسین شتافته اند. هر سال پرشورتر از قبل،خستگی نمی شناسند!
ندای لبیک یاحسین..
لبیک یا زینب...
لبیک یا مهدی به گوش می رسد..!
خبری در راه است...
خبری از جنس ظهور...!
خیل عظیم جمعیتی که با پای پیاده به راه افتاده اند،نشان دهنده اتفاقیست بی نظیر... زیارت کنندگان اربعین خبر ظهور منجی عالم بشریت را می رسانند،آری اینان منتظرانند..!
زیرا که منتظران مهدی عاشورای اند...
گفته ها حاکی از آن است که قبل از ظهور همه بشریت از شرق و غرب عالم،حسین را می شناسند. پس خبری در راه است! عالم حسین را شناخته اند،منتقم خون حسین در راه است.قلب گواهی میدهد که او می آید...
#فاطمه_قاف
#خبری_در_راه_است
#خبری_از_جنس_ظهور