▪️ بگویید خاطرات دست از سرتان بردارند، هر لحظه صدای گریهی ۶ ماهه درگوشتان نواخته میشود، راستی با آن گهوارهی خالی که رباب چشم از آن بر نمیداشت چه کردید؟
عبای هزار تکهی علی اکبر را به که بخشیدید تا لیلا سراغش را نگیرد؟
به امالبنین چه گفتید که دیگر سراغ عباس را نگیرد؟
▫️ عمه جانم بیا برگردیم... حداقل آن سه ساله را بهانه کن تا برگردیم. میگویند اشک و آه در غم از دست دادگان دل را آرام میکند اما شما که حتی مجالی برای گریه کردن هم نداشتید، شما که باید آرام دل ۳ سالهی حسین باشید، شما که باید مرهم دل رباب باشید.
▪️ شما که در اوج صبوری باید با همهی شکستگیتان، ستون قامت امام زمانتان باشید. از هم اکنون تا آخر دنیا هرکس از شما سخن بگوید میداند تکلیفش با خودش چیست و چقدر با آنچه که باید باشد فاصله دارد.
▫️ صبوری و ایستادگیتان در مقابل این غم عظیم، در مقابل اسارت و شبهای بیبرادر، شانههای تاریخ را خم کرده، که هر کس از شما سخن میگوید قلبش فشرده میشود.
🔆 اما داستان هنوز ادامه دارد. تا آن روزی که انسان و جهان از سردرگمی نجات یابند و آخرین نور حقیقی عالم راپیدا کند؛ تا آن روزی که انتقام تمام آههای خفه در سینهتان را بگیرد، این داستان ادامه دارد.
📎 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه #محرم
@mahdaviyatilam
▪️ از آن زمان که شنیدم حسین چطور خودش را تا نزدیک پیکر عباسش کشانده و چطور کمرشکسته، برگشته، فهمیدم شما به سیصد و سیزده نفر نیاز ندارید؛ شما یک عباس میخواهید که دلتان نه به قوّت بازویش، که به استحکام دلش گرم باشد.
▫️ یک عباس که بدانید اگر تمام دنیا مقابلتان باشد، عباستان پشت سر است. یک عباس که افتخار کند به برادریش، به یاریش، به جان نثاریش. که وقتی ببینیدش بگویید طوبی لک!
🔆 عباسی که با وجودش، به سیصد و اندی نفر که هیچ، به سیصد و اندی هزار نفر هم بینیاز باشید. که وقتی به صورتش، به قد و قامتش، به دستِ ادبِ روی سینهاش مینگرید؛ لبخند بزنید حتی در میان معرکهی مصیبت و اندوه.
🔻شما کسی را خواهانید که همچون عباس، علمدارتان باشد. سر و دست و چشم و جان بدهد اما علمتان را زمین نگذارد. قدم از قدم شما جلوتر نگذارد، حتی آب را هم پیش از شما ننوشد. کفیل غم نگاهتان و شادی دلتان باشد. از ابتدا باشد و تا انتهای دنیا هم دست از دامنتان ندارد. ساقیِ جان و دلِ تشنه و منتظرتان شود.
🔹 شما منتظر عباسها هستید و ما در تقلای عباس شدن...
📎 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه #محرم
@mahdaviyatilam
🔆 مهدی جان!
اوایل برایت دلنوشته مینوشتم اما حالا دیگر دلم خودش مینویسد.
🔹 خواستم از «دردم» بنویسم اما دلم میگوید دردِ شما، خودِ «من»ام. خواستم از «بیکسی»ام بنویسم اما دلم میگوید تنهاتر از شما در عالم نیست. خواستم بنویسم «دلم از روزگار گرفته»
اما دلم میگوید خودم در خون به دل کردنِ شما کم نگذاشتهام.
✒️ قلم کم آورد، از دستم افتاد. به راستی که وسعت مظلومیت شما قابل نوشتن نیست.
🌸 #دلنوشته_مهدوی
@mahdaviyatilam
▪️ نیمه شب با گریهای بیامان از خواب بیدار شد. خواب بابا را دیده بود و حالا بهانه او را میگرفت. این اولین بار نبود که او سراغ بابا را میگرفت، اما اینبار با همیشه فرق داشت. غوغایی در خرابه به پا شده بود. اینبار نه آغوش عمه زینب، نه دلداریهای مادرانه رباب و نه نوازشهای برادرانه امام سجاد، هیچ کدام آرامش نمیکرد.
▫️ آنقدر بیتابی کرد تا بالاخره خود امام حسین برای آرام کردنش آمد؛ امام حسین با سر به خرابه آمد و پای درد دل او نشست. رقیه همه چیز را به پدر گفت و آرام شد. آرامشی که داغی تازه بر قلب اهل خرابه گذاشت و زینب را پیرتر کرد.
▪️ رسالت دختر سه سالهی امام حسین، رساندن این پیام به شیعیان بود: «اگر امام زمانتان را مضطرانه بخوانید و سراغ او را بگیرید، او با عجله به سراغتان میآید.»
🏴 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه شهادت #حضرت_رقیه
@mahdaviyatilam
▪️ چشمهام، چشمهی جوشانی که از ظهر عاشورا بر بالای تلّ زینبیه شروع به جوشش کرد، همانجا که بانوی بزرگترین امتحانات تاریخ، خطاب به رسول خدا فریاد زد: «این شاه بیسر، حسین توست!»
▫️ اولین بار بر زبان ایشان متولد شدم. آخر من روضهام! روضهایی که قرار شد پرچمِ همیشه افراشتهی خون حسین باشد. با کاروان اسرا همراه شدم و چون به دروازهی کوفه رسیدم خطبه شدم از زبان علی بر گلوی دختر علی و پتکی بر سر بیوفایی کوفیان.
▪️ به شام که رسیدم، بازار شام را میگویم، همانجا که هرگاه از علی بن الحسین پرسیدند داغ کربلا بر شما سنگینتر بود یا شام، میفرمودند: «شام، شام، شام» و شانههای مبارکشان از شدت حزن میلرزید. میتوانی عمق حادثه را بفهمی؟ حرم پاک اهل بیت پیامبر در بازار، مقابل چشم نانجیبان، آن هم در غل و زنجیر...
▫️ اما وای و صد وای از مدینه. اینبار بر زبان مولایم مهدی فاطمه در زیارت ناحیه مقدسه چنان جاری شدم که چون نفخ صور، هر صبح و شام با من بر مصائب جد شهیدشان خون گریه میکنند. مولای من! حسینِ زمانم! به حرمت خون آن شاه که سرش بر نِی رفت اما زیر بار ذلت نرفت، دنیا و آخرتمان را از ذلت بیشما بودن نجات دهید.
📎 #دلنوشته_مهدوی ؛ ورود کاروان اسرا به شام
@mahdaviyatilam
❓ کاش میدانستیم کجایی؟ بر سر کدام چاه نشسته و یا لا به لای کدام نخلستانها قدمزنان از بیوفایی ما شِکوه میکنی؟
🔹 کاش این روزها دیگر از جدایی صحبتی نکنیم. بیایم از وصال بگوییم، از لحظهای که تو میآیی و این انتظار عجیب و طولانی تمام میشود. از لحظهای که یاران باوفایَت شانه به شانه کنارت قدم میزنند.
▪️ من نمیدانم چه عظمتی در ظهورت نهفته است که امیرالمومنین با آن همه عدل و کرامت، آرزوی برپایی حکومت تو را داشت. نمیدانم نوکران اباعبدالله میدانند که این روزها خود ارباب هم غصهدار مظلومیت امام عصر است؟
آنچنان که میگوید: «مهدی ما درعصر خویش مظلوم است»
❤️ وقتی به یادت میافتم گرمیِ محبتت را از پشت دیوار دلم حس میکنم. آنقدر پُر رنگ که هرگز نمیترسم عاقبت چه میشود؟! فقط آرام میشوم از اینکه همیشه هستی و خواهی بود.
🔆 خدایا! من فقط «او» را میخواهم...
این منِ منتظر دوست دارد تا آخرِ عمر با همین یک جمله زندگی کند.
🌸 #دلنوشته_مهدوی
@mahdaviyatilam
📌 به ادعا نتوان شیعه بود
👤 پرسید: «میثم تمّار کیست؟» گفتم: «میثم آن است که در عصر سکوت، یاعلی گفت و سرش بَر دار رفت.» گفت: «از او بیشتر برایم بگو!»
🔅 گفتم: «میثم، رفیق بیرقیب امیرِ مومنان و در دلدادگی نسبت به ایشان مایهٔ اعجاب همگان بود. وقتی به جُرم عشق به خاندان ولایت، دست و پایش بریده شد، از عمق جان، با نطقی فصیح و آمیخته با حلاوت قرآن، زبان به مدح اهلِ بیت گشود و آنچنان از خیانتهای بنیامیه پرده برداشت که طاقت از کف دادند و بر دهانِ حقگویش لجام زدند. او اولین کسی بود که در راه دفاع از حریم ولایت و پاسداشت مقام امامت، دست، پا و زبانش بریده شد.»
◾️ جملاتم پایان یافت. چشمانش منقلب و بارانی بود. شبنمِ اشک، آرام بر گونههایش نشست. با آرامشی لبریز از نور معرفت و ایمان، در گوشهای از دفترش که مزیّن به نام امام زمان بود، نوشت:
✍ «میثم تمّارها برای من حجتند تا از یاد نبرم که به ادعا نتوان شیعه بود…»
🔘 #دلنوشته_مهدوی ؛ شهادت میثم تمار تسلیت باد.
@mahdaviyatilam
🌱دلنوشته ارسالی یکی از اعضای کانال🌱
🔅 دلنوشته ای برای امام زمانم 🔅
روزگاریست ساکنِ آخرالزمانم و داعیهدار عشق مولایم
" مهدی " ...
که به نامش عاشقی می کنم و به یادش عاشقانه
می نویسم : در هر کجا که نشانِ دلدارم باشد ..
خدایا : می دانم که مرا می بینی که ندیده، عاشقی میکنم
در این دنیای هزار رنگ که با هزاران چهره می خواهد مرا فریب بدهد و اسیرِ ظواهر خود کند ...
خدایا : مرا ببین در زمین که به پاسِ بزرگداشت مقامِ مولایم در هستی، پشت کردم به دنیا و هر آنچه که مرا از درگاه تو
و محضرِ مولایم دور کند ...
خدایا : مرا ببین که در این زمانه با معشوق های زیبارویش با رنگ های دلفریب ،دل به محبوبی آسمانی بسته ام تا پاک بمانم در پیشگاهت....
خدایا؛ مرا ببین که هزار بار دلم لرزید و تن به عشق های
مجازی ندادم تا مرا لایقِ عشقِ مولایم ببینی و
مرا دلدادهی " مهدی " کنی ...
عشق که به نامِ مهدی باشد و به رنگِ آسمان، از هر ناپاکی
به دور است تا آنجا که آدمی را به فراسوی زمین می برد
و در محضر صاحب این زمانه حاضر می کند ..
خدایا : مرا ببین که به پاسِ حضورت و حضور مولایم در آفرینش، تمام دنیا را به اهل زمین بخشیدم ..
تا ترا دارم و مولایم مهدی را، دنیا به کارِ من نمی آید ..
که بِسانِ پلی برای عبور است برای رسیدنم به آسمان ها ...
خدایا؛ میدانی که مولایم را بی نهایت دوست دارم :
لطفی کن، به نامِ "مهدی" مرا "مهدی نما "کن ...
#دلنوشته_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahdaviyatilam
#دلنوشته_مهدوی
🔸️باور کن
فرقی نمیکند
چه روزی از هفته باشد...
برای کسی که عاشق است!
نیامدنت همیشه به چشم میآید
و نبودنت همیشه احساس میشود...
بيا ای پناهِ جانها...
اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الـ؋ـَرَج
┈┈••••✾•✾•••┈┈
#ذکر_صلوات_نذر_فرج_آقا 🌱
@mahdaviyatilam
📌 این بیوفایی که تمامی ندارد...
🥀 تمام میشود.
امشب تمام رنجهایت تمام میشود.
این بغض فروخورده از طعنهٔ دوستان و بیوفایی یاران است که با پارههای جگرت بر طشت میریزد.
☀️ دردی که میکِشی از زهر نیست، سالهاست دلت میسوزد.
برای امتیکه دلسوز خود را نمیشناسند.
و دستِ یاری امامِ خویش را پس میزنند
و این بیوفایی که تمامی ندارد.
و امام بعدِ امام است که تنها میماند؛
غریب و بییاور.
📖 #دلنوشته_مهدوی
ویژه شهادت #امام_حسن علیهالسلام
_کانون مهدویت دانشگاه ایلام 🌿
@mahdaviyatilam
📌 ظلمی که تا صبح ظهور، تمامی ندارد...
🥀 به نام خدای محمد
سلام بر پیامبر مهربانیها
سلام بر هنگامه طلوعت و بر لحظهای که با رفتنت، هزاران غم و اندوه بر دل عاشقانت نشست و قلوب پابرهنگان و گرسنگان شکست.
☀️ ای حبیب خدا!
رفتن تو را هیچ چیز جبران نمیکند.
نه برای ما مسلمانان، که برای جهانیان
نبودن تو، سهمگینترین غمی است که نه میتوان به تصویر کشید و نه با واژهای تسکینش داد.
🌎 با عروجت نه تنها مدینه، بلکه تمام هستی در اندوه و عزا فرو رفت.
تویی که نفست برای هستی، حیاتبخش بود و هست و راه و رَوشت تنها برنامهٔ سازندگی و حیات.
⁉️ راستی پدر!
بعد تو بر سر دختر دردانهات، چه خواهد آمد؟
علی میداند و بس!
میدانی در نبود تو با امانتهایت چه خواهند کرد؟
🔅 آه ای رسول مهربانیها!
خوب میدانی بعد از تو چه ظلمی در حق خاندانت روا خواهند داشت.
ظلمی که تا صبح ظهور، تمامی ندارد تا آخرین فرزندت بیاید و انتقام اهلبیتت را از ظالمان باز ستاند.
📖 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه سالروز شهادت پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله وسلم)
_کانون مهدویت دانشگاه ایلام 🌿
@mahdaviyatilam
📌 مهمترین حاجتم فرج شماست…
📿 سلام آقاجون! الان که چشمم به این تسبیح افتاد یادتون کردم. این همون تسبیحیه که از سفر سامرا به یادگار آوردم. یادش بخیر...
یادمه درست همون موقعی بود که به حرم پدرتون جسارت کرده بودن، نه گنبدی مونده بود، نه ضریحی… به جاش یه پارچه سبز کشیده بودن دور تا دور مرقد.
دلم خیلی شکسته بود. ما بچهشیعهها باشیم و این بلا سر خونهٔ پدری شما بیاد؟ جایی که شما به دنیا اومدین و بزرگ شدین…
🤲 باز دَم بچههای مدافع حرم گرم که جونشون رو گذاشتن تا دیگه کسی جرئت بیاحترامی به خونهٔ شما رو نکنه، وگرنه با چه رویی با شما حرف میزدیم؟
واقعاً یادش بخیر… کاش بازم بتونم برم.
آقا دعا کنین باز قسمتم بشه بیام و دعا کنم.
شما که خوب میدونین، مهمترین حاجتم فرج شماست…
#دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه شهادت #امام_حسن_عسکری علیهالسلام
_کانون مهدویت دانشگاه ایلام 🌿
@mahdaviyatilam