5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان
⁉️ چرا خداوند در پاسخ حضرت موسی سه بار فرمود: "لبیک" ؟
⁉️ امید گناهکاران بر چیست؟
___________
🔷 یک دقیقه با قرآن در بهار قرآن
🔸جزء بیست و چهارم
🔸داستان بیست و چهارم
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان
💢 حکایت مهندس و سنگریزههای زندگی ما!
___________
🔷 یک دقیقه با قرآن در بهار قرآن
🔸جزء بیست و پنجم
🔸داستان بیست و پنجم
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان
⁉️ چرا میگیم مرگ بر...؟!
⁉️ لعن بهتر است یا درود؟!
___________
🔷 یک دقیقه با قرآن در بهار قرآن
🔸جزء بیست و ششم
🔸داستان بیست و ششم
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان
💢 توصیه اسلام برای وقتهایی که چیزی را از دست میدهیم
⁉️ زهد یعنی چی؟
___________
🔷 یک دقیقه با قرآن در بهار قرآن
🔸جزء بیست و هفتم
🔸داستان بیست و هفتم
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان
⁉️ گناهان کبیره چند تاست؟
♨️ گناهی بزرگتر از خوردن مال یتیم
___________
🔷 یک دقیقه با قرآن در بهار قرآن
🔸جزء بیست و نهم
🔸داستان بیست و نهم
5.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان واقعی 👈 جالب و قشنگ
مرد عرب، نگران نزد پیامبر آمد گفت: حدود دو سال است که خدا فرزند پسری به من داده است، من و همسرم هر دو سفید پوستیم، ولی بچهٔ ما سیاه به دنیا آمده است.
تا اینکه کسی در دلم نگرانیای ایجاد کرد و گفت: همسرت به تو خیانت کرده است و این پسر، پسر تو نیست، چرا که همرنگ تو به دنیا نیامده است.
اکنون این فکر تمام وجودم را فرا گرفته است که نکند همسرم به من خیانت کرده باشد و این پسر، فرزند من نباشد.
پیامبر فرمودند: به بیرون از مدینه برو، جوانی مشغول به کار است و در حال ساختن خانهای می باشد، او را پیدا کن و فرزندت را کنار او رها کرده و نظارهگر باش. اگر فرزندت به نزد او رفت، بدان حلال زاده است، اما اگر پسرت از آن جوان دوری کرد، نطفهاش از تو نیست.
مرد چنین کرد. بیرون از مدینه رفت و جوان را دید، فرزندش را کنار او رها کرد و خود عقب رفت. کودک کمی به مرد که در حال کار کردن بود، نگاه کرد، کمی اطراف او راه رفت و اطرافش را نگاه کرد.
مرد عرب ایستاده بود و از دور تماشا میکرد که کودک چه میکند. در دلش غوغایی بود، دید پسرکش گوشهٔ پیراهن جوان را گرفت و تکان داد و دستهایش را باز کرد تا جوان او را بغل کند. دید که جوان دست از کار کشید و کودک را بغل کرد، از دور لبخند کودک و آن مرد جوان را دید، دلش آرام گرفت.
به نزد جوان آمد و سلام کرد و کودک را خواست که از آغوش جوان بگیرد، کودک خودش را به آغوش مرد جوان چسبانیده بود. بالاخره پدر، پسرش را گرفته و از مرد جوان عذر خواست و خداحافظی کرد.
به مدینه و مسجد پیامبر آمد و ماجرا را تعریف کرد. رسول گرامی اسلام به او فرمودند: شک نکن که این پسر، فرزند توست و ممکن است در اجداد تو فردی سیاه بوده باشد که این فرزند به او تمایل پیدا کرده و نطفه به شکل او منعقد شده است.
مرد عرب از رسول گرامی اسلام پرسید: میشود آن جوان را به من معرفی کنید (که پسرم سمت او رفت) حضرت فرمودند: او برادر و عموزادهٔ من، علی بن ابیطالب است.
سپس رو به عرب فرمودند:
دروغ میگوید آنکس که میگوید حلال زاده است، اما با علی دشمنی دارد.
📗 به نقل از امالی صدوق، ص۲۰۹
📗بهنقل از بحارالانوار، ج۲۷، ص۱۴۷
هدایت شده از اندکی تفکر
#داستان
مردی به سرعت و چهار نعل، با اسبش میتاخت. به نظر میرسید که به جای بسیار مهمی میرود.
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد، کجا میروی؟
مرد اسب سوار جواب داد: نمیدانم از اسب بپرس!
این داستان زندگی خیلی از مردم است که سوار بر عادتها و باورهای غلطشان میتازند، بدون اینکه بدانند به کجا میروند.
#عادت
#کانال_اندکی_تفکر | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3341746296Ce975069624
هدایت شده از اندکی تفکر
#داستان
🪴 فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکهای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. گفت: چی را برای چی آتش زدم.
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بیارزش آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم.
🚨 آرامش امروز را فدای چشموهمچشمیها و مقایسه کردنهای خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانیهای بیمورد، به خطر میاندازیم.
#چله_تفکر
#کانال_اندکی_تفکر | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3341746296Ce975069624
هدایت شده از اندکی تفکر
#داستان
🚨 در ژاپن مردِ میلیونری برای
دردِ چشمش، درمانی پیدا نمیکرد.
بعد از ناامیدشدن از اطبا، پیش راهبی رفت.
راهب به او پیشنهاد کرد، به غیر از رنگ سبز، به رنگ دیگری نگاه نکند.
وی پس از بازگشت، دستور خرید چندين بشکه رنگ سبز را داد و همه خانه را رنگ سبز زدند. همه لباسهایشان را و وسایل خانه و حتی ماشینشان را به رنگ سبز تغییر دادند. و چشمان او خوب شد.
تا اینکه روزی مرد میلیونر، راهب را برای تشکر به منزلش دعوت کرد. زمانی که راهب به محضر ميليونر میرسد، جویای حال وی میشود. مرد میلیونر میگوید: خوب شدم، ولی این گرانترین مداوایی بود که تا به حال داشتهام.
راهب با تعجب گفت: اتفاقا این ارزانترین نسخهای بود که تجویز کردهام. برای مداوا، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز تهیه میكرديد.
برای درمان دردهايت، نمیتوانی دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر نگرشت میتوانی دنیا را به کام خود دربیاوری.
🚨 تغییر دنیا کار هرکسی نیست، اما
تغییر نگرش، ارزانترین و مؤثرترین راه است
🚨بهکمک #چله_تفکر نگرش خود را
با اندک هزینه، تغییر و یا ارتقاء بده.
#کانال_اندکی_تفکر | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3341746296Ce975069624
#داستان
🚨 بر کار اشتباهت اصرار نکن
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد. او چاهی داشت پر از آب زلال که زندگیاش بهراحتی میگذشت.
بقیه اهالی صحرا بهعلت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشکنشدنی دارد.
یک روز بهصورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل چاه افتاد. صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود، اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد. از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگریزهای را داخل چاه انداخت.
کمکم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها چاه به مشکلی برنمیخورد.
مدتی گذشت و کار هرروزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد. دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود.
🚨 تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها، به شکست بزرگی ختم خواهد شد. اگر گناهی را زیاد انجام دادی و یا اگر در جامعه دیدی برخی از مردم، فلان گناه را راحت انجام میدهند، این فکر اشتباه برایت پیش نیاید که آن گناه، دیگر گناه نیست.