eitaa logo
مهدخانگیِ آسوریک
86 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
بیایید حلقه‌های مادرانه بسازیم... eitaa.com/mahde_khanegi
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشتن، به کار گرفتنِ کلمات؛ گاهی مثل این می مونه که در یک صندوق قدیمی رو باز کنی و وسایل در هم ریخته رو دونه دونه جدا کنی و بعد سرو سامونشون بدی. گاهی در پایانِ نوشتنِ فکرهای تکراری کشف جدیدی اتفاق می افته. من اسمش رو گذاشتم معجزه ی کلمات.معجزه ی نوشتن. اون هم توی روز و روزگاری که خواسته و ناخواسته مدام در مسیر سیل اطلاعات هستیم و فرصت کمی برای پردازششون داریم. دعوتتون می کنم با هم یک بخونیم.🌱
شاید اولین چیزی که من رو به چالش کشید این بود که درطول بارداری زیر گوشم خوندن که چون خودت ساکت بودی بچه آرامی خواهی داشت و بارداری و زایمان و شیردهی و تربیت بچه آسون تر ازون چیزیه که میگن..... ولی وقتی شب اول رسید به دوم و کولیک شدید از پشت در دست تکون داد تمام اون مدینه فاضله ای که برای خودم ساخته بودم فرو ریخت و بیماری کرونا که کل خانواده درگیرش شدیم عرصه رو بهم تنگ تر کرد ؛ شاید حرفم دلنشین نباشه اما تا ۶_۷ماه علاقه ای به بچه که نداشتم هیچ گاهی بدم هم میومد! من! منی که کلی برنامه ریزی و آمادگی داشتم.... اما جایی فهمیدم مادر شدم که دخترم شروع به تعامل کرد ؛ با غمم غمگین شد ؛ با خندم خندید؛ کمکم کرد و بامن حرف زد ؛ تازه فهمیدم چقدر تنها بودم! چقدر غرق در زندگی و موفق شدن بودم ! یادم رفته بود یک زنم ! یادم رفته بود منی وجود داره! وقتی بهار اومد فهمیدم چقدر وقت داشتم که به خودم فکر کنم و الان که باید خودم رو وقف دخترم میکردم یاد خودم افتاده بودم! کم کم اوضاع بهتر شد! نه اینکه فکر کنید وقت کردم به خودم برسم ! نه ! یا اینکه خانه داریم سرجاش برگشت نه! حتی هنوز هم درسم نصفه کاره و زندگیم لنگه! اما چیزی که بهتر شد روحم بود؛ روحی که فهمید چه کاره است! فهمید دلبستگی چیه فهمید بچه چیه! حالا منم و یک موجودی که جز من کسی رو نداره ؛ حالا صبح با صدای مامان گفتنش از خواب بیدار میشم و با استرس «نکنه بلایی سر خودش بیاره» خونه داری می کنم؛ با پیش بینی چیا بردارم تا خونه میزبان کمتر اذیت کنه به مهمانی میرم و با جمله دلم لک زده واسه تنهایی آه می کشم! اما همین که ساعتی از من دورباشه دلم تنگه همه این ها میشه! بین همه این مسائل یک چیزی رو پیدا کردم :«معنی زندگی»