#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #انشقاق
#سیاق_اول
#ملاقات_باخدا
جهت تبیین مفهوم «انک_کادح_الی_ربک_کدحا_فملاقیه»❤️
همه ما باید در حرکت به سوی خدا باشیم و در زندگی در این مسیر حرکت کنیم..😍حرکت به سوی خدا و ملاقات با او امری قطعی است.👌.این مطلب رو خوب برای بچه ها جا بندازید و داستان زیر رو برای بچه ها بگید☺️
👇👇👇🌸🌸👇👇👇
حکایت کرده اند روزی یکی از پادشاهان،بقصد تفریح به اتفاق اطرافیان خود به کوهی که در نزدیکی پایتخت بود بالا رفت،وچون ان کوه مشرف برپایتخت بود مناظر شهر از انجا بخوبی دیده می شد بدین جهت یکی از اطرافیان به عرض شاه رساند چه خوب است شاه امر بفرمایند در این مکان قصری بسازند تا هر وقت به اینجا تشریف فرما می شوید از مناظر شهر نهایت استفاده را نموده باشید،پادشاه این پیشنهاد را پسندید وبرای ساختن قصر در ان محل دستور صادر نمود.همینکه بنای قصر نزدیک به اتمام رسیدن بودبار دیگر شاه جهت تفریح وسرکشی در انجا حضور بهم رسانید،دراین موقع یکی از ملتزمین نزدیک شاه معروض داشت پادشاها!اگر در جلوی این قصر استخر ابی باشد به زیبایی این قصر خواهد افزود.پادشاه این نظر را پسندیدوبرای ساختن استخر در انجا دستور صادر فرمود،پس از چندی که بنای هر دو به اتمام رسید.تازه شاه وملتزمین متوجه شدند که استخرنیاز به اب دارد.هرکسی چیزی گفت تا اینکه یکی از نزدیکان شاه گفت:قبله عالم چه بهتر است جهت پر نمودن استخر ،از سقاهای شهر استفاده کنیم.مقرر شد که سقاهاازاب انبارهای شهر،مشک هایشان را پر نموده وبه بالای کوه ببرند وسپس طبق فرامین همایونی مشک های اب را در استخر خالی نمایند.شاه یک نفر رامامور کرد تا با صدای شیپور روند اجرا شدن کار را به سقا ها اموزش دهد.با صدای شیپور اول سقاها می بایست با مشک هایشان دراطراف استخر قرار بگیرند وبا صدای شیپور دوم مشک های پر از اب را روی استخر قرار دهند وبا صدای شیپور سوم بندهای مشک ها باز شود واب مشک ها وارد استخرنمایند.حکایت اینگونه ادامه می یابد که در میان سقا های شهر،پیر مرد سقایی بود که برای گذران امرار ومعاش خانواده،روزانه چند مشک را به اطراف می برد و می فروخت وتوانایی بیشتر کار کردن را نداشت.اما متاسفانه به دستور ملوکانه شاه پیر مرد سقا نیز درلیست قرار گرفت.سقای پیر مایوس ودر مانده شد وبه فکر چاره وراه حلی شد،وگفت چه بهتر است از این فرصت استفاده ومشک خود را پر از باد کنم ودر کنار سایر سقاها ،هیچکس به خالی بودن مشک من شک نمی کند.از این جهت روز موعود فرا رسید وبه دستور شاه ،مامور شیپور بدست به سمت کاخ بالای کود رهسپار شد وسقاها نیز براساس فرامین داده شده مشک هایشان رااماده پر کردن استخر نمودند.مامور شیپور اول و دوم را به صدا در اورد وسقاها مشکها را در لبه استخر قرار دادند ومنتظر شیپور سوم شدند.همینکه صدای شیپور سوم نواخته شدوسقاها سر مشک ها را باز نمودند،انوقت معلوم شد که همه ی سقاها فکر همین پیر مرد را کرده بودند وهمه مشکها بجای اب با باد پر شده بود!!!
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3