#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #حمد
جهت تبیین مفهوم #ایاک_نستعین😍
این داستان رو برای بچه ها تعریف کنید..☺️اینکه باید در همه سختی ها و مشکلات به خدا پناه برد و از اون کمک خواست..🙏
یادتون باشه در این داستان، بچه ها خیلی راحت مفهوم توکل بر خدا و استعانت از او رو میفهمند❤️
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
در میان قریش مردی بود به نام «ابوکرز» در برخی روایات سراقه گفته شده او از قبیله خزاعه بوده و در شناختن رد پای افراد مهارتی بسزا داشت، به همین جهت چند نفر از مشرکین سراغ او رفتند و از وی خواستند تا رد پای رسول الله (ص) را بیابد ابوکرز اثر قدم های رسول الله (ص) را از در خانه آن حضرت نشان داد و به دنبال آن همچنان پیش رفت تا جائی که ابوبکر به آن حضرت ملحق شده بود. در این هنگام گفت: «در اینجا ابی قحافه (پدر ابوبکر) یا پسرش نیز به او ملحق شده!»
آنها به دنبال رد پاها همچنان تا در غار پیش آمدند، پیامبر و ابوبکر در غار ثور بودند و از شکافی که از آن وارد شده بودند بیابان و صحرا را می نگریستند، به فرمان خداوند متعال عنکبوتی بر در غار منزل کرده و تار تنیده بود و کبکهائی در آنجا تخم گذاشته بودند بترتیبی که هر کس این صحنه را می دید یقین می کرد سالها کسی از این شکاف عبور نکرده و داخل غار از وجود هر جنبنده ای خالی است.
ابوکرز که تا کنار شکاف غار رد پاها را دنبال کرده بود همانجا ایستاده و گفت: «محمد و رفیقش از اینجا نگذشته اند و داخل این غار هم نشده اند زیرا اگر درون آن رفته بودند این تارها پاره می شد و این تخم ها می شکست، دیگر نمی دانم؛ یا در اینجا به زمین فرورفته اند و یا به آسمان صعود کرده اند!»😳
این شد که عده ای از مشرکین از مقابل غار بازگشته دوباره در بیابان در جستجوی رسول الله (ص) پراکنده شدند و عده ای دیگر در اطراف غار به جستجو پرداختند. در این هنگام ابوبکر ترسید و مضطرب شد و چنانچه خداوند متعال در سوره ی توبه آیه ۳۹ فرموده است؛ رسول الله (ص) برای اطمینان خاطرش به او گفت: «لا تحزن ان الله معنا» یعنی: «محزون مباش بدرستیکه خداوند با ما و به همراه ما ست». 👌👌👌
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
نشيد مع القرآن نحيا في سلام.wmv Sm3ha.Com.mp3
1.37M
#صوتی
#تواشیح
#تواشیح_عربی
#معـالقرآن📙
#اسامهـسلمان
👏🏻تواشیح قرآنی خیلی قشنگ👏🏻
حتما بشنوید👌😍
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #انشقاق
#سیاق_اول
#ملاقات_باخدا
جهت تبیین مفهوم «انک_کادح_الی_ربک_کدحا_فملاقیه»❤️
همه ما باید در حرکت به سوی خدا باشیم و در زندگی در این مسیر حرکت کنیم..😍حرکت به سوی خدا و ملاقات با او امری قطعی است.👌.این مطلب رو خوب برای بچه ها جا بندازید و داستان زیر رو برای بچه ها بگید☺️
👇👇👇🌸🌸👇👇👇
حکایت کرده اند روزی یکی از پادشاهان،بقصد تفریح به اتفاق اطرافیان خود به کوهی که در نزدیکی پایتخت بود بالا رفت،وچون ان کوه مشرف برپایتخت بود مناظر شهر از انجا بخوبی دیده می شد بدین جهت یکی از اطرافیان به عرض شاه رساند چه خوب است شاه امر بفرمایند در این مکان قصری بسازند تا هر وقت به اینجا تشریف فرما می شوید از مناظر شهر نهایت استفاده را نموده باشید،پادشاه این پیشنهاد را پسندید وبرای ساختن قصر در ان محل دستور صادر نمود.همینکه بنای قصر نزدیک به اتمام رسیدن بودبار دیگر شاه جهت تفریح وسرکشی در انجا حضور بهم رسانید،دراین موقع یکی از ملتزمین نزدیک شاه معروض داشت پادشاها!اگر در جلوی این قصر استخر ابی باشد به زیبایی این قصر خواهد افزود.پادشاه این نظر را پسندیدوبرای ساختن استخر در انجا دستور صادر فرمود،پس از چندی که بنای هر دو به اتمام رسید.تازه شاه وملتزمین متوجه شدند که استخرنیاز به اب دارد.هرکسی چیزی گفت تا اینکه یکی از نزدیکان شاه گفت:قبله عالم چه بهتر است جهت پر نمودن استخر ،از سقاهای شهر استفاده کنیم.مقرر شد که سقاهاازاب انبارهای شهر،مشک هایشان را پر نموده وبه بالای کوه ببرند وسپس طبق فرامین همایونی مشک های اب را در استخر خالی نمایند.شاه یک نفر رامامور کرد تا با صدای شیپور روند اجرا شدن کار را به سقا ها اموزش دهد.با صدای شیپور اول سقاها می بایست با مشک هایشان دراطراف استخر قرار بگیرند وبا صدای شیپور دوم مشک های پر از اب را روی استخر قرار دهند وبا صدای شیپور سوم بندهای مشک ها باز شود واب مشک ها وارد استخرنمایند.حکایت اینگونه ادامه می یابد که در میان سقا های شهر،پیر مرد سقایی بود که برای گذران امرار ومعاش خانواده،روزانه چند مشک را به اطراف می برد و می فروخت وتوانایی بیشتر کار کردن را نداشت.اما متاسفانه به دستور ملوکانه شاه پیر مرد سقا نیز درلیست قرار گرفت.سقای پیر مایوس ودر مانده شد وبه فکر چاره وراه حلی شد،وگفت چه بهتر است از این فرصت استفاده ومشک خود را پر از باد کنم ودر کنار سایر سقاها ،هیچکس به خالی بودن مشک من شک نمی کند.از این جهت روز موعود فرا رسید وبه دستور شاه ،مامور شیپور بدست به سمت کاخ بالای کود رهسپار شد وسقاها نیز براساس فرامین داده شده مشک هایشان رااماده پر کردن استخر نمودند.مامور شیپور اول و دوم را به صدا در اورد وسقاها مشکها را در لبه استخر قرار دادند ومنتظر شیپور سوم شدند.همینکه صدای شیپور سوم نواخته شدوسقاها سر مشک ها را باز نمودند،انوقت معلوم شد که همه ی سقاها فکر همین پیر مرد را کرده بودند وهمه مشکها بجای اب با باد پر شده بود!!!
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی
#کودکانه
#نقاشی_کودکانه
نقاشی گربه با مثلث😳
بچه ها خیلی راحت میتونن نقاشی کنند😊
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#شعر
#کودکانه
#شعر_کودکانه
#شهادت_امام_صادق
امام صادقم تویی
تویی تمام آرزو
تو گفته ای کلام حق
به ما لطیف و مو به مو
تو گفته ای که می شود
پرید و چون پرنده شد
تو گفته ای که می شود
پر از امید و خنده شد
تو داده ای به قلب ما
امید و مهر بی کران
امام مهربان من
درون قلب من بمان
نشسته مهر پاک تو
به قلب ما،به جان ما
محبت تو لحظه ای
نشد از این دلم جدا
📚شاعر: شکوه قاسم نیا
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#کودکانه
#شعر
#شعر_کودکانه
#شهادت_امام_جعفر_صادق
پس از امام پنجمم
تویی امام شیعیان
تویی امام بعد او
تویی امام مهربان
پس از امام پنجمم
چراغ رهبری تویی
ستاره هدایتی
شکوه حیدری تویی
پس از امام پنجمم
تویی وصی ایزدی
برای حفظ دین او
به امر حق تو آمدی
تو جعفری و صادقی
جهان ندیده مثل تو
به پاکی و قشنگی ات
نشد سپیده مثل تو
📚شاعر: مهدی وحیدی صدر
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
e0cf4c273f13d4ef8459f25a98621c777654378-144p.mp3
1.62M
#صوتی
#کودکانه
#صوت_کودکانه
#شهادت_امام_جعفر_صادق
شهادت امام صادق علیه اسلام تسلیت باد😭
قشنگ و شنیدنی❤️
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#تدبر
#کاردستی_تدبری
سوره #نازعات
جهت تبیین #سیاق_اول
مفهوم سیاق اول سوره نازعات رو برای بچه ها بگید.. 🌸حرکت فرشته ها و جنب و جوش اونها در این سیاق خیلی خوب نمایش داده شده❤️
حالا با بچه ها کاردستی فرشته ها رو درست کنید😍
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
تواشیح هذاالقران یحملنا (احمدبوخاطر.mp3
5.76M
#تواشیح
#تواشیح_عربی
#صوتی
#هذاالقران یحملنا
#احمد_بوخاطر
😍تواشیح قرآنی زیبا😍
👏🏻با پخش این تواشیح ها، محیط زندگی بچه ها رو قرآنی تر کنید❤️
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #قارعه
اول از همه مفهوم سوره رو برای بچه ها بگید❤️ براشون بیان کنید منظور از کفه سنگین و سبک اعمال چیه😍
👇👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇👇
در یک روز آفتابی، بچه ها برای بازی به حیاط خانه آمده بودند. مریم خیلی خوشحال بود. چون همیشه منتظر می ماند تا عصر شود و هدی که همسایه ی خانه ی آن ها بود به حیاط بیاید و با همدیگر بازی کنند. مریم، توپ قرمزی که پدرش تازه برایش خریده بود، آورده بود و با هدی بازی می کرد.
وسط بازی بود که یک دفعه چشمش افتاد به بی بی خانم. بی بی خانم، خانم خیلی مهربانی بود که همیشه به مریم و هدی، کشمش های خوشمزه می داد. مریم دید بی بی خانم به زحمت کیسه های خریدی که در دست دارد، به طرف خانه می آورد. به هدی گفت بیا بریم کمک بی بی! خدا گفت:نه من میخواهم بازی کنم.در همان لحظه یکی از کیسه ها از دست بی بی خانم افتاد و سیب هایی که در آن بود، روی زمین قِل خوردند.
مریم بدن اینکه به هدی توجه کند، بدو سمت بی بی رفت، کیسه را از روی زمین برداشت و سیب ها را جمع کرد و کیسه ی دیگر را هم از او گرفت تا آنها را به خانه شان ببرد.
بی بی با مهربانی تشکر کرد و گفت: «خدا عوضت بده دخترم!»
مریم لبخندی زد و از بی بی جدا شد و دوباره به سوی هدی رفت. هدی داشت با دیوار توپ بازی میکرد.نگاهی به مریم کرد و گفت:کجا رفتی؟
مریم لبخند بر لب گفت: کمک بی بی..
هدی تعجب زده نگاهش کرد و گفت:مگه بی بی ازت کمک خواست؟
مریم گفت:خب نه ولی بنظر خودم باید میرفتم.
هدی لاقید شانه اش را بالا انداخت و دیگر هیچ نگفت.
شب هنگام مریم که تا آن موقع حرف بی بی را بالا پایین کرده بود و از آن سر در نیاورده بود از مادرش پرسید: «مامان، خدا عوضت بده یعنی چه؟»
مادر: «یعنی ان شاالله پاداش کار خوبی که کردی، خدا بهت بده»
مریم تعجب زده گفت: «من»
مادر خندید و گفت: «پس کی؟»
مریم:«آخه من کاری نکردم، بی بی خانم نمی تونست همه ی خریداشو ببره تو خونه اش، کمکش کردم، این که کار مهمی نیست!»
پدر مریم خندید و گفت:«چرا مهم نیست دخترم! خیلی هم مهمه! برای خدای مهربون هرکار کوچیکی که خوب باشه و باعث خوشحالی و رضایت بنده هاش بشه مهمه و تو اون دنیا به ازای همین زندگی شاد و خوش میده.»
مریم با بهت گفت: حتی اگه آوردن یه کیسه ی پرتقال و یه کیسه ی سیب واسه بی بی خانم باشه؟»
مادر: «بله، همین کارای به نظر کوچیک، وزنه خوبیهات رو توی آخرت سنگین میکنه.»
📚نویسنده:س. کیانی بیدگلی
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3