eitaa logo
طرفداران گاندو 𖧷
157 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
709 ویدیو
24 فایل
ایدی مدیر ♥*♡∞:。.。 @mahhdes 。.。:∞♡*♥ لینک کانال 💎💎💎💎💎💎💎💎 💎❄️ @mahdesg ❄️💎 💎❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 💎 🏠👫⛄️👭🌲🏠💎 نیازمند ادمین فعال هستم در این کانال رمان هامون میذاریم @gandoo3 کانال ما بهترینه چون شما عضوش هستید 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45