eitaa logo
طرفداران گاندو 𖧷
156 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
709 ویدیو
24 فایل
ایدی مدیر ♥*♡∞:。.。 @mahhdes 。.。:∞♡*♥ لینک کانال 💎💎💎💎💎💎💎💎 💎❄️ @mahdesg ❄️💎 💎❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 💎 🏠👫⛄️👭🌲🏠💎 نیازمند ادمین فعال هستم در این کانال رمان هامون میذاریم @gandoo3 کانال ما بهترینه چون شما عضوش هستید 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
برای عیدت دنبال هستی؟ ☺️ ی رمان مهدوی و که حسابی از خوندنش لذت ببری؟!😊 چندین عاشقانه مذهبی فقطططط در یییک رمان...😳 مگه میشههعهه اصلا مگه داریم😍😍😍 از رمانی که تو کرده 👇🏾👇🏻👇🏼 بدون اینکه نفسی بکشد روی تابلو پشت سرهم قطار میکرد.. نگاهی به ساعتم انداختم که ۱۲:۱۰ را نشان میداد.. شکمم قار و قوری کرد و به یادم افتاد که خانواده دایی به امدند و امروز ناهار مهمان مادرجون هستیم.. با فکر به ، ضربان قلبم حسابی بالا رفت.. حسینی که هیچ وقت حتی نگاهش سمت من نیامد.. آهی از ته دل میکشم که مهتاب ختم جلسه را اعلام می کند و من بدون اینکه از چند دقیقه پایانی کلاسم چیزی فهمیده باشم از بیرون زدم ... کمی بعد زنگ در را فشردم و در دلم خدا خدا میکردم که ای کاش درا باز نکند چون مطمین بودم همانجا میکنم.. برای بار سوم زنگ میزنم و باعصبانیت ناشی از حال بدی ام میغرم: _اههههه پس چرا نمیا... که همان لحظه در باز می شود و چهره محمد حسین نمایان.. در می ماند و... به قلم: خون ها بپرید تو😁😍 👇🏼👇👇🏽👇🏿👇🏼👇🏽👇🏾👇🏼 ╭━━⊰❀🌿🕊❀⊱━━╮ @MahdiAdrakni313⁦ ╰━━⊰❀🕊🌿❀⊱━━╯
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
برای عیدت دنبال هستی؟ ☺️ ی رمان مهدوی و که حسابی از خوندنش لذت ببری؟!😊 چندین عاشقانه مذهبی فقطططط در یییک رمان...😳 مگه میشههعهه اصلا مگه داریم😍😍😍 از رمانی که تو کرده 👇🏾👇🏻👇🏼 بدون اینکه نفسی بکشد روی تابلو پشت سرهم قطار میکرد.. نگاهی به ساعتم انداختم که ۱۲:۱۰ را نشان میداد.. شکمم قار و قوری کرد و به یادم افتاد که خانواده دایی به امدند و امروز ناهار مهمان مادرجون هستیم.. با فکر به ، ضربان قلبم حسابی بالا رفت.. حسینی که هیچ وقت حتی نگاهش سمت من نیامد.. آهی از ته دل میکشم که مهتاب ختم جلسه را اعلام می کند و من بدون اینکه از چند دقیقه پایانی کلاسم چیزی فهمیده باشم از بیرون زدم ... کمی بعد زنگ در را فشردم و در دلم خدا خدا میکردم که ای کاش درا باز نکند چون مطمین بودم همانجا میکنم.. برای بار سوم زنگ میزنم و باعصبانیت ناشی از حال بدی ام میغرم: _اههههه پس چرا نمیا... که همان لحظه در باز می شود و چهره محمد حسین نمایان.. در می ماند و... به قلم: خون ها بپرید تو😁😍 👇🏼👇👇🏽👇🏿👇🏼👇🏽👇🏾👇🏼 ╭━━⊰❀🌿🕊❀⊱━━╮ @MahdiAdrakni313⁦ ╰━━⊰❀🕊🌿❀⊱━━╯
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»