🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
*#دلنوشته ی من😔*
*💌 یک عریضه به امام زمان ( عج )*
*✍آقا جان سلام ...*
*امروز با دلی شکسته 😭*
*شکسته از زخم هایی که خودم به روحم ،وارد کردم ،به پیش تو آمده ام 😔و ملتمس دعایت شدم ،آقا🥺*
*😭آقا جان تو را به پهلوی شکسته ی مادرت از سر تقصیراتم بگذر و کوتاهی هایی را که تاکنون در حقتان کرده ام ببخش !*
*😓با وجودی که می دانستم در کنارم هستی، نه تنها که باری از دوش های سنگین تان بر نداشتم ؛* *بلکه به رنج ها و اندوهتان افزودم!!*😔
*✋دستم را بگیر و الا هلاکتم قطعی ست!* 😭
* به من رحم کن!!🥺*
*💚میشود برای من اَمَّن یُجیب بخوانی ..؟*🙏
*❤️️میشود دستی بر سرم بکشی و یار و یاور خودت بگردانی..؟*🙏
*💙میشود برایم دعا کنی که از مسببین ظهورتان بشوم؟*🙏
*💛میشود برایم دعا کنی که فیض درک روزهای درخشان حکومتتان نصیبم شود؟🙏*
*💜و.....میشود برایم دعا کنی که زیر پرچمتان شهید گردم؟*🙏😔
*🌻آخر تو امام من و غم خوار من و حجت خدا بر زمین هستی!!*😭
*🌻تو را صدا می زنم که آنی از من جدا نیستی!!*😭
*☘الامــــان الامــــان!*
*☘یا مــــولای یا صـاحــب الزمـــان🍀*
*🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج ✨🕊️*
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
Majid Bani Fateme - Rabana Elahi Alafv (128).mp3
12.78M
#سید_مجید_بنی_فاطمه
در آسمونا وا شد نسیمی میوزه از عرش
گمونم صدای وحیه؛ انگاری رسیده از عرش
آی گنهکارها بیایید، در خونم بازه بازه…
هر کسی که از در خونم؛ نا امید بشه میبازه
ربنا الهی العفو؛ ربنا الهی العفو…
من که هر روز من که هر شب، گناهاتو میپوشونم
شرمو از گناهو امشب؛ از توی چشات میخونم
روزگار من سیاهه، کوله بار من گناهه
اگه دستمو نگیری؛ همه زندگیم تباهه

پیش تو وا شده مشتم؛ میدونی خالیه دستم…
توی این یه ساله دائم؛ توبه کردم و شکستم!
ربنا الهی العفو؛ ربنا الهی العفو…
تو منو عذاب نکردی؛ از درت جواب نکردی
منو پیش چشم مردم یه بارم رسوا نکردی
هر جا هم برم از اینجا، باز دوباره برمیگردم
پیش تو آبرو نداشتم؛ علی رو واسطه کردم!
خدا امشب یه جور دیگه میگم:
بعلی الهی العفو؛ بعلی الهی العفو…
⚘️بهار عالمیان⚘️
🔶🔶🔶🔶 #پسرک_فلافل_فروش ادامه پارت ۲👇 را از قبل مي شناختم؛ مسئول فرهنگي مسجد بود. او بسيار دلسوزا
🔶🔶🔶🔶
#پسرک_فلافل_فروش
#پارت۳
روزگار جوانی👨
راوی :(پدر شهید🌹)
در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي مي گذشت.
هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم.
يك بچه يتيم در آن روزگار چه مي كرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟ زندگي من به سختي مي گذشت. چه روزها و شب ها كه نه غذايي داشتم نه جايي براي استراحت.
تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او از من خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم.
تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت مي كردم. اين هم كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد.
فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين مسائل بود.
بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي گذراندم.
با پيروزي انقلاب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم.
خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانه ي خودش رقم زده بود! خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محله ي دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعاليت شديم.
حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوي فرزندانم تأثير مثبتي ايجاد شود.
فرزند اولم مهدي بود؛ پسري بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زماني كه جنگ به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367 محمدهادي به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانوادهي ما اضافه شد.
روزها گذشت و محمدهادي بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه ي شهيد سعيدي در ميدان آيت الله سعيدي رفت.
هادي دوره ي دبستان بود كه وارد شغل مصالح فروشي شدم و خادمي مسجد را تحويل دادم.
هادي از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دهه ي محرم در محله ي ما برگزار می شد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم. با پسرم در برنامه هاي هيئت شركت ميكرديم.
پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت مي كشید. بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچه هاي هيئت وقت ميگذاشت.
يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجواني به ورزش علاقه نشان مي داد. رفته بود چند تا وسيله ي ورزشي تهيه كرده و صبح ها مشغول ميشد.
به ميله اي كه براي پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس مي زد. با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.
ادامه دارد....
#بهار_عالمیان
همراهی با ما در ایتا:👇
@mahdi255noor
به نام خدا
✅وقف کردن از صدقه هایی است که بعد از مرگ هم خیرات آن به واقف میرسد.
✅همانطور که چند نفر می توانند با جمع کردن مبلغ هایشان مشترکا یک قربانی انجام دهند، در مورد وقف هم چند نفر می توانند مشترکا مغازه ای زمینی یا...را خریداری و وقف کنند.
✅ واقفین با مشورت کردن، مصرف هایی که لازم هست برای جامعه تعیین کنند؛
وقف برای امور قرآنی_
جهیزیه و ازدواج جوانان_
درمان بیماریهای صعب العلاج_
فرهنگی_مهدویت_کتابخوانی_
تحصیل دانشآموزان بیبضاعت_
کار و اشتغالزایی و...
در کنار وقف های روضه خوانی و آش که بسیار خوب است.
‼️ندادن اجاره وقف، و کوتاهی در پرداخت بموقع آن، تبعاتی همچون نگاه منفی به وقف دارد و در نتیجه وقف جدید کمتر صورت میگیرد.
❌ انتقاداتی اگر به بعضی از قوانین اوقاف هست باعث نشود مدیون واقف و بهرهمندان از وقف شویم.
#احکام_مورد_نیاز
🖊محسن طلائی اردکانی
ماه رمضان ۱۴۰۱
⚘️بهار عالمیان⚘️
🔶🔶🔶🔶 #پسرک_فلافل_فروش #پارت۳ روزگار جوانی👨 راوی :(پدر شهید🌹) در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آ
🔶🔶🔶🔶
#پسرک_فلافل_فروش
#پارت۴
آن روزها
راوی:( مادر شهید🌹)
در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز ِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار ميشدم، اين مراقبت من بيشتر مي شد.
سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن.
وقتي مي خواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي (علیه السلام)
براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده ي امام هادي (علیه السلام) شد و در اين راه و در شهر امام هادي (علیه السلام) يعني سامرا به شهادت رسيد.
هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را مي خواست خودش به دست مي آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده ي زندگي او خيلي تأثير داشت.
زمينه ي مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت ميكردم و هر چيزي را نميخوردم.
خيلي در حلال و حرام دقت ميكردم. سعي ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا (علیها السلام)
من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار ميكردند.
وضعيت مالي خانواده ي ما متوسط بود. هادي اين را مي فهميد و شرايط را درك مي كرد. براي همين از همان كودكي كم توقع بود.
در دوره ي دبستان در مدرسه ي شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت. خودش درس ميخواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس (علیه السلام) مي بردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس هاي قرآن و اردوها شرکت مي کردند.
دوران راهنمايي را در مدرسه ي شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزش هاي رزمي مي رفت. مثل بقيه ي هم سن و سال هايش به فوتبال خيلي علاقه داشت.
سيكلش را كه گرفت، براي ادامه ي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد. اما از همان سال هاي اوليه ي دبيرستان، زمزمه ي ترك تحصيل را كوك كرد!
مي گفت مي خواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و...
البته همه اين ها بهانه هاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد. مدتي بي كار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.
ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و بعد مغازه ي يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد.
ادامه دارد....
#بهار_عالمیان
همراهی با ما در ایتا:👇 بهار عالمیان
@mahdi255noor
🌷
⚠️ مهمتر از دعا برای تعجیل فرج
آیت الله بهجت (ره):
🚨مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی(عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار آن حضرت تا ظهور او میباشد؛
💡 زیرا مردن، تنها قطع حیاتِ دنیای چند روزه فانی است، اما بیرون رفتن از عقیده صحیح، موجب هلاکت ابدی از حیات جاوید آخرت و خلود در جهنم است؛
✅ لذا حضرت امیر علیهالسلام در لیلهُالمَبیت از رسول اکرم(ص) میپرسد:
📜 «أَفِی سَلامَهٍ مِنْ دِینِی؟؛
📃 آیا دین من سالم خواهد بود؟» (۱)
✳️ یعنی از استقامت در دین و ثبات ایمان و عقیده تا مرز شهادت را که از خود شهادت بالاتر است از آن حضرت سؤال میکند.
💎 این دعا خیلی عالی است که دستور داده شده است در زمان غیبت خوانده شود، که:
📜 «یا أَللهُ یا رَحْمانُ یا رَحِیمُ! یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبتْ قَلْبِی عَلَی دِینِک؛
📃 ای خدا، ای رحمتگستر، ای مهربان، ای گرداننده دلها، دل مرا بر دینت ثابت و استوار بدار». (۲)
📚 در محضر بهجت، جلد ۲، صفحه ۱۰۱
(۱). برای بررسی، ر.ک: عیون اخبارالرضا، ج۲، ص۲۶۶؛ امالی صدوق، ص۱۵۵؛ و ...
(۲). بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۴۸؛ ج۹۲، ص۳۲۶؛ اعلامالوری، ص۴۳۲؛ و ...
#امام_زمان
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🌧مگہ میشہ امشب منو راه ندی
🍃سپردم بہ صاحب الزمان😔
#پیشنهاددانلود
#شب_قدر
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷
توصیه امام خامنه ای برای شب قدر
#شب_قدر
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
و ناجوانمردانهترین سحر سالهم
رو به پایانه....
ما موندیم و عبرت مردمِ کوفه
که با علی زمانمون چهمیکنیم
و یتیم شدیم....
آجرک الله یامولای یا صاحب الزمان
#شب_قدر
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
🔶🔶🔶🔶 #پسرک_فلافل_فروش #پارت۴ آن روزها راوی:( مادر شهید🌹) در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به
🔶🔶🔶🔶
#پسرک_فلافل_فروش
#پارت۵
پسرک فلافل🌭 فروش
راوی یکی از جوانان🙎♂ مسجد
كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر (علیه السلام) بسيار گسترده شده بود. سيد
علي مصطفوي برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد.
هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه هاي اردويي فلافل مي خريد. مي گفت
هم سالم است هم ارزان.
يك فلافل فروشي به نام جوادين(علیهما السلام) در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا
خريد ميكرد.
شاگرد اين فلافل فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه مي شد فهميد
اين پسر زمينه ي معنوي خوبي دارد.
بارها با خود سيد علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشي و با اين
جوان حرف مي زديم. سيد علي مي گفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را
جذب مسجد كنيم.
براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين
برنامه ي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها
شركت كن.
حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامه ي فوتبال بچه هاي
مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي ميزد و مي گفت: چشم. اگر
فرصت شد، مي يام.
رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم
يادواره ي شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادواره ي شهدا بعد از پايان
دوران دفاع مقدس بود.
در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل فروش انتهاي مسجد نشسته! به
سيد علي اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد.
سيد علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در
جمع بچه هاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه
حاصل زحماتش را بارها نوش جان كرده ايد!
خلاصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد سيد علي گفت: چي شد اينطرفا
اومدي؟!
او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد ميشدم كه
ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم.
سيد علي خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.
بعد با هم شروع كرديم به جمع آوري وسايل مراسم. يك كلاه آهني
مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه
مي كرد. سيد علي گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت.
او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مي ياد؟
سيد علي هم لبخندي زد و به شوخي گفت: ديگه تموم شد، شهدا براي
هميشه سرت كلاه گذاشتند!
همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا
در همان مراسم انتخاب كردند.
پسرك فلافل فروش همان هادي ذوالفقاري بود كه سيد علي مصطفوي او
را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوي بچه هاي مسجدي شد.
ادامه دارد....
#بهار_عالمیان
همراهی با ما در ایتا:👇
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید دشمنان کور دل چطور از شعر بچه های دهه نودی میسوزند واقعاً حقیر بودن و کوچک بودن شیاطین رو توی این فیلم میشه دید ان شاءالله خدا حافظ همه ی سربازان بزرگ وکوچک آقا امام زمان و نظام جمهوری اسلامی ایران باشه🤲
🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
کانال تخصصی مهدوی
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
🔶🔶🔶🔶 #پسرک_فلافل_فروش #پارت۵ پسرک فلافل🌭 فروش راوی یکی از جوانان🙎♂ مسجد كار فرهنگي مسجد موس
🔶🔶🔶🔶
#پسرک_فلافل_فروش
#پارت۶
جوادین
راوی:(پیمان عزیز🌹)
توي خيابان شهيد عجب گل پشت مسجد مغازه ي فلافل فروشي داشتم. ما
اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهر كاظمين مي باشند. براي همين
نام مقدس جوادين (علیهما السلام) را كه به دو امام شهر كاظمين گفته مي شود، براي
مغازه انتخاب كردم.
هميشه در زندگي سعي مي كنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها
صحبت كرده و حال و احوال مي كنم.
سال 1383 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه ي من مي آمد و
فلافل مي خورد.
اين پسر نامش هادي و عاشق سس فرانسوي بود. نوجوان خنده رو و شاد و
پرانرژي نشان مي داد.
من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك مي كردم.
يك روز به من گفت: آقا پيمان، من مي تونم بيام پيش شما كار كنم و
فلافل ساختن را ياد بگيرم. گفتم: مغازه متعلق به شماست، بيا.
از فردا هر روز به مغازه مي آمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار
شد.
چون داخل مغازه ي من همه جور آدمي رفت و آمد داشتند، من چند بار او
را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود.
خيالم راحت بود و حتي دخل و پول هاي مغازه را در اختيار او مي گذاشتم.
در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند هادي خيلي متفاوت بود؛
انسان کاري، با ادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي شاد و خنده رو بود.
كسي از همراهي با او خسته نميشد.
با اينكه در سنين بلوغ بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم نگاه كند. باطن
پاك او براي همه نمايان بود.
من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بي کاري از قرآن و
نهج البلاغه با او حرف مي زدم. از مراجع تقليد و علما حرف مي زديم. او هم
زمينه ي مذهبي خوبي داشت. در اين مسائل با يكديگر هم كلام مي شديم.
يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت
حاج حسين سازور كار ميكرد.
مدتي بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادي فقط در تابستان
مي خواهد كار كند، اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك تحصيل كرده.
با او صحبت كردم كه درس را هر طور شده ادامه دهد، اما او تجديد آورده
بود و اصرار داشت ترك تحصيل كند.
كار را در فلافل فروشي ادامه داد. هر وقت مي خواستم به او حقوق بدهم
نمي گرفت، مي گفت من آمده ام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را
در جيب او مي گذاشتم.
مدتي بعد متوجه شدم كه با سيد علي مصطفوي رفيق شده، گفتم با خوب
پسري رفيق شدي.
هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در
بازار مشغول كار شد.
اما مرتب با دوستانش به سراغ ما مي آمد و خودش مشغول درست کردن
فلافل مي شد.
بعدها توصيه هاي من كارساز شد و درسش را از طريق مدرسه ي دكتر
حسابي به صورت غير حضوري ادامه داد.
رفاقت ما با هادي ادامه داشت. خوب به ياد دارم که يك روز آمده بود
اينجا، بعد از خوردن فلافل در آينه خيره شد مي گفت: نمي دانم براي اين
جوش هاي صورتم چه كنم؟
گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، باطن و سيرت انسان ها مهم است كه
الحمدلله باطن تو بسيار عالي است.
هر بار كه پيش ما مي آمد متوجه ميشدم كه تغييرات روحي و دروني او
بيشتر از قبل شده.
تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزه ي علميه شده ام، بعد هم به نجف
رفت.
اما هر بار كه مي آمد حداقل يك فلافل را مهمان ما بود.
آخرين بار هم از من حلالیت طلبيد. با اينكه هميشه خداحافظي مي كرد، اما
آن روز طور ديگري خداحافظي كرد و رفت ...
ادامه دارد...
#بهار_عالمیان
همراهی با ما در ایتا:👇
@mahdi255noor
سخنرانی روز نوزدهم ماه رمضان.mp3
48.23M
🔊 بشنوید
📌 منبر مهدوی امام جمعه اردکان
🔹 سومین پنجشنبه ماه مبارک رمضان
✅ راه های جلب رضایت امام زمان علیه السلام
✅ منتظر واقعی از ارزش های حتمی مانند حجاب و روزه داری حمایت می کند.
✅ هیچ چیز مانند آبرو دادن برای دین تقرب نمی آورد. فحش شنیدن در مسیر ترویج دین خدا افتخار دارد و خداوند در سیره انبیاء این بدگویی ها را بیان کرده است.
✅ از سختی های دینداری در آخرالزمان شنیدن طعنه و کنایه هاست که اجر و پاداش هم دارد.
🗓 اول اردیبهشت ماه ١۴٠١ / مسجد زیرده اردکان
🔶 کانال قلب فرهنگی اردکان
@ghalbefarhangi
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 کاش تقدیر من امشب دیدن صبح ظهورت باشد...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🌃 ویژه #شب_قدر
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷
🛑📽نفس های آخر اسرائیل
در روایات داریم که ایرانی ها اسرائیل رو قبل از ظهور نابود میکنند... پیش به سوی وعدهی صادق 💪💪
#روز_جهانی_قدس
#فلسطین
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
🔶🔶🔶🔶 #پسرک_فلافل_فروش #پارت۶ جوادین راوی:(پیمان عزیز🌹) توي خيابان شهيد عجب گل پشت مسجد مغازه
🔶🔶🔶🔶
#پسرک_فلافل_فروش
#پارت۷
🖌گمگشته
راوی(حجت اسلام سمعیی🌹)
سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسي ابن جعفر (علیه السلام) تغيير كرد. من
به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز
فرهنگي سوق دهيم.
در اين راه سيد علي مصطفوي با راه اندازي كانون شهيد آويني كمك
بزرگي به ما نمود.
مدتي از راه اندازي كانون فرهنگي گذشت. يك روز با سيد علي به سمت
مسجد حركت كرديم.
به جلوي فلافل فروشي جوادين (علیهما السلام) رسيديم. سيد علي با جواني كه
داخل مغازه بود سلام و عليك كرد.
اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل
گرفت. حجب و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با سيد علي خيلي رفيق
شده.
وقتي رسيديم مسجد، از سيد علي پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟
گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل،
زياد به مغازه اش مي رفتيم.
گفتم: به نظر پسر خوبي مي ياد.
چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوي قم و جمکران آمد.
در آن سفر بود كه احساس كردم اين پسر، روح بسيار پاكي دارد. اما کلا
مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك گمشده مي گردد!
اين حس را سال ها بعد كه حسابي با او رفيق شدم بيشتر لمس كردم. او
مسيرهاي مختلفي را در زندگي اش تجربه كرد. هادي راه هاي بسياري رفت تا
به مقصد خودش برسد و گمشده اش را پيدا كند.
من بعدها با هادي بسيار رفيق شديم. او خدمات بسيار زيادي در حق من
انجام داد كه گفتني نيست.
اما به اين حقيقت رسيدم كه هادي با همه ي مشكلاتي كه در خانواده
داشت و بسيار سختي مي كشيد، اما به دنبال گمشده دروني خودش مي گشت.
براي اين حرف هم دليل دارم:
در دوران نوجواني فوتباليست خوبي بود، به او مي ِ گفتند: «هادي دل پيه رو»
هادي هم دوست داشت خودش را بروز دهد.
كمي بعد درس را رها كرد و مي خواست با كار كردن، گمشده ي خودش
را پيدا كند.
بعد در جمع بچه هاي بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد. هادي در هر
عرصه اي كه وارد مي شد بهتر از بقيه ي كارها را انجام مي داد. در مسجد هم
گوي سبقت را از بقيه ربود.
بعد با بچه هاي هيئتي رفيق شد. از اين هيئت به آن هيئت رفت. اين دوران،
خيلي از لحاظ معنوي رشد كرد، اما حس مي كردم كه هنوز گمشده ي
خودش را نيافته.
بعد در اردوهاي جهادي و اردوهاي راهيان نور و مشهد او را مي ديدم. بيش
از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ...
از لحاظ كار و درآمد شخصي هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه
مي خواست نرسيد.
بعد با بچه هاي قديمي جنگ رفيق شد. با آنها به اين جلسه و آن جلسه
مي رفت. دنبال خاطرات شهدا بود.
بعد موتور تريل خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگ ترها
اين طرف و آن طرف مي رفت. اما باز هم ...
تا اين كه پايش به حوزه باز شد. كمتر از يك سال در حوزه بود. اما گويي
هنوز ...
بعد هم راهي نجف شد. روح نا آرام هادي، گمشده اش را در كنار مولايش
اميرالمؤمنين (علیه السلام) پيدا كرد.
او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد...
ادامه دارد....
#بهار_عالمیان
همراهی با ما در ایتا:👇
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
🔶🔶🔶🔶 #پسرک_فلافل_فروش #پارت۷ 🖌گمگشته راوی(حجت اسلام سمعیی🌹) سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد مو
🔶🔶🔶🔶
#پسرک_فلافل_فروش
#پارت۸
🖌شوخ طبعی
راوی:(جمعی از دوستان شهید)
هميشه روي لبش لبخند بود. نه از اين بابت كه مشكلي ندارد. من خبر داشتم
كه او با كوهي از مشكلات دست و پنجه نرم مي كرد كه اينجا نمي توانم به آنها بپردازم.
اما هادي مصداق واقعي همان حديثي بود كه مي فرمايد: مؤمن شادي هايش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش مي باشد.
همه ي رفقاي ما او را به همين خصلت مي شناختند. اولين چيزي كه از هادي در ذهن دوستان نقش بسته، چهره اي بود كه با لبخند آراسته شده.
از طرفي بسيار هم بذله گو و اهل شوخي و خنده بود. رفاقت با او هيچ كس را خسته نمي كرد.
در اين شوخي ها نيز دقت ميكرد كه گناهي از او سر نزند.
يادم هست هر وقت خسته مي شديم، هادي با كارها و شيطنت هاي مخصوص به خود خستگي را از جمع ما خارج ميكرد.
٭٭٭
بار اولي كه هادي را ديدم، قبل از حركت براي اردوي جهادي بود. وارد مسجد شدم و ديدم جواني سرش را روي پاي يكي از بچهها گذاشته و خوابيده.
رفتم جلو و تذكر دادم كه اينجا مسجد است بلند شو.
ديدم اين جوان بلند شد و شروع كرد با من صحبت كردن. اما خيلي حالم گرفته شد. بنده ي خدا لال بود و با اَده اَده كردن با من حرف زد.
خيلي دلم برايش سوخت. معذرت خواهي كردم و رفتم سراغ ديگر رفقا. بقيه ي بچه هاي مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند!
چند دقيقه بعد يكي ديگر از دوستان وارد شد و اين جوان لال با او همان گونه صحبت كرد. آن شخص هم خيلي دلش براي اين پسر سوخت.
ساعتي بعد سوار اتوبوس شديم و آماده ي حركت، يك نفر از انتهاي ماشين با صداي بلند گفت: نابودي همه ي علماي اس ...
بعد از لحظه اي سكوت ادامه داد: نابودي همه علماي اسرائيل صلوات.
همه صلوات فرستاديم. وقتي برگشتم، با تعجب ديدم آقايي كه شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود!
به دوستم گفتم: مگه اين جوان لال نبود!؟
دوستم خنديد و گفت: فكر كردي براي چي توي مسجد مي خنديديم.
اين هادي ذوالفقاري از بچه هاي جديد مسجد ماست كه پسر خيلي خوبيه، خيلي فعال و در عين حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتني است. شما رو سر كار گذاشته بود.
يادم هست زماني كه براي راهيان نور به جنوب مي رفتيم، من و هادي و چند نفر ديگر از بچه هاي مسجد، جزء خادمان دوكوهه بوديم. آنجا هم هادي دست از شيطنت بر نمي داشت.
مثلاً، يكي از دوستان قديمي من با كت و شلوار خيلي شيك آمده بود دوكوهه و مي خواست با آب حوض دوكوهه وضو بگيرد.
هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توي آب! سر تا پاي اين رفيق ما خيس شد. يك دفعه دوست قديمي ما دويد كه هادي را بگيرد و ادبش كند.
هادي با چهره اي مظلومانه شروع كرد با زبان لالی صحبت كردن. اين بنده ي خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزي نگفت و رفت.
شب وقتي به اتاق ما آمد، يك ِ باره چشمانش از تعجب گرد شد. هادي داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف ميزد!
٭٭٭
در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت مي كرديم. در آن ايام هادي با شوخ طبعي ها خستگي كار را از تن ما خارج مي كرد.
يادم هست كه يك پتوي بزرگ داشت كه به آن مي گفت «پتوي اِجكت» يا پتوي پرتاب!
كاري كه هادي با اين پتو انجام ميداد خيلي عجيب بود. يكي از بچه ها را روي آن مي نشاند و بقيه دورتادور پتو را مي گرفتند و با حركات دست آن شخص را بالا و پايين پرت مي كردند.
يك بار سراغ يكي از روحانيون رفت. اين روحاني از دوستان ما بود. ايشان خودش اهل شوخي و مزاح بود. هادي به او گفت: حاج آقا دوست داريد روي اين پتو بنشينيد؟ بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان مي شود.
حاج آقا كه از خنده هاي بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روي پتو.
هادي و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. خيلي سخت ولي جالب بود.
بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوكوهه.
بعد از آن خيلي از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند!
شيطنت هاي هادي در نوع خودش عجيب بود. اين کارها تا زماني که پاي او به حوزه ي علميه باز نشده بود ادامه داشت.
يادم هست يک روز سوار موتور هادي از بهشت زهرا (علیها السلام) به سوي مسجد بر مي گشتيم. در بين راه به يکي از رفقاي مسجدي رسيديم. او هم با موتور از بهشت زهرا (علیها السلام) بر مي گشت.
همين طور که روي موتور بوديم با هم سلام و عليک کرديم.
يادم افتاد اين بنده ي خدا توي اردوها و برنامه ها، چندين بار هادي را اذيت کرد. از نگاه هاي هادي فهميدم که مي خواهد تلافي کند! اما نمي دانستم چه قصدي دارد.
ادامه دارد...
#بهار_عالمیان
همراهی با ما در ایتا:👇
@mahdi255noor
#کودکان_مهدوی
⚘سلام دوستان گل⚘
ما اومدیم با یه آیه ی جدید🤗حالا دقت کنید 👇
✨وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ...(سوره نور، آیه ۵۵) [خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين (خود) قرار دهد...]
🌱به گفته شیخ طوسی، از اهلبیت روایت شده که این آیه درباره مهدی آلمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است.
👌نازگل ها، خدای مهربون تو قرآن گفته که اونایی که با ایمانن و کارهای خوبی میکنند رو جانشینِ زمین میکنه....
اصلا جانشین یعنی چی 🤔❓
بچه ها یعنی افراد خوب و صالح میان و دنیارو طوری که خدا دوست داره مدیریت میکنن، دنیا پر از خوبی و عدل میشه که دقیقا این افراد، امام زمان و یارانشون هستن😍 ان شاءالله همگی جزء یاران و سربازان ایشون باشیم.
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
🔶🔶🔶🔶 #پسرک_فلافل_فروش #پارت۸ 🖌شوخ طبعی راوی:(جمعی از دوستان شهید) هميشه روي لبش لبخند بود. نه
🔶🔶🔶🔶
#پسرک_فلافل_فروش
ادامه #پارت۸👇
هادي يکباره با سرعت عملي که داشت به موتور اين شخص نزديک شد و سوييچ موتور را درحالي كه روشن بود چرخاند و برداشت.
موتور اين شخص يکباره خاموش شد. ما هم گاز موتور را گرفتيم و رفتيم!
هر چه آن شخص داد ميزد اهميتي نداديم.
به هادي گفتم: خوب نيست الان هوا تاريک مي شه، اين بنده ي خدا وسط اين بيابون چي کار کنه؟ گفت: بايد ادب بشه.
يک کیلومتر جلوتر ايستاديم. برگشتيم به سمت عقب. اين شخص همين طور با دست اشاره مي کرد و التماس مي کرد.
هادي هم کليد را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زير تابلو.
بعد هم رفتيم...
ادامه دارد...
#بهار_عالمیان
همراهی با ما در ایتا:👇
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷
☀️ امام زمان را شوخی گرفتیم
#حجت_الاسلام_عالي
#امام_زمان
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor