✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
و گذشت و رسید غروب روز منسوب به تو حضرت عقیله(سلام الله علیها)..
روز مادرانگی هایت..
روز روانه کردن دو پاره تنت به معرکه ..
از تو فقط غروب ها باید نوشت..
غروب ها حال تو را بهتر میفهمند..
غروب و خون نشسته بر دل خورشید، همه همان حال توست..
دلت از جنس چه بود زینبم
که مادری کردی یک کاروان را..آنهم کاروانی از جنس داغ و غم..
آری دلت از جنس چه بود که داغ این همه جوان را صبر کرد و فرو خورد و دم نزد..
گلویت از جنس چه بود که بغض این همه تن رشیدِ بر صحرا افتاده را تحمل کرد تا طفلانشان غمباری صورت حضرت "عمه" را نبینند..
آن پاها..
آن پاهای دوانت بین خیمه ها ، از جنس چه بود که نگذاشتی خستگی را حس کند که مبادا خم شود و به زانو بنشیند..
پناه کودکان حیران آن عصر تلخ..
آغوش بی کسی های کودکان در فرار..
ستون آن کاروان شکسته و غمبار..
ای که به قربان مادرانگی هایت شَوَم،
ای که دو جوان رعنایت را رشد دادی و تقدیم رکاب امامت کردی تا مدافع جانش شوند،
در آن چند ساعت خونین ، در آن غروب سخت که نور سرخ خورشید بر پیکر بی جان آن یگانه ها افتاد،
بعد آن همه داغ بر دل نشسته،
چگونه شروع کردی بار دیگر استوار بودن را..
آری تو از تبار فاطمه ای..
خون علی و فاطمه در رگانت میجوشد..
تو
بر دامن علی یتیم داری را آموختی..
تو
بر دامن فاطمه ماموم بودن را از بر شدی..
تو..
در کنار علی و فاطمه صبر و دم نزدن را آموختی..
آری
تو تربیت یافته ی خوبان عالمی ، بانوی صبرم..
تو مظهر حیا و وقار..
تو مظهر صبر و اقتداری حضرت بانو..
و مثل مادرت چکیده ی تمام نورهایی..
زینبم..اصلا مگر یک نفر در یک صبح تا عصر چند بار شهید میشود؟
که میدانم تو بر کنار بدن نیمه جان هر که میدویدی ،تا برسانی خودت را، اول خودت شهید میشدی و جان میدادی..
و جان برلب سعی بر تسکین برادر داشتی..
زینبم..چشمان اشکبار و خسته ات ، چقدر بزرگ و آسمانی اند که این چُنین زیبایی میبینند همه ی صحرا را..
حضرت بانو..
از همین نور چشمانت بر جان ما بتاب..
بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم..
همین کوچولوهایی که وقت سینه زنی خود را میرسانند و بی آهنگ و با آهنگ بر سینه خود میکوبند..
بحق آن دست های کوچولوشان..
به حق آن دلهای زلال و بی آلایششان..نگاهشان کن بانو..
صبر و حیا و وقار و مهربانی بیاموزشان..
و
بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم..
♡🖤♡
#محرم
#روز_چهارم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
.
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
روضه ی امروز از قتلگاه شروع میشود..
روضه ی امروز ، روضه ی گودال است..
روضه ی "هل من ناصر ینصرنی" ست..
روضه ی آن دم که دستان پسر حسن علیه السلام در دستان عمه قفل شده بود..
روضه ی بی قراری های عبدالله در آغوش زینب سلام الله علیها..
ای به فدای بی قراری هایت یابن الحسن..
ای به فدای دل مهربان و پرآشوبت یابن الکریم..
فدای آن چشمانی که عمه میگرفت تا نبینی و آرام کند دلت را..
چه شد که طاقت نیاوردی این پا و آن پا کردن را
و دویدی به دفاع از عمو..بی زره..بی سپر..
کریمی در خون شماست..کریم که هیچگاه به خود فکر نمیکند..
آن همه مهر و شعور را در آن سنین کم چگونه در خود رشد دادی؟
آن ظرفیت عظیم و مسئولیت حفظ جان امامت را چطور در خود پرورش دادی؟
این کودکان کوچک و فرشته های شفاف را بر این نیت به عزاداری هایتان می آورم که همین ظرفیت ها در جانشان ایجاد شود و امام دوستی را از مثل شما بیاموزند..
یابن الکریم بر این فرشته ها نظر کن و دست بر سرشان بکش تا وسعت و دریا بودن را بیاموزند از شما..
و نگاهمان کن تا وسیله ای باشیم برای هم رکاب شما کردنشان..
♡🖤♡
#محرم
#روز_پنجم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
و شام هفتم آمد و من در بُهت سرازیری تمام شدن دهه ات..
..و غم عظیمی در قلبم فشرده شده..
بغض سنگینی که در گلویم چِپانده شده..دلی که "ای کاش" ها دیوانه اش کرده..
من مانده ام و فقط سه روز تا عاشورایَت حسینم..
و اضطراب بهره بردن در این چند روز امانم را بریده..
آری..من یک مادرم..
فرق دارم کمی..
فرق ام آن گاه هایی معلوم میشود که چراغ هارا خاموش میشود تا شروع شود عزاداری ، اما من با بیقراری کودکی ترسان از تاریکی ، باید بروم..
باید بروم آن دورها..تا ترس تاریکی نبیندکودکم..
همان جا که کور سوی نوری از اتاقکی بیرون زده ، بنشینم و نه مثل بقیه ، بشنوم روضه ات را..
فرقم آن گاه هایی معلوم میشود که به اوج رسیده دلها و روانه شده همه سمت تو اما من باید دست بکشم وبه امرش بیرونش ببرم..
فرق ام آن گاه هایی ست که همه نشسته اند و دلشان را دست مداح داده اند و گریان و بی قرار از غمت ، بر سر و سینه میکوبند اما من در کنجی خارج از مجلس ، با کودکم در حال بازی ام..
و چقدر سخت است جمع یک عالم بغض و اشک حلقه شده در چشم و لبخند مادرانه به کودکی که ملتمسانه خواهش دارد که گریه مادرش را نبیند..
فرق ام شاید آن لحظه هایی ست که آشوبم میکند صدای آتش گرفتن عزادارانت اما نمیتوانم همراهشان داد بزنم و آتش بگیرم..
یا شاید آن شبهایی که خسته از هیئت ها برمیگردم و
با امید خواباندن و روضه شنیدن تک نفره ی شبانه ام کنارشان بیهوش می شوم و به خواب میروم..
آری..
شام هفتم آمده و من در بُهت سرازیری تمام شدن دهه ات..
..و غم عظیمی که در قلبم فشرده شده..
بغض سنگینی که در گلویم چِپانده شده.. و دلی که "ای کاش" ها دیوانه اش کرده..
من مانده ام و فقط سه روز تا عاشورایَت حسین..
و اضطراب بهره بردن در این چند روز ..
حضرت "مادر"..
مادر داغدار کربلا..
به حق داغ بر دل نشسته ات ،
به حق آن سرباز شش ماهه که به دفاع از امام فرستادی..
به حق آن گلوی بریده ..
به حق آن لبان به هم چسبیده..
به حق آن تلذی های پایانی..
توان مادری ام ده..
غم سنگین دلم در عزایت را ببین و توفیقم ده در راه شما و مسیر حق تان ،کودکانم را پرورش دهم تا مثل شما در رکاب امام عصر سربازی کنند💚
♡🖤♡
#محرم
#روز_هفتم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
شروع شد ماه عزایت..
و من با کوله باری خسته و پر گره بر درش ایستاده ام و اذن ورود میخواهم آقا..
تو خودمیدانی که تمام سال را چشم میگذارم تا رسیدنش..رسیدن همین ده روزی که می ارزد به تمام آن سیصدو اندی روز مابقی سال..چون تو آغوش باز کرده ای برایمان..و چه شیرین است بر دامنت گریستن..و تو دست بر سرم بکشی و من در دلِ زاری هایم ،سفره دل باز کنم..
بگویم از همه
از همه جا
از کلافگی ها
از پناه نداشتن ها..
از غمها از غصه ها
و تو به سر انگشتی همه را باز کنی برایم..
البته که میدانم رفتن این خستگی ها فقط با نشستن بر کشتی نجات تو میسر است..اما نمیدانم چرا به خود که می آیم میبینم از کشتی ات پایین پریدم و غرق در خواستن هایم شده ام..
دلم میخواهد نخواهم چیزی جز تو و راهت..
و تمام خواست من همین نخواستن هاست..
که این ارثیه توست برایم که نباید در این دنیا بخواهم و پایم را گیر در طناب هایی اندازم که همه سنگینم میکنند و توان پروازم را میگیرند..
تو یادم دادی تمام این طناب ها را میتوان درید.. میشود پرواز کرد و اوج گرفت اگر طنابی میان نباشد..
و امروز دست کودکانم را گرفتم و سیاهپوش شده ام برای عزایت..وتمام خواسته ام در این روزهای آسمانی همین است که توانم بدهی بتوانم هم خود پرواز کنم و اوج بگیرم و هم دلبندان را پرواز بیاموزم..
که والله پرواز در آسمان عشقت همه اوج است و رشد..
آقای من..
عشقت را در ما سرشار کن..
چشمانم را توفیق بده بر گریستن برایت در این روزها..
دستانم را بگیر که گم نکنم راه را در این ده روزی که پله هارا اگر توان بدهی چندتا چندتا میتوان بالا رفت..
پاهایم راتوان بده تا بتوانم فاصله عزاخانه هایت را بدوم و از هر لحظه اش برای اشک ریختن بهره برم..
قلبم و دلم را هر لحظه مشتاق تر برخود کن..تا فرمان دهد مابقی اعضایم را و همه فقط خرج راه تو شوند...
..حسینم..😢
..توان بهره ام بده در این ایام..
✋السلام علیک یا حسین..یا ارباب..
♡🖤♡
#محرم
#روز_اول
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
.
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
و به پلک زدنی روز دوم آمد..
روز ورودت به کربلای "کرب" و "بلا" ..
بگردم برای این "کرب" و "بلا" هایی که عمق شان جان یک تاریخ را آتش زده..
از حضرت آدم(ع)..
تا ابراهیم(ع)..
تا جد بزرگوارت حضرت خاتم(ص)..
تا مولایم علی..امیرالمومنین(ع)
تا...
همین حالایی که مثل "من"ی در یک روضه خانگی کوچک زار میزنیم بر مصیبتت..
که زار زدن برای مثل "من" است..
باید جان داد بر این عزا..
برای این داغ بر دل تاریخ نشسته..
بر این بلای سنگین، بر سینه ی زمانه مان..
اصلا چه کشید پیغمبر مهربانی ها در آن هنگامی که فاطمه(س) حسین (ع) را دنیا آورد و جبرئیل خبر از کشته شدنش در سرزمین کربلا را برای ایشان آورد.. و پس از آن بال خود را بر زمین کربلا زد و مقداری خاک از آنجا بیرون کشید و به پیامبر(ص) نشان داد گفت: این خاکی است که او بر روی آن کشته میشود..
چه دید حضرت امیر(ع) در آن لحظه ای که دست بر زیر این خاک برد و آنرا را در مشتش بالا آورد و شاید با گلویی پراز آه و غم خبر از آن بلای عظیم و مظلوم کشته شدنت داد..
فاطمه سلام الله علیها چطور تحمل کرد داغ شهادت مظلومانه ات را میان آن گودال خونین، جلوی چشمانش..
در دل زینب چه بود وقتی شنید این خاک،خاک همان سرزمینی ست که قرار است برادرش، پاره تنش ،همان ولی و امامش در آن غرق در خون،شهید شود..
چه بود در دلش که غوغا و اضطراب از دست دادن عزیزانش و رهبری یک کاروان از زن ها و کودکان اسیر و بی پناه رهایش نمیکرد.. آنقدری که حتی آن زینب صبورِ محکمِ تاریخ ساز طاقتش طاق شد و تنها دست پر مهر برادر بر قلبش، توانست کمی آرامَش کند..
حسینم..
چه کرده ست غمت با دلمان..😭
گاهی که سمت مفاتیح میروم و به نیت زیارتت، عاشورایی میخوانم، با خودم میگویم که چرا در سجده پایانی اش خدا را شکر میکنیم برای این داغ عظیم..برای آن روز خونین..برای آن عصر غمبار..😢
چرا باید آدمی به اینجایی برسد که مثل این تلنگرهای عظیم فقط بیدارش کند؟!..
تاریخ به کجا رسیده بود که تورا مجبور کرد که جان و مال و عزیزانت را فدا کنی تا چراغ بیداری ما شوی؟!..
چه شد که تاریکی، همه ی شهر را پوشاند و تو با نور مظلومیت و شهادتت روشنش کردی و جان دوباره اش دادی..
آه..حسینم..
چه کردیم ما با خودمان که تو سوختی تا ما را نور بتابانی و راه بسازی برایمان؟!..
حسینم..
تو میدانی که تمام عمر خواسته ام در این راه، در این کشتی نجاتی که تو ساختی برایمان بمانم و تمام تلاشم را بکنم که از راهت جدا نگردم.. هم خودم، هم فرزاندان و ادامه ام..
اما من گیر کردم در زمانه ای که هجوم همه طرفه سرگردانم کرده..تاریکی ها فشار می آورند تا بیفتند بر راهم و سردرگُمم کنند..😢
دستانم را بگیر آقای من ..
که نیروی دستانت جان میدهد دستانم را..توانم میدهد که فرزندانم را هم در راهت روانه کنم..تا که روشنی ات تا همیشه روشن نگه داردِ شان..تا که همیشه روشن بمانند و لیاقت یابند که بتابند بر نسلشان.. و پرتوهای نور تو را برای همیشه روشن نگه دارند به یاری ات..
خداوندا به حق مظلومیت حسین علیه السلام، نسلم را، در راهت استوار گردان..🤲
الهی آمین..💚
♡🖤♡
#محرم
#روز_دوم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
آه از روز سوم و قصه ی فرشته ی سه ساله ات..
آه از آن دل کوچکی که حیرانم چطور این همه داغ را در خود فروخورد..
تا نکند آنی به بُروزش با سیلی آن حرامیها جواب گیرد..
آه از آن روزه های پر اضطراب..
آه از آن شبهای بی پناه و سرگردان..
آه از آن همه داغ که بر سینه ی کوچکت نشست..
آه از آن گلوی پر بغضت..
آه از آن دستان بی چشم و رو که بر صورتت نشستند..
آه..
آه..
رقیه جانم..
چه کشیدی که بی هوا روضه خوان شدی..
چه کشیدی که تا پدر را دیدی زبان ریختی و شکوه کردی برایش..
چه کشیدی که تاب نیاوردی ماندن را..
و در کنار آن طشت پُرنور ، پَر کشیدی..
عزیزکم..
تو فقط سه سال سن داشتی چه شد که مثل مادرت زهرا سلام الله علیها درد سیلی و کبودی چشیدی ..
چه شد که تو هم مثل مادرت درد ظلم و زور آن حرامیان را به جان خریدی تا هزار و چهارصد سال روضه ات نور بتاباند بر دلهای ما مرده ها..
قربان قدم های خسته ات روم..
قربان آن بدن رنجور که گرسنگی و تشنگیِ بی حد، ناتوانش کرده بود..
قربان آن بی کسی های شبانه ات روم..
چطور بار این همه رنج را بر بدن رنجورت جا دادی..
شب که می رسید، عمه سرگردان میان تو و بقیه کاروان سعی بر تسکینتان داشت اما میدانم که داغ دلت عجیب داغ و سوزان بود و مثل آتش شمع جانت را آب کرده بود..
بانوی کوچکم..
زبان خشک و بی رمقت را چگونه روضه خوان کردی..
یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ!
یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ!
یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی!
یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟
یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر
و شاید همین جاها بود که روحت دیگر تاب روضه نیاورد ..
پرکشید و به آغوش پدر رفت تا خود حضرتِ پدر ، مَرحَم ت کند و بغض چنگ زده برجانت را دوا کند..
و چه کشید آن کاروان غم ، با پرکشیدنت..
یا حضرت سه ساله ؛
به حق آن چشمان اشکبارت..
به حق آن صدای نحیف و ناتوانت..
به حق آن روضه خوانی سوزانت..
نسلمان را در پناه تبار فاطمی تان حفظ بفرما و توفیقمان بده تا مثل شما زیستن را یادشان دهیم..
الهی آمین
♡🖤♡
#محرم
#روز_سوم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
و شام هفتم آمد و من در بُهت سرازیری تمام شدن دهه ات..
..و غم عظیمی در قلبم فشرده شده..
بغض سنگینی که در گلویم چِپانده شده..دلی که "ای کاش" ها دیوانه اش کرده..
من مانده ام و فقط سه روز تا عاشورایَت حسینم..
و اضطراب بهره بردن در این چند روز امانم را بریده..
آری..من یک مادرم..
فرق دارم کمی..
فرق ام آن گاه هایی معلوم میشود که چراغ هارا خاموش میشود تا شروع شود عزاداری ، اما من با بیقراری کودکی ترسان از تاریکی ، باید بروم..
باید بروم آن دورها..تا ترس تاریکی نبیندکودکم..
همان جا که کور سوی نوری از اتاقکی بیرون زده ، بنشینم و نه مثل بقیه ، بشنوم روضه ات را..
فرقم آن گاه هایی معلوم میشود که به اوج رسیده دلها و روانه شده همه سمت تو اما من باید دست بکشم وبه امرش بیرونش ببرم..
فرق ام آن گاه هایی ست که همه نشسته اند و دلشان را دست مداح داده اند و گریان و بی قرار از غمت ، بر سر و سینه میکوبند اما من در کنجی خارج از مجلس ، با کودکم در حال بازی ام..
و چقدر سخت است جمع یک عالم بغض و اشک حلقه شده در چشم و لبخند مادرانه به کودکی که ملتمسانه خواهش دارد که گریه مادرش را نبیند..
فرق ام شاید آن لحظه هایی ست که آشوبم میکند صدای آتش گرفتن عزادارانت اما نمیتوانم همراهشان داد بزنم و آتش بگیرم..
یا شاید آن شبهایی که خسته از هیئت ها برمیگردم و
با امید خواباندن و روضه شنیدن تک نفره ی شبانه ام کنارشان بیهوش می شوم و به خواب میروم..
آری..
شام هفتم آمده و من در بُهت سرازیری تمام شدن دهه ات..
..و غم عظیمی که در قلبم فشرده شده..
بغض سنگینی که در گلویم چِپانده شده.. و دلی که "ای کاش" ها دیوانه اش کرده..
من مانده ام و فقط سه روز تا عاشورایَت حسین..
و اضطراب بهره بردن در این چند روز ..
حضرت "مادر"..
مادر داغدار کربلا..
به حق داغ بر دل نشسته ات ،
به حق آن سرباز شش ماهه که به دفاع از امام فرستادی..
به حق آن گلوی بریده ..
به حق آن لبان به هم چسبیده..
به حق آن تلذی های پایانی..
توان مادری ام ده..
غم سنگین دلم در عزایت را ببین و توفیقم ده در راه شما و مسیر حق تان ،کودکانم را پرورش دهم تا مثل شما در رکاب امام عصر سربازی کنند💚
♡🖤♡
#محرم
#روز_هفتم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
》﷽《
بهانه ی امشب ِنوشتنم دل سوخته ی لیلاست..
آن مادر غایبی که در دامنش اکبری ساخت تا روزی در دل یک عصر تلخ و خونین ، دست بر دست "پدرش"
یا نه بهتر بگویم "امامش" به میدان رود و سینه سپر کند برایش..
مادری که با تمام مادرانگی هایش ، جوانی پروراند تا روزی در رکاب امام عصرش شمشیر زند و باطل را متحیر کند..
اصلا شاید "لیلا" به قصد ، همراه کاروان نشد ؛
تا دل کندن راحت تر باشد برایش..
..که دل بریدن از ثمره وجودش ، دلش را نلرزاند لحظه ی سپردن دستانش بر دستان امام..
شاید نمیتوانست دلشوره اش را بپوشاند به هنگام اذن علی از پدر..همان دقایقی که پدر روبرویش ایستاد و نجوا کرد :
اى پروردگارم،
گواه باش بر اين قوم به هنگام رفتن جوانى که شبيه ترين مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پيغمبر تو و ما هر وقت به ديدار پيغمبر تو مشتاق مى شديم نظر به صورت اين جوان مى كرديم.
شاید در آن لحظاتی که بنی هاشم گرد علی حلقه زدند و ملتمسانه قربان صدقه اش میرفتند که نرود و بماند در کنارشان ، نمیتوانست چشم در چشمش بنگرد و نگاه مادرانه ی اشک بسته شده اش را زیر پلکانش پنهان کند تا نلرزاند دل علی را..
او یک عمر پرواز کردن را یاد علی داده بود تا مثل حالایی از رکاب امامش پرواز کند و اوج بگیرد..
شاید آشوب دلش را نمیتوانست آرام کند ، زمانی که جوان رعنایش میان غبار جنگ پنهان شد و در بین دشمن می تاخت و شمشیر میرقصانید..
ولی آه از آن لحظه ای عطش طاقتش را طاق کرد و امام مژده داد اکبر را به ملاقات جدش..
آه از لحظه ای که چشمان سوارش را خون گرفت..
آز آن دمی که صدای تکبیر باطل بلند شد..
و اسب سرگردان، چرخید و میان سپاه دشمن رفت..
اصلا چه خوب شد نیامدی بانو..
چه خوب شد نشنیدی صدای شمشیر هایی که فرصت رفع کینه داده بود دشمن را..
هر کسی که میرسید ضربه ای میزد بر پیکر بی رمقش..
انگار تمام عقده هایشان را در دستان شان زور کرده بودند و شمشیر میزدند..
شاید همین جاها بود که "حسین"
خودش را رساند و صورت بر صورتش داغ رفتن فرزندش را قورت میداد..
"پدر" است دیگر.."امام" هم که باشد ، داغ جوان آتشش میزند..
اصلا چه خوب شد نیامدی بانو..
چه خوب شد ندیدی که حسین در میانه میدان ، مستاسل ، عبا پهن کرد تا بدن پاره پاره ی علی را به خیمه برد..
..جوانان بنی هاشم بیایید..
..علی را بر در خیمه رسانید..
چه خوب شد ندیدی جسم پراکنده اکبرت را..
اما ندیده هم باشی ، میدانم..
"مادر" است دیگر.."لیلا" هم که باشد ،
داغ جوان آتشش میزند..
♡🖤♡
#محرم
#روز_هشتم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.