جامعه متعادل | مهدی تکلّو
هنرمند به مدد، ذوق و قریحه اش هم در بازنگری و هم در بازنمایی عالم واقع با دیگران متمایز است. ظرائف و لطائف و زیبایی های عالم وجود که غالباً از دیدرس و ادارک غیرهنرمند مغفول می ماند، نزد هنرمند واجد وصفی وجدآور و اختصاصی است. هنر بر سپهر خیال آمد و شد دارد و میهمان قوه متخیله آدمی است و از این طریق احساسات وی را بر می انگیزاند.
اما محصور دانستن هنرمند به ساحت خیال و عاطفه و سازمان دادن یک دستگاه ارزشی منحصر بفرد برای او، او را لابشرط از اتخاذ نسبتی با حق و حقیقت میکند. حق از جهتی که حق است زیباست و زیبایی از آن حیث که حق را نمایان میکند دلالت زیبایی شناسانه می یابد. انفکاک ساحت هنری هنرمند از ساحت های معرفتی و هستی شناسانه ی او و کنشهایش، حکماً به تباین ساحت هنر و ساحت حقیقت می انجامد. لیکن هنر یک جهان نیست، بلکه یک زبان و یک طریق است.
عالم واقع از آن جهت که مشتمل بر تقابل و کشاکش عینی حق و باطل است، پس نه هنر و نه هنرمند را گریزی از تعلق به یکی به ضد دیگری نیست. هنر چنانچه آئینه تمام نمای حق قرار بگیرد و خود را مصروف بسط و توسعه آن کند الهی است و در غیر این اتصاف هنر و هنرمند به اوصافی نظیر اصیل، ملی، فاخر و ... نمیتواند چندان چهره هنر ِبی تفاوت به زیبایی های حق را تطهیر و او را از ورطه داوری ارزشی مصون کند. البته هنر متعالی، الهی یا هنر دینی به معنای ارائه تصویری عور و عریان و بی ظرافتمندی از حق و معارف الهی نیست. چنانچه هنر دینی و انقلابی نیز مستلزم به کارگیری نمادها و الفاظ و مفاهیم بی پیرایه دینی و انقلابی نیست. این جهان بینی لاجرم دو جبهه را پیش روی ساحت هنر قرار میدهد: حق یا باطل.
مرحوم شجریان اگرچه تلاش میکرد بین موسیقی و ابتذال در موسیقی مرز بندی کند، اما غالباً نسبت به زیبایی های انقلاب اسلامی به مثابه جریان احیای حاکمیت الهی و بسط دهنده روح توحید، کور و بی تفاوت بوده (من دارم به چیزی فراتر از مصاحبه با رسانه های معاند اشاره میکنم) و گاه نیز این جریان را که مستکبران عالم برای هدم آن لحظه ای معطل نبوده اند رها و در اردوگاه مقابل غش کرده است. لذا باید شجریان را در جای خود قرار بدهیم و در ترسیم اندازه و شأن او گرفتار روشنفکرنمایی و خجالت نشویم.
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
یک از دو : ماهیت شغل
هدف غایی و کمالی از امر اشتغال بهره وری مادی در ابعاد فردی یا خانوادگی نیست، بلکه اهداف اقتصادی از کار، به مثابه ی عمل و فعالیتی اجتماعی در مرتبه ی ثانوی قرار میگیرد. ما به ویژه آن هنگام که از اشتغال زنان طرحی به میان می اندازیم باید تلاش کنیم از نگرش های سودگرایانه یا خودگرایانه ی فرهنگ مدرن که تا بیخ گوش ما آمده فاصله گرفته و از قرائت های تجددمالی شده و سکولار بیگانه و عاری شویم. غایت از کار آنگونه که در پایگاه معرفتی اسلام، وجهی معنوی و عبادی یافته در رفع نیازهای جامعه (ی اسلامی)، توسعه و پیشبرد اهداف آن است؛ در غیر این صورت تنها میتوان تنها به ستایش جنبه ها و فواید اخلاقی آن بسنده نمود. چه بسا فعالیت و یا (در این تعریف) شغلی برونداد اقتصادی مستقیمی نصیب نداشته، لیکن کارکرد عینی آن رفع ضرورت و نیازی از جامعه اسلامی باشد و به حسب همین کارکرد ضرورت و اصالت یابد. از این منظر، هم میتوان مشاغل و کارها را در یک نظام ارزشی حقیقی رتبهبندی نمود و هم میتوان تفاوت های طبیعی زن و مرد را به ساحت کنش اجتماعی اشراب کرد. برخلاف مردها، فراگیری و اشتغال به فنون و حرفه ها (بی آن که فضیلت و رجحان ذاتی داشته باشد) از زنان مطالبه نشده و حضور زن در این عرصه (با تبصرههایی) متضمن منتگذاری اوست. لذا کنش اجتماعی و تکلیفِ (مأموریتِ) اجتماعیِ زن منحصر در اشتغال و شاغل بودن در معنای مدرن و رایج آن نیست و اعم از آن است. زن میتواند در تمام عمر، کنشگر اجتماعی بوده و از این رهگذر تکلیف و وظیفه دینی و اجتماعی خود را محقق سازد، قطع نظر از این که او در ادبیات عرفی، شاغل تلقی شود.
دو از دو: ملاحظات معاصرسازی حضرت زهرا(س)
به تعبیر حضرت امام اگر حضرت زهرا (س) مرد بود عهدهدار رسالت و مسئولیت نبوت هم واقع می شد؛ معاصرسازی نظام شخصیتی و جنبه های اجتماعی زندگی حضرت زهرا(س) مستلزم حراست از نقشه کلان زندگی ایشان است. در بیان دیگر، به منظور اخذ مبانی و الگوگیری از ایشان باید حرکتی از کل به جزء داشت. جزئیات زندگی حضرت اگر ناظر به کلیاتش فهم نشود، چهره واحد و منسجمی از زندگی ایشان به دست نمیدهد و در این تقریر، چیزی باقی نمی ماند مگر تعدادی کارِ خوب پراکنده ، منفرد و بی ربط.
لیکن گاهی این نسخه تام حقیقت انسانی به یک زن صرفاً خوب، معنوی و روشنفکر تقلیل داده شده و سوژگی سیاسی و کنشگری مجاهدانه و مبارزانه او در جهت بسط اهداف نبوت و جریان هدایت که نخ تسبیح تمام عرصههای زندگیِ اوست و سراسر شاکلهی هویتی و شخصیتی او را پر میکند، به اشتغال و کارآفرینی و تدریس در کنار خصال و صفات پسندیده ای فروکاهیده می شود. حال آنکه لحظهای از زندگی حضرت زهرا (س) از التزام به رفع نیازهای پیامبر اکرم (ص) و امیرالمومنین (ع) به عنوان ولی و امام به هر نحو ممکن تهی نبوده است. این همان ظاهرنگری است که معانی موجود در کنش ها را نفهمیده و حضرت سجاد(ع) را از یک شخصیت سیاسی به یک شخصیت معنوی منفعل، غیرسیاسی و بی مسئولیت تنزل میدهد. جزئیات رفتاری حضرت زهرا (س) در نسبت با نظام کلان آرمانهای او که همانا توسعه جریان حاکمیت الهی است تقرر یافته و تمام کنش های اجتماعی ایشان (از قبیل مدیریت فدک) دائرمدار و به منظور تحقق اهداف نبوی بوده است؛ همان اهدافی که بواسطه آنها به شهادت رسانیده شد.
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
👇🏻👇🏻
همه چیز در بیرون است.pdf
176.6K
در مورد معنای حقیقی کار، خانه داری و سوئیت هوم ها
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
009. چرا زندگی زنان سخت است؟.pdf
98.4K
سنتی های می گویند زن بنشیند کنج خانه، مدرن ها میگویند از خانه خود را رهایی دهد و #انقلابی ها میگوید هر دو را با هم جمع کند...
و هر سه، زندگی زنان را با رنج در می آمیزند..
بخوانید
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
علیه تقلیل و تحریف در مورد حضرت زهرا (س)
چپ مذهبی در مفهومپردازی شخصیت حضرت زهرا (س) طرحی قهرمانسالارانه به دست میدهد. زنی که جوهره انقلابی شخصیت اش، الهیات صغارت را ذیل نظم پدرسالار برنتافته و علیه جریان قدرت و استیلا شوریده است. از منظر مذکور، فاطمه زهرا (س) یک قهرمان خرق عادت کرده است که زنانگی اش را سرِ دست گرفته و زنانه به ستیز استبداد رفته است. «خطبه فدکیه» اگر چه در ادبیات ایشان، نوعی رمزگان قیام است اما این قیام، نه لزوما یک قیام به معنایی الهی، بلکه یک شورش زمینی و سکولار است. و طبیعتاً این قهرمان را میتوان در زمرهی سایر قهرمانهای تاریخ بشریت مقوله بندی کرد. این شخصیت اگرچه کاریزماتیک و منحصر به فرد است اما لزوماً آسمانی نیست. در این روایت، نیازی به رسول و امام بودن پدر و همسر او نیست. حتی اگر از نیمی از «خطبه فدکیه» ی او هم چشم پوشی کنیم به جایی برنمیخورد. در تقریر عرفی - زمینی از حضرت، وجوه توحیدی و ولایی مبارزه او که روح تمامی لحظات و مبارزات او را اشباع میکند، نادیده گرفته میشود و حتی میتوان از ترجمه «طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ» در خطبه فدکیه هم صرفنظر کرد. پس ما اینجا با یک تقلیل مواجه نیستیم. مسئله این نیست که چپ مذهبی در برابر برخی ابعاد زندگی حضرت سکوت کرده، بلکه ابعادی که اینجا مغفول مانده آنقدر در طرح شخصیت ایشان اصیل و محوری است که بی تفسیر آن، در حقیقت سیمای حضرت زهرا (س) را تحریف کردهایم. در نهایت طبیعی است که قیام فاطمی که الهام و مانیفست انقلاب اسلامی را تشکیل میدهد، با ژستی عدالتخواهانه سر از مقابله و تضاد با آن در بیاورد!
متأثر از همین الهیات چپ، وقتی فعالان مذهبی حوزه زنان در مقام تفسیر شخصیت حضرت زهرا (س) قرار میگیرند، خانهداری و مادری او را در برابر کنشگری اجتماعی او قرار داده و به هیچ میانگارند. برای نقشآفرینی اجتماعی حضرت زهرا (س) قصیدهسرایی میشود و زنی که متن یکخانه است و خانهاش را مهبط وحی و قرارگاه جریان هدایت قرار داده مسکوت میماند. متوجه نیستند که خانه در این مفهوم بریده از اجتماع نیست و دستکم در اینجا باید از دوگانهی حوزه خصوصی و حوزه عمومی رایج در ادبیات فمینیستی عبور کرد. ظریف اینکه، خانهداری شستوشو و مادری بچهداری نیست، خانهداری نهتنها کسر شأن حضرت نیست که باید اشاره کرد که حضرت زهرا (س) خانهداری و مادری را نیز به حد اعلی آن رساند. همان گونه که جان و مال و کنشگری حضرت وقف مسائل سیاسی و اجتماعی ولایت شد، خانه و خانهداری و مادری و همسری او نیز لحظهای از این نوع مبارزه توحیدی خالی نماند. این هم تقلیلی دیگر.
هیئتیها در برقراری نسبت با حضرت زهرا (س) به نسبتهای عاطفی و شوقی بسنده میکنند و به ساحتهای اندیشهای و سیاسی زندگانی حضرت چنگ نمیزنند و متوجه نیستند که گریههای حضرت زهرا (ع) نیز خودش نوعی مبارزه سیاسی در مقابل طاغوت بوده است. در مقابل اصحاب علومانسانی هم رابطه عاطفی شیعه را با پرداخت فکری و اندیشهای به زندگی اهلبیت (ع) منافی میدانند. رابطه عاطفی و قلبی را که یک حقیقت قابلتوجه در متن تشیع است نفی کرده و دعوت به اندیشه میکنند. متوجه نیستند که آنچه مقابل عقلانیت قرار میگیرد جهالت است نه عاطفه و محبت؛ یعنی هرقدر در شخصیت فاطمه (س) میاندیشی در همان حال باید محبت و علقه جریان ولایت نیز در دل تثبیت شود.
ما با ملغمهای از تقلیل مواجهیم! هر کس از ظن خود شخصیت حضرت زهرا (س) را به چیزی که برایش موضوعیت دارد فرو میکاهد. در نهایت نیز، حتی آنهایی که میخواهند تصویری جامع از هویت ایشان به دست بدهند، وجودی چندپاره، ناهمگون و بدون یک نخ تسبیح وحدتبخش ارائه میکنند. شاید گرفتاری ما از همین ناحیه باشد، پس همان بهتر که ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم.
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
دومینوی اختلال
این سالها مدیریت اقتصادی خانواده با مشکلاتی همراه شده است، برای مواجهه با این مشکل رویکردهای گوناگونی پیش روی ماست. ما هم میتوانیم برای مشکلات اقتصادی چاره کنیم و هم میتوانیم آن را همینگونه که هست پذیرفته و با آن کنار بیاییم، اما در عوض، برای آنکه هم فشار کمتری متوجه مردان شده و هم چرخ اقتصاد مملکت بچرخد زنان را مجبور کنیم که همپای همسرانشان کار کنند و برای یک لقمه نان بدوند.
برای مسائل جنسی هم همینطور، ما هم میتوانیم برای مدیریت تب فحشا در جامعه برنامهریزی کنیم و هم میتوانیم آن را آنگونه که هست بپذیریم و تنها سعی کنیم برای جلوگیری از آسیبهای پیش رو، لوازم پیشگیری را کف خیابانها گلریزان کنیم و یا برای عادی و تسهیل شدن سقط جنین قدم برداریم. ما هم میتوانیم مقدمات و ملزومات ازدواج جوانان را فراهم کنیم و هم میتوانیم جامعه را با افزایش میانگین سن ازدواج سازگاری داده و در عوض به الگوهای همباشی تن بدهیم! به همین ترتیب به جای آن که از گورخوابها محرومیت زدایی کرده، میتوانیم آنها را عقیم کنیم!
به نظر میرسد ما در جنبشهای اصلاحگر، برنامهریز و سیاستگذار، با دومینوی اختلال مواجهیم؛ اختلال اول رفع نمیشود مگر اینکه اختلالی دیگر گریبان ما را بگیرد و اینگونه، جامعهی دچار اختلال همواره چشمش را در ازای اصلاح ابرو از دست خواهد داد!
سرانجام حرکت عمومی بشریت از دو مقصد خارج نیست: یا پشتپازدن به وضعیت طبیعی – فطری انسان و یا بازگشت متواضعانه به آن. این دوگانه، یک تفاوت عمده میان روش شناسی دیدگاههای اسلامی و فمینیستی را در حوزه مسائل زنان و خانواده آشکار میسازد.
فمینیسم، خصوصاً در فمینیسم جدید، صراحتاً هیچگونه طبیعت و الگوی ذاتی را که مبنای سیاستگذاری و عمل فردی و اجتماعی قرار بگیرد بر نمیتابد. آنها تمامی الگوها و ساختارها را به فرهنگ و تاریخ حواله میدهند و وضع موجود را محصول دست انسانها (جامعه مردسالار) قلمداد میکنند. با این پیشزمینه، پیشنهادها و برنامههای اصلاح طلبانهی آنها روز به روز جامعه را از مسیر طبیعیِ انسانی دور میگرداند؛ ایدهی خواهری رادیکالها که در نهایت به لزبینیسم منجر شد نمونهی روشن این روششناسی است.
در مقابل، گرچه اسلام هم از ابتدا علیه الگوهای نادرست فرهنگی (و غیرطبیعی) قیام کرده، اما همواره تلاش دارد مناسبات زندگی فردی و اجتماعی انسان را با مسیر فطرت و نیروی خدادادی آن هماهنگ کند. به عبارتی الگوهای تجویزی اسلام برخاسته از همین مبنای فطری و طبیعی است. اگر بهعنوان نمونه، ظرافت، لطافت و زیبایی زن بخشی از استعدادهای طبیعی اوست، این مبنا، تجویز الگوهای مُنافی با امنیت و آرامش جسمی و روانی زن را متضاد با مسیر رشد او میبیند.
همچنین ازدواج زن و مرد در الگوی خانواده مورد نظر اسلام، یک وضعیت طبیعی است؛ طبیعی بودن ساختار ازدواج به این معناست که رشد و سعادت زن و مرد در گرو این نحو از ارتباط زناشویی است و تمایلات میان جنس مذکر و مؤنث هم برای زمینهچینی این الگوی ازدواج در آنها نهادینه شده است؛ لذا هر برنامهی اصلاحی که وضعیت طبیعی خانواده را تقویت و تحکیم نبخشد، میتواند سرآغاز فروپاشی اجتماعی و نسلی باشد.
راهکارها و الگوهای سیاستگذاری، خواه کوتاهمدت و خواه بلندمدت که متعهد به وضعیت فطری انسان نباشد، نهتنها حال جامعه ما را بهتر نخواهد کرد بلکه آسیبی در پی آسیبهای فعلی پدید میآورد. این رویکرد به شکل محافظهکارانهای آسیبهای موجود را بدیهی فرض کرده و تلاش میکنند سادهترین و فوریترین اقدامات ممکن را در دستور کار قرار بدهند. درصورتی که رویکرد صحیح برچیده اختلالهای موجود است، نه سازگاری و هماهنگتر شدن با آنها.
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
آیا باید به دوگانه خانهداری / اشتغال اهمیت بدهیم؟
مفاهیم هم میتوانند گزارشگر واقعیت باشند و بر آنچه در بیرون ماست دلالت کنند، و هم میتوانند میان ما و واقعیت حجاب و مانع شده و برسازندهی واقعیتی دروغین در قبال واقعیت اصیل شوند. مفاهیم اینجا صبغهای ارزشی به خود گرفته و تعین بخش میشوند و این قابلیت را پیدا میکنند که تصورات ما را هدایت کرده و ادراکی از پیش تعیین شده در ناحیه ذهنی ما پدید آورند. و این زمان نامبارک، زمانی است که مفاهیم به سطح و عمق فرهنگ یک جامعه نفوذ کرده باشند. در بین این مفاهیم، دوقطبیهای معنایی توانایی مضاعفی برای کانالیزه کردن ذهنها و اندیشهها دارند. دوقطبیها از رهگذر تناقضی که در خود نهفته دارند، امکان برونرفت و براندازی را مسدود میکنند و ما را به تن دادن به یکی از دو انتخاب پیش رو مجبور میسازند.
دوگانهی خانهداری / اشتغال که ترجمان همان دوگانه کاذب سنت/مدرنیته در حوزه مطالعات زنان است یکی از دوگانههای ریشهدار و البته کاذبی است که از دو جنبه به تصورات بینالاذهانی ما دستدرازی میکند: جنبه نخست این است که زن را در یک زمین بازی و یک آزمون دوگزینهای قرار میدهد که انتخاب هر گزینه، بهمثابه عضویت در یک قشربندی اجتماعی دوگانه است. محصول اجتماعی این دوگانه دو دسته از زنان هستند. خانه دار یا شاغل. این انتخاب اولاً متضمن محرومیت زن از مزایای دستهی دیگر است و ثانیاً زن را در مقابل آن دیگری قرار میدهد. چشمانداز هرکدام از این دوگانه در قبال یک «دیگری» تعریف شده و اصالت و خویشتن خویش تهی میشود. مادری و خانهداری شقی از زندگی زنانه است که علیه اشتغال توضیح داده میشود و پذیرش اشتغال نیز مصادف با عدم انتخاب خانه به منزله بستری برای کنش زنانه است. نیروی فرهنگی این دوگانه اگر سوژه را مجبور به پذیرش یک انتخاب کند در او حسرت میآفریند، و اگر فریبش داده باشد به او زبان نفی اعطا میکند. نفی و طرد شجاعانهی دیگری؛ در دلالتهای این دوگانه نحوی ستیز گفتمانی نهفته است و این ستیز میتواند ارزشهای فرهنگی متناقضی را پدید آورد. زنان شاغل بهزعم آنان که مادری - خانهداری را انتخاب کردهاند «اشتباه میکنند» و مادران و زنان خانهدار در بیان گروه مقابل، «انسانی غیر اجتماعی است و در منزلت اجتماعی پایینتری واقع شدهاند». این دوگانه هر طرفش رنج است. یا «رنج حسرت»، یا «رنج ستیز». زن هنگامی که وارد این بازی میشود محکوم به انتخاب رنج است؛ رنجی که بعید میدانم مقدس هم باشد.
جنبه دیگری که این دوگانه کاذب از طریق آن معناهای بینالاذهانی را تحریف میکند، تحمیل تعریفهای یکجانبه، معوج و سُلب بر هر دو سوی این طیف است؛ «خانهداری یعنی اینکه من میگویم، اشتغال یعنی اینکه من میگویم و لاغیر!» در این زمین بازی، ارزشها و محدودهی هر نوع سبک زندگی از پیش تعیین شده و ساختیافته و راه بازنگری و انتخاب خودآگاه در آن باز نیست. خانهداری معنا و منزلتی مشخص دارد و اشتغال نیز! و زن محکوم است در چارچوب این مرامنامه باقی بماند.
برخی برای فرار از رنج ذاتی این دوگانه، انتخاب هر دو سوی این دوگانه را تجویز میکنند، درحالیکه با این ایدئال رنجی جدید تولید میکنند. مشخصاً منظورم این است که باید از این دوگانه براندازی کرد، باید از این بازی خروج کرد و آن را به فراموشی سپرد. باید در شرایط آزاد فارغ از فشارهای فرهنگی و معنایی برای بازتعریف مفاهیم چنگ خوردهی آن اهتمام کرد. الگوی سوم جمع دو الگوی دیگر نیست. تکوین نظرگاهی جدید است که از آغاز تا پایان مستقلانه طرحریزی میشود.
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
عصر جدید، تئوریسین آنارشیسم موفقیت است، موفقیتی غیرمسئولانه. عصر جدید به هر میزانی هم که چمران مالی و سلیمانی مالی بشود موفقیت را در خدمت فردیت و از رهگذر فرمان خروج میبیند. ما داریم یک اینستاگرام در ابعاد بزرگتر را در رسانه ملی تماشا میکنیم. لب کلام عصر جدید و خطابهاش به طبقه متوسط که گویی پیش روی خود روزنهای به موفقیت نمیبیند دعوت به ساختارشکنی است. بن مایهی عصر جدید یک براندازی و قیام انفرادی است که در پایان این قیام هم نفع عمومی ذبح خواهد شد هم ساختارها همینکه هماکنون هستند باقی خواهند ماند؛ اینکه راه برای موفقیت (شهرت و ثروت) به طور معمول بسته است و تنها با خرق عادت میتوان از سد راه نتوانستنها گذشت. بازی عصر جدید برای این انگاره دو سر برد است، تا آنجا که طرفداران عصر جدید هم در قبال انتقادها میگویند «حتی اگر رأی هم نیاورند دستکم دیده میشوند». پس مسابقه بر سر نمایش فردیت است و شاهکلید آن #تمایز و به وجد آوردن به هر قیمتی. چراغهای سفید هم سهم نمایشهایی است که جذاب و بیننده آور باشد. نیروی خودنمایی مورد تجویز عصر جدید آنقدر قدرتمند است که حتی از بشیر حسینی هم نمیتوان توقع دفاع از مفاهیم ارزشی، خدمت و فایده محوری را داشت.
آموزشوپرورش ما معلول است و نمیتواند استعدادهای نوجوانان را کشف کند و آزاد کند، اما چرا باید به عصر جدید خوشبین باشیم؟ عصر جدید دارد به نسل جدید و دهه هشتادیها فرمان خروج صادر میکند، آن هم نه خروجی که ما در فرمان آتش به اختیار با مختصات و بن مایهی اصلاحگرانهاش سراغ داریم، بلکه خروجی که بیشتر با جوکر ۲۰۲۰ شباهت و هماهنگی دارد. عصر جدید با جوکر هم قطار و همداستان است با این تفاوت که بهجای پایانی با انتقامجویی پوچ و لذت طلبانه، قهرمان داستان به فردیتی ضداجتماعی و مزهی موفقیتِ همراه با شهرت راضی میشود.
نیاز نیست که به عصر جدید مشکوک باشیم اما به هر ترتیب آنها دارند ارزشها را ویرایش میکنند و میگویند برای موفقیت باید غیرعادی بود و اینگونه میتوان از خرابههای وضع موجود گلیم خود را بیرون کشید. این خودارضایی نسبتی با زندگی اجتماعی ما و آرمانهایش ندارد. هیچ خیری برای «همه» بعدازاین پیش نخواهد آمد. افقی که هیچ نسبتی با اندیشه و مکتب چمران و سلیمانی آن هم در روزگار گام دوم انقلاب ندارد. فقط بیم جامعهای را دارم که تماشاشوندههایش از تماشاگرهایش بیشتر بشوند!!
چرا برچسب «فمینیسم چادری» برساخت می شود؟
جریان فمینیسم در نهاد خود، رویکردی براندازانه دارد و از ابتدا برای دستکاری گفتمان ها و بافتارهای فرهنگی و اجتماعی در تلاش بوده است. بروز عینی این براندازی به خصوص آن هنگام که نظریات فمینیستی با په عرصه های کنشی و جنبشی می گذارد، اشکالی از مطالبه گری و کنشگری مدنی است.
اگر چه جنبش های فمینیستی در ایران با آرمان های خود فاصله قابل توجهی دارند و نباید به بازنمایی های کاذب مجازی و شبکه های اجتماعی دلخوش باشند، اما به نظر می رسد پرچم این مطالبه گری را به خوبی از آن خود کرده اند. یکی از عوامل مهم این توفیق، مفهوم پردازی، ادبیات سازی و تولید پیوستاری از معنا از درونی ترین لایه ها تا عینی ترین شعار و گویه هاست. فمینیسم واجد زبان روزآمد و مردمی است؛ بدین معنا که میان نظریه و تأثیر آن در بین الاذهان جامعه مسیر کوتاه تری در پیش دارند و ساده تر میتواند دیدگاه خود را در جامعه مستقر کند؛ عنصری که جبهه مقابل کمتر از آن برخوردار است.
قرائت اسلامی اگر چه پیش از این تلاش کرده با رویکردهای واپسگرا مرزهای خود را حفظ کند، اما غالباً به همین دلیلِ فقدان زبان گویا و اثرگذار در فرهنگ عمومی کمتر رسوخ میکند، و حتی خود را در مظان همدست بودن با قرائت سنتی قرار میدهد. قرائت انقلاب اسلامی، با آن که به صراحت میتواند برای تجویزهای خود استدلالهای متقن آورده و در مقابل، اندیشه های رقیب را نقد کند، اما این ادبیات علمی و فنی کمتر به گفتمان و واژگانی عمومی که مخاطب را متواضع کند بدل میشود و در سمینارها و کرسی های دانشگاهی و مکتوبات مهجور نگاه میدارد.
توجه من این است که چرا عنصر مطالبهگری، و در مجموع رویکرد سلبی و انتقادی برچسب های فمینیستی میخورد؟ چرا وقتی زنان انقلابی و متعهد به سیمای زن مسلمان با آن تعاریف مخصوصش، وضع موجود را نقد کرده و درصدد تغییر و اصلاح بر می آیند از سوی متدینین و جامعه مذهبی به التقاط یا استحاله فکری متهم می شود؟ حتماً قبول دارم که برخی مدعیان اصلاح طلبی نتوانسته اند در ساحت اندیشه با گزاره های مدرن مرزبندی کنند اما حتماً این آسیب قابل تعمیم به همه نیست.
من علت را در همین ادبیات پردازی می بینم. اندیشههای فمینیستی به لایه ادبیات رسیده اند، به لایه زبان و هنر رسیده اند، شعارهای فمینیستی به نحو اندماجی همه آن اندیشه ها و پشتوانه های معرفتی را با خود حمل میکنند و انتقال میدهند؛ آن قدر که مخاطب عمومی در اثر این دستاورد، عنصر «مطالبه گری» را به امری ذاتاً فمینیستی میشناسد.
متفکری که لال است!
فمینیستها میگویند «برابری»، میگویند «تساوی حقوق زن و مرد» و این شعارها، در عین آن که چیزی بیشتر از تعدادی واژه نیست، همزمان مانیفست زن مدرن را در خود انباشته است و هر چه میخواهند بگویند در این عبارت کوتاه و ساده یافت میشود؛ یعنی اگر این عبارت را شکافته شود نظریات فمینیستی تولید میشود و چنانچه نظریهها درهمفشرده شوند نتیجه میشود «برابری» یا شعارهای دیگر. به همین جهت است که رویکردهای فمینیستی نفوذپذیر و اشاعه گرا هستند.
یک معنا و یک گزاره معرفتی همزمان دارای سه لایه است، و در سهلایه حضور دارد: مبانی، نظریه و ادبیات. در لحظهای که یک معنا در ساحت مبانیِ عمیق قرار دارد به پرسشهای متافیزیکی نظیر اینکه واقعاً انسان کیست؟ زن کیست؟ جنسیت چیست؟ و خاستگاه جنسیت در کجاست؟ پاسخ میدهد. این پاسخها هم در ساحت نظریه تبدیل به علم میشوند، علومی که در زندگی اجتماعی و حیات روزمره کاربرد پیدا میکنند و مبنای سیاستها، برنامهها و عملکردها میشوند. اما نظریات تنها هنگامی به امری اجتماعی مبدل میشوند که در ساحت بیرونی یعنی ساحت فرهنگ جذب شوند. ساحت بیرونی (یا ظاهری) شامل محصولات انسانی از قبیل زبان، واژه، هنر، ادبیات و ... است.
معرفتهای مدرن فمینیستی در هر سه لایه پرکار و فعال بوده و در لایه بیرونی که مردم دقیقاً با آن سروکار دارند و خلوت ذهن و قلبشان را از این لایه تغذیه میکنند تولیدات سرسام آوری داشته است.
رویکرد سنتی به زن نیز از این لایه محصولات انسانی و ظواهر بیبهره نیست. وصف «ضعیفه» که بر زن در موقعیت سنتی بار میشود و واجد نیروی اجتماعی قدرتمندی است یک واژه است و همزمان دریایی از راهبردها و هنجارها. اما قرائت انقلاب اسلامی از زن حتی اگر در لایههای درونیتر حرف برای گفتن داشته باشد لیکن در لحظهای که باید این معارف را به سطح فرهنگ انتقال دهد دستش خالی است. کمتر شعار نافذی که دربردارنده دیدگاه زن به انقلاب اسلامی باشد در سطح اجتماعی دیده میشود. «الگوی سوم» و «از دامن زن مرد به معراج میرسد» از معدود محصولات این رویکرد است. حالا نتیجه چیست؟
نتیجه این که در لحظهای که این قرائت در تلاش است مخاطب را با خود همراه کرده و در ساحت اجتماعی افاده مقصود کند، عرصه را به رقبا واگذار خواهد کرد.
به عبارتی انقلاب اسلامی بدون تولید انبوه در هنر و ادبیات، و بدون واژهپردازی و مفهومسازی در حوزه زن و خانواده، اگر بخواهد مطالبه و نقد کند یا در زمین فمینیسم بازی میکند و یا غالباً با آن اشتباه گرفته میشود (یادداشت قبلی) و اگر بخواهد از ارزشها دفاع کند یا بر حفظ اصالتها و حفظ خطوط قرمز مبادرت ورزد یا با رویکرد سنتی اشتباه گرفته میشود یا نمیتواند مرزهای خود را با آن بهدرستی نمایش بدهد.
نیرومندی فرهنگ را با اندیشه میشناسم، و نفوذ اندیشه را با زبان. همان گونه که اعجاز نبی خاتم از واژه بود.
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
زنان چگونه به جهان مردانه غلبه کنند.
من وجود مردسالاری را تأیید میکنم. هرچند در اینکه این مردسالاری چگونه عمل میکند پرسشهای تعدیلگرانهای دارم که اینجا از آن میگذرم. اما به هر صورت میپذیرم جهان با دور نگاهداشته شدن زنان از تولید معنا، به نحو فزایندهای مردانه شده. برخی از عرصهها البته واقعاً بهتر است بر دوش مردان تکلیف شود، اما برخی دیگر ابتکار مردان بوده و لذا به نام مردان هم سند زده شده؛ حال آن که هیچ ضرورت انسانیای، اقتضاء بودن آن را توجیه نمیکند. دنیای مدرن با پیشرانههای مردانه در عرصه فرهنگ به تولید انبوه همت گماشته، بیآنکه مشخص باشد نسبت آن عرصهها با انسان و کمال او در چیست؟ تنها به دلیل اینکه هست و بسیار هست، بدیهی و لازم فرض میشود. به هر ترتیب اتمسفر مردانه با تمام هنجارهایش عرصههای وجودی زن را فشرده و در تنگنا قرار داده؛ مثل یک گازی که نشت کرده و تمام اتاقها را از آن خود میکند. حال، زنان میتوانند جهان مردان و مردانه شده را از آنها باز پس بگیرند و در نهایت به سهمی برابر برسند، و نیز میتوانند جهانِ خود را خلق کنند و از فشار معانی مردسالار بکاهند و در کنار آن، و نه در درون آن خود را جانمایی کنند. تفاوت در چیست؟ در راهبرد نخست، زنان در گفتمان مردانه هضم میشوند و به بهای یک مبارزة حسابی، جامعه مردانه را به پذیرش خود وادار میکنند؛ یعنی فیزیک زن در قلمرو متافیزیک مردانه جای میگیرد؛ چیزی که با آن مخالفم. در راهبرد دوم اما، این گفتمان زنانه است که در برابر مردسالاری و جهان مناسب مردان متولد شده و رشد کرده و فربه میشود. یعنی یک گاز دیگر با مختصاتی تقریباً متفاوت سعی میکند در اتاقها نفوذ کرده و با گاز قبلی به تعادل برسد (معنا و فرهنگ را به گاز تشبیه کردم). در رویکرد اول که بیشتر به تقریر فمینیستی از استراتژی احیای حقوق زنان قرابت دارد، پرسش مرکزی این است که آیا «زن هم میتواند» یا خیر؟ و در پاسخ تلاش میکنند به این سؤال پاسخ مثبت بدهند. درصورتیکه ارزشمندی توانستن و نتوانستن زنان در این امور علیالسویه است. گیرم که میتواند. ثم ماذا؟ اما در تقریر دوم که من آن را به رویکرد انقلاب اسلامی مربوط میدانم، پرسش اصلی این است که «کیفیت دنیای زنانه که میتواند در کنار دنیای مردانه یک جهان مطلوب، متعادل و ایدئال (سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا)، را رقم بزند چیست؟» مثال بزنم: جهان ناب زنانه را ما چه زمان بهتر کشف کردیم و در کجا بود که این صدف کمی برایمان دهان گشود و درخشید؟ در مبارزات انقلاب اسلامی، در دفاع مقدس و ... زنان کاری متفاوت از مردان کردند. زنان مواجههای متفاوت با مسائل کردند؛ که اگر چنین نمیکردند توازن این جهان انسانی (و پیروزی) میسر نبود و نتیجتاً در آن عرصهها شکست میخوردیم. زنان هرکجا پا به عرصه گذاشتند و خلق معنا (و نه مصرف معنا) کردند، و هرکجا کنش و زایش کردند، توانستیم یک روح جمعی مبارک را تجربه کنیم و توانستیم سهم اختصاصی زنان را قدر بدانیم. دقیقاً به همین دلیل است که مبارزه زینب کبری (س) با اباعبدالله (ع) ضمن عدم تشابه اما به همان میزان مهم و برای ما جذاب است؛ بنابراین، معتقدم حرکت جمعی ما نه فقط در بحرانها، بلکه مستمراً بدون دنیای زنانه لنگ خواهد بود. زنان باید باشند و کنش کنند و جهانشان را بسازند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای زنی که تلاش کرد از شوهر پاکبانش طلاق بگیرد اما پشیمان شد.
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
ماجرای زنی که تلاش کرد از شوهر پاکبانش طلاق بگیرد اما پشیمان شد.
پیشفرض اولیه ما و همه کسانی که از «زنان» مینویسند این است که زنان به لحاظ تاریخی از بسیاری حقوق خود محروم بوده و امروز نیز چالشهای گستردهای پیش روی خود دارند. فعالان حوزه زنان، فمینیسم یا هر جنبش اصلاحگر دیگری به خوبی این ضرورت را به ما یادآوری کرده و تلاش میکنند که مسائل زنان در مفاهمهی عمومی طرح و روایت شود. مردسالاری شاید نقطه کانونی این روایتها باشد که در تلاش است مناسبات، نابرابر میان زن و مرد در سطوح گوناگون را افشاگری کند. به عبارتی، مردسالاری با اسم رمز خشونت علیه زنان، نوک پیکان جنبشهای فعال حقوق زنان است که این دو جنس را در صف بندی مقابل قرار میدهد. من البته هیچ ابایی ندارم از این که بگویم مردها، در زندگی خانوادگی و اجتماعی با زنان به درستی رفتار نکرده و و مجرم و خطاکارند. بله، مردان در لحظهی مواجهه با زنان، گاه متأثر از فرهنگ سنتی و رویکرد «حذف حداکثری» هستند و گاه تحت تأثیر فرهنگ مدرن و سرمایه سالار و رویکرد «نمایش حداکثری».
در این کشاکش، روایت، سلاح و ابزار کارآمدی است که میتواند مناسبات اجتماعی نابهنجار (از واژه نابرابر به خاطر برخی نارساییها استفاده نمیکنم) را برای ما افشا کرده و روی پیشانی آن برچسب بزند؛ و این خودش مقدمه تغییر است. زنان اگر چه در برخی از ساختهای اجتماعی و فرهنگی به مطلوب نرسیده و هنوز راهی طولانی تا رسیدن به شرایط مطلوب دارند، اما به نظر باید اعتراف کرد که در عرصه روایت، به لطف همین جنبشهای زنانه، زبان و ادبیات پیشتاز بوده و دست برتر را از آن خود کردهاند. اما این موهبت هم برای خلق جهان زنانه - که پیشتر از آن گفتهام - از سویی گرانبها و ارزنده است و هم از سوی دیگر میتواند خطرآفرین باشد. معتقدم که در این رفت و آمد، اگر چه دست آخر زنان میتوانند بهتدریج نادرستیها و تبعیضها را در عرصههای خانوادگی و اجتماعی مرتفع کنند، اما در مقابل این مردان هستند که در عرصه روایت محروم و بی سلاح همچنان خواهند ماند. مبارزه با مردسالاری میتواند کجرفتاریهای مردان را در مورد زنان به چشم بیاورد اما از آن که جا مردان در روایت مسائل اختصاصی خود بی زبان هستند، غالباً این گونه تصور میشود که ظلم تنها از ناحیه مرد به زن است که اتفاق میافتد و عکس این ماجرا امکانپذیر نیست. گستردگی روایت زنان از مشکلاتشان و فقدان روایت مردان از مشکلاتشان ما را با این توهم روبرو میسازد که «زنها ظلم نمیکنند» و فاعل ذاتی ظلم مرد است و این همان است که برخی نحلههای زنانه به مردستیزی افراطی گرویدند. اما آیا واقعاً مردان مورد ظلم واقع نمیشوند؟ آیا تصویری از ظلمهای زنانه در ذهن داریم؟ و آیا بهتر نیست که مرکز ثقل روایتها به جای زنان و مردان، پاسداری از نهاد خانواده باشد؟ فمینیسم اگر چه به طور کلی برای احقاق حقوق زنان مبارزه میکند اما غالباً صحنه را به مبارزه یا به عقب راندن مردان تقلیل میدهد. معتقدم میشود زنان به حقوق و هویت متعالی خود دست یابند، بی آن که روبه روی مردان و مردانگی بایستند؛ مشروط به آن که زنان و مردان در کنار هم در یک جبهه با ظالم ثالثی پنجه در پنجه شوند. این گونه نگران این نیستیم که با هر تلاشی برای زندگی زنان، یک لگد به پهلوی نهاد خانواده بخورد.
@Mahdi_takallou
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بترسید از زن
اگر متشکل شد
و پشتش به خدا گرم بود
#افطار، در کنار #مسجد_الاقصی، تحت اشغال دشمن صهیونی
#القدس_اقرب
در فاهمه عمومی ما کاراکتر «مادر شهید» و «پدر شهید» وزن یکسانی ندارند. تلقی عمومی ما از مادر شهید چیز دیگری ست. احساس میکنیم شهید و مادر شهید نسبت معنایی تنگاتنگ تری دارند و میان این دو، نوعی هم فراخوانی برقرار است که لزوماً و غالباً این تلازم در نسبت شهید و پدر شهید به چشم نمیخورد.
زن (مادر شهید) بواسطه استعدادهای خدادادی اش، محمل مناسب تری برای عاطفه های انسانی است و به همین جهت نفوذ زن در ساحت فرهنگ، میتواند خارق العاده باشد؛ کما این که گویا حفظ و انتقال تاریخ و میراث فرهنگی دفاع مقدس را بیشتر از روایت های زنانه مادر یا همسر شهید متوقع هستیم. به همین نسبت یکی از لازمه های این که مسأله فلسطین بتواند ساحت فرهنگی ما را درگیر کند و مقداری از سویه های خشک سیاسی (و مردانه) در روایت های این مسأله که بیشتر تجربه اش کردیم دور شویم، این است که دست به دامان روایت های زنانه از فلسطین و از آن مهم تر روایت زنان فلسطین شویم.
این همان نیم تنه ی کمتر دید شده ی پیکره اجتماعی است که جهان زنانه از آن تعبیر میکنم.