eitaa logo
کانال شعر مهدی زارعی
312 دنبال‌کننده
149 عکس
43 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رباعی او فاطمه است یا که تکرار علی شد سر خدا مخزن الاسرار علی هر بار که خواستم بگویم: زهرا شد قافیه ی شعر گرفتار علی شاعر: مهدی زارعی 👇 @mahdi_zarei_shaer
🤣نشر حداکثری تا با هم بخندیم🤣 رباعی موشک و پوشک ای لُمپَنِ جلف! بی وجود بُزدل ! نام علی و دهانِ تو ...؟ خوکِ خِپِل ! حیف از موشک ! کودک من می گیرد با پوشکِ خود ، دهانِ نحست را گِل شاعر: مهدی زارعی پی نوشت: با عرض پوزش از همه ی خوک های خپل دنیا بابت این استعاره 🙏😓 : @mahdi_zarei_shaer
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و روز دیدنی خلبانِ انسان نمای هواپیمای f35 اسرائیل که دیروز به کشتن زنان و کودکان بی گناه غزه افتخار می کرد و امروز در ایران ... 😍 ببینید و لذت ببرید 😍 رباعی ما سنگ و تو عکس کوزه باید بکشی بر خاکِ شکست، پوزه باید بکشی در غزه تو شیر بودی و در ایران مانند شغال زوزه باید بکشی شاعر: مهدی زارعی پی نوشت: با عرض پوزش از تمامی شیر های عزیز و شغال های محترم دنیا بابت این تشبیه😓🙏 : @mahdi_zarei_shaer
نشر حداکثری تا برسد به دست دیپلمات هایمان🗣 رباعی سلام به افعی بر افعی زخم خورده رحم است حرام نه میز مذاکره ، نه حرف و نه سلام ! یک لحظه امانش بدهی ، می کُشدت باید که جدا کنی سرش را وُ... ، تمام! شاعر: مهدی زارعی : @mahdi_zarei_shaer
✍ آقای مذاکره! شما یا یک ایرانی وطن دوست و اصیل هستی یا بی غیرتی یا منافق.گزینه چهارمی وجود ندارد. اگر مطیع اوامر رهبر کشورت هستی که جنگ و صلح تحمیلی را منع کردند و تکلیف شما هم روشن است؛ مذاکره بی مذاکره! اگر مطیع نیستی که باز هم تکلیفت مشخص است؛ یا منافق و خائنی یا بی غیرت! و صد البته که نباید گذاشت خائنین، مالک را بار دیگر از چند قدمی خیمه ی معاویه برگردانند... رباعی بی غیرت فرق است میان مرد با بی غیرت در جنگ، مذاکره چرا؟ بی غیرت! ترسیدن و ترساندن و تسلیم شدن یا کار منافق است یا بی غیرت شاعر: مهدی زارعی نشر حداکثری تا برسد به دست آقای مذاکره🗣 : @mahdi_zarei_shaer
ترکیب بند "قابیل " بند ۱ خون از خطوطِ زخمی یک ماجرا نوشت از مرگ و از اسارت و از ابتلا نوشت یک باره رفت سمت عقب گام هایشان گامی به پیش آمدی، اسم تو را نوشت جز تو کسی نماند از انبوهِ عاشقان وقتی که شرطِ وصلِ خودش را "فنا" نوشت هرچند سهمِ مدعیان را نوشت "مِی" رزقِ تو را گرفتنِ "جام بلا" نوشت قلب تو را برای خودش..."قلبِ خلق را آتش گرفته و به غمت مبتلا نوشت" ۱ آن وقت، نامِ آن که دچارت نبود را " صد بار لعن" کرده و در اشقیا نوشت ۲ هر قلب را که با تو و عشقت غریبه بود با شعله های قهرِ خودش آشنا نوشت در سرنوشتِ دشمن تو، تا همیشه: "خوف " تقدیرِ دوستان تو را با "رجا" نوشت جای تو را به کوری چشمانِ حاسدان بر روی شانه های رسول خدا نوشت تاریخ را ورق زد و هر پادشاه را در پیشگاهِ خوانِ شما یک گدا نوشت نام تو را "چراغ شب و کشتی نجات" ۳ یاد تو را دوای غمِ سینه ها نوشت " حتی به پاس چیدن یک گل به عشق تو زن را کنیز؟ نه، که عزیز و رها نوشت!" ۴ تو مصحفی و رازِ حروف مقطّعه! سرِّ خدا شدی و تو را در خفا نوشت گفتی که قطعه قطعه ی تیغ غمش تویی "حا"، "سین" و "یا" و"نون" همگی را جدا نوشت تا روز حشر، سوره ی"فجرِ"تو سوگوار شب های"عشرِ"عشقِ تو را با عزا نوشت ۵ و۶ گفتی: "هوالمصوِّر" و او مقتلی کشید ۷ گفتی: کجا؟ برای تو از کربلا نوشت! " خون خدا" شدی و "خدا در کمین نشست " خود را به خشم، صاحب آن خون بها نوشت ۸ و۹ خاک تو را"امانِ بلا"،"حصنِ روزگار " " یک قطعه ی بهشتی" و "دارالشفا" نوشت هرچند شاعر تو خودش خاک پای توست باید تمامِ شعرِ تو را با طلا نوشت عمری به نامِ شعر، تو را خون گریست، خون مجنون توست شاعر و اشعارِ او جنون شاعر: مهدی زارعی از کتاب: من مات من العشق، نشر سوره مهر ادامه دارد... : @mahdi_zarei_shaer
ترکیب بند قابیل بند ۲ لشکر، هجوم، کشته، کفن، بی کسی، بلا مردانگی، حماسه، وفا، عشق، ابتلا شمشیر، شیهه، اسب، سنان، تیر، نیزه، گرز ضجّه، شکنجه، درد، اسارت، عطش، عزا شلّاق، شعله، خیمه، حرامی، حرم، هراس کودک، پیاده، دشت، خطر، خار، زخم، پا این واژه های اَلکنِ ما شاعران، فقط حرفی ست از حروف الفبای کربلا این ماجرا به سمت ابد رفته از ازل این رازِ بی شروع، کجا دارد انتها؟ از این طرف رسیده روایت به مردمی لحظه به لحظه کرده به ابلیس اقتدا دنیا پر است از خبرِ"ابن سعد" و"ری " کافی ست که ورق بزنی روزنامه را در صحن سازمان ملل"شمر"را ببین " ابن زیاد" و"خولی"و باقی اشقیا خوش مشرب و مودب و خوش عطر و شیک پوش خود را چه خوب جا زده در شهر، مافیا جاسوس های"کوفه" و"شام"این چنین شدند مامورهای مخفی"پنتاگون" و"سیا" حتی"یزید"صلح نوبل را برنده شد وقتی شدند قاتل و مقتول جا به جا بانگ ربا و سود فقط می رسد به گوش از بانک های"مرتکبِ جنگ با خدا"۱۰ دیری ست لانه کرده در این سینه ها: هوس! دیری ست کوچ کرده از این چشم ها: حیا! دستان کودکی ست؟ نه، قلّاده ی سگ است در دستِ مادرانِ شده مسخِ انزوا! یک عدّه ای اسیر مُد و برده ی مدرن یک عدّه ای اسیر عباداتِ نخ نما یک بچّه در لباسِ بِرَند و کلاسِ رقص یک بچّه کهنه پوش و به پا کفشِ تا به تا اوباشمان لمیده کنارِ بساطِ خمر نیکانمان نشسته به سجاده ی ریا در وقت ادّعای حسینی شدن: بهوش! در وقت اقتدای به او: رفته در کُما! باید که ساعتی بنشینیم با"حسین" در سوگِ عمرِ سوخته ی پوچِ بی بها تا قلب های سنگ، شود ذرّه ذرّه ذوب تا چشم های خشک، شود دائم البُکا از آن طرف، رسیده روایت به وقت صفر "آدم"، هبوط، میوه ی ممنوعه و خطا ۱۱ از سجده ی نکرده ی"ابلیس"و کینه اش ۱۲ کم کم رسیده است به"قابیل"ماجرا قابیل، در سراسر این شعر زنده است یک روی او غریبه و یک رویش آشنا این فیلم، از سکانس هزارم به ما رسید این فیلم را دوباره ببینیم از ابتدا؟ پس روی صندلی بنشینید، مرد و زن! انگار رفته اید به یک " شعر- سینما" : در یک نمای خارجیِ باز، سایه ای کم کم به سمتِ سنگ جلو رفت، بی صدا... در وادی خطر، همه هستیم، یک به یک در جنگ خیر و شر، همه هستیم، یک به یک شاعر: مهدی زارعی از کتاب: من مات من العشق ، نشر سوره مهر. ادامه دارد... : @mahdi_zarei_shaer
ترکیب بند قابیل بند ۳ در اولین جنایت این ایل در زمین خون می چکید از سر"هابیل"بر زمین ۱۳ قابیل زنده ماند و به کشتن ادامه داد در قرن های طی شده در هرچه سرزمین از دیدن و شنیدن فریاد های او تاریخ شاهد است که شد کور و کر زمین قابیل سر برید"بشر"را و خیر را بیهوده نیست پر شده از ننگ و"شر"زمین با مشعل شرارت او خشک و تر، همه آتش گرفته اند و شده شعله ور زمین دیگر نگو: بهار، درخت، آسمان؛ بگو: پاییز، شاخه های شکسته، تبر، زمین چیزی نمانده است که از خوف و خشمِ او ویران شود زمانه و زیر و زبر زمین دیری ست آسمان شده در چنگ او قُرُق پرواز مرده، پر شده از بال و پر زمین حتّی به جای گندم و زیتون و سیب سرخ از بمب و مین و مرگ شده بارور زمین قابیل زنده است و به صد چهره مستتر قابیل زنده است و شده پرخطر زمین تا کی شویم یک به یک این گونه پستِ پست؟ تا کی من و تو دست گذاریم روی دست؟ شاعر: مهدی زارعی از کتاب: من مات من العشق ، نشر سوره مهر. ادامه دارد... : @mahdi_zarei_shaer
ترکیب بند قابیل بند۴ در هاله ای سیاه و پر از دود زنده بود در ماجرای"اَیکه"و"اُخدود"زنده بود ۱۴و۱۵ "یوسف"به دست او به دل چاه پرت شد ۱۶ بین برادران، غضب آلود زنده بود از چشم های وحشی اش آتش زبانه زد باخشم، پشت چهره ی"نمرود"زنده بود ۱۷ " یحیی"به دست کینه ی او شد سرش جدا روزی که روز ذبح شدن بود، زنده بود ۱۸ در گیر و دارِ"صالح"و مکرِ"ثمودیان " هنگام قتلِ"ناقه"ی پرسود زنده بود ۱۹ اطفال مصر را خود او کشت یک به یک20 هرچند طفلِ راهیِ در رود زنده بود با مکر او حقایق"تورات"محو شد ۲۱ در وقت دستکاری"تلمود"زنده بود روزی که بر صلیب، یهودای بی مسیح شد از حریمِ صومعه مطرود، زنده بود از"لیله المبیت"و هجوم حرامیان تا"غارِ"تار بسته ی مسدود زنده بود ۲۲ در جست و جوی کودکِ بانو"ملیکه"هم با قصدِ قتلِ"منجی موعود"زنده بود قابیل بی زمان و مکان است، شک نکن! او در پی سقوط جهان است، شک نکن! شاعر: مهدی زارعی از کتاب: من مات من العشق ، نشر سوره مهر. ادامه دارد... : @mahdi_zarei_shaer
ترکیب بند قابیل بند ۵ حتّی کنار رودِ"فُرات"او قدم زنان در فکر قتل عام زمین بود و آسمان افسون مرگ را که دمید او به هر گِره افزود دم به دم به گره های داستان چیزی نمانده بود به پایان عمر دین چیزی نمانده بود به تاریکی جهان اما یلِ اَبَربشرِ شیراوژنی فریاد زد: "چه بر سرتان آمده ست، هان؟ با روحتان چه کرده حرام از پی حرام؟ ای نسل پشت نسل، شقی و شکم چران!" 23 " حاشا که ما به موسم گل ترکِ مِی کنیم" ۲۴ " چون یار بین ماست چه حاجت به این و آن؟ " ۲۵ امروز، روزِ"ذبح عظیم"است و دلبری ۲۶ امروز پای دلبر خود می دهیم جان رقص شهید عشق به میدان چه دیدنی ست! در خون خود، که بوده چنین شاد و کف زنان؟ غمگین ترین حماسه ی عالم شروع شد شاعر نشست و خواند چنین مرد روضه خوان: آه از دمی که تاول چرکین کینه ها سر باز کرد و ریخت به"صفین"و"نهروان " آه از دمی که"صبحِ بهارِ"یلی رشید در پیش چشم های پدر شد "شبِ خزان" آه از دمی که آن یل کوچک تر از زره در درسِ رزم و دادنِ جان داد امتحان آه از دمی که ماه میان خسوفِ خون غلتید و مشکِ زخمی اش افتاد از دهان آه از دمی که دخترکان ضجّه می زدند: برگرد سمت خیمه عموجانِ مهربان آه از دمی که حرمله...، ای وای حرمله...! چشمی به حلق داشت و دستی به تیردان آه از دمی که ماند پدر بچّه در بغل؛ از مادرش چگونه کند راز را نهان؟! آه از دمی که کشتیِ بی ناخدای دشت در خون فرونشسته و شد سرخ بادبان آه از دمی که کودکی از نسل شرزه شیر با دست، حمله کرد به شمشیرِ پهلوان آه از دمی که اسب، سرافکنده، بی سوار آهسته سمت خیمه ی بی یار شد روان آه از دمی که دید زمین نعل پشت نعل با هم یکی شدند خس و خون و استخوان آه از دمی که دخترِ شاه و یلِ عرب شد بینِ خیلِ گرگ و حریمِ حرم شبان آه از دمی که تازه امامی اسیر شد لعنت به آن حرامی آورده ریسمان! آه از دمی که رفت سر میهمانِ شهر بالای بزمِ نیزه ی خونریزِ میزبان آه از دمی که فخرِ کریمانِ سفره دار شد میهمانِ سرزده ی یک تنورِ نان آه از دمی که بُرد حرم را میان شهر ای اُف به نانجیبی ات ای مردِ ساربان! آه از دمی که حاکم بوزینه بازِ مست شطرنج را گذاشت و برداشت خیزران آه از دمی که دخترکی در کنارِ تشت دستی به سر کشیده و جان داد ناگهان آه از دمی ...، بس است...، همین بس که گفته اند: " از آب هم مضایقه کردند کوفیان" 27 شاعر دوباره بهت زده، ایستاد و گفت: الغوث از این روایت، از این قصه الامان! تاریخ، قبل و بعدِ تو از هم جدا شده ست خون تو نیز نقطه ی عطف است، بی گمان تاریخ شد به دست تو اِحیا الی الابد قابیل شد به دست تو رسوای جاودان در درس عشق توست که مرگ - این سکوت تلخ - "احلی من العسل"شده در کام نوجوان ۲۸ در درس عشق تو ست که "شش ماهه" می شود در جنگِ نابرابرِ با کفر، قهرمان در درس عشق تو ست که سوگی چنان عظیم "زیبایی"است در دل"بانو"ی کاروان ۲۹ در درس عشق تو ست که"ساقی"گذشته است از "هفت شهر عشق" و خطر های"هفت خوان " در درس عشق تو ست که سرلشکر و امیر " حر"می شود که بگذرد از منصب و نشان در درس عشق توست که اسرارِ اربعین با برقِ تیغِ منتقمت می شود عیان مستانِ پنج قارّه، گِردِ خُمِ غمت خیلِ ستاره اند و تویی قلبِ کهکشان در اربعین توست که مجذوب و سالک اند؛ راننده و معلم و بنّا و پاسبان جایی که در جهانِ جنونِ سهام و سود هر موکبی به عشق تو باز است؛ رایگان! گویا بهشتِ دولتِ بعد از ظهور را قبل از ظهور، عشق تو آورده ارمغان " حُب الحسین یجمعنا"رمز عاشقی ست دل ها شقایق اند و غم توست باغبان فرقی نمی کنند در این عشق"رنگ ها " " مرد و زن" و "عرب - عجم" و "چهره و زبان" ۳۰ "جُونِ" سیاه پوست، "حبیبِ" سپید موی با بال سرخ هر دو پریدند از آشیان خونِ تو کرد روحِ بشر را عقاب خوی مرغی که در قفس شده بود اهل آب و دان آنان که تیر عشق تو بر جانشان نشست کردند پشت ترس و غم و مرگ را کمان توحید را به مسلخ خون برد دست کفر ارکان عرش خورد در آن ابتلا تکان " حی علی الصلاه" که گفتی میان جنگ خون تو زنده کرد خدا را در آن اذان درس شما به دفتر تاریخ ثبت شد: خون است راز برتری حق؛ نه گفتمان! خون شما رسید به رگ هایمان، شدیم - سرباز های جان به کفِ آخرالزمان " ثبت است بر جریده ی ایّام نام ما" ۳۱ راه ظهور می گذرد از قیام ما شاعر: مهدی زارعی از کتاب: من مات من العشق ، نشر سوره مهر. ادامه دارد... : @mahdi_zarei_shaer
ترکیب بند قابیل بند ۶ نوبت رسیده ست به دل های بی قرار نوبت رسیده است به یک نسل داغدار تا کی من و تو باج به قابیل ها دهیم؟ تا کی شوند اهالی این ایل سوگوار؟ قابیل ها تکثّرِ شیطانِ مرتدند راه خدا یکی ست و قابیل بی شمار قابیل کیست؟ ابن زیاد و یزید وشمر؟ "چنگیزخان"و"هیتلر"،"اسکندر"و"تزار"؟ قابیل های مرده که در گور خفته اند قابیل زنده کیست؟ کجا کرده استتار؟ قابیل ها محاصره کردند ایل را با حربه ی مصالحه در لابی فشار قابیل های اجنبی از جبهه ی یمین قابیل های داخلی از جبهه ی یسار قابیل های اجنبی و سِحر سامری سحر رسانه، سحر هوس ، جادوی دلار قابیل های گفته به خود"کدخدای ده " قابیل های"کاخ سفیدِ"سیاه کار قابیل های حجِّ خدا را حراج کن قابیل های کعبه نشینِ شراب خوار "آل سقوط"و"شیخ نشین"های بی رگش این"گاو های شیرده"ی مرد گله دار۳۲ قابیل های ساحرِ سرمایه دارِ پَست امثال این"ترامپَکِ"لُمپَنِ حمار قابیل های شیک و کراواتی و مدرن در پشتِ ژستِ دیپلمات و خبرنگار قابیل های داخلی اما...، (سه نقطه)اند باید به جای اسم، نوشت اسم مستعار آنها که برج و کاخ نشینند و بی خیال از کوخ های کولبران، کودکان کار دستی که سرنوشتِ تمامیِ ایل را از ترس مرگ، برده در آغوش انتحار در روز صلح، راوی "حب الوطن" شده۳۳ در روزگار جنگ، فقط گفته: الفرار! رسوا ولی شوند به زودی سه نقطه ها اخطار آخرست به این قوم جیره خوار دست شبان به ماشه ی بِرنو رسیده است اخطار آخرست به این گرگ های هار تا نسل، نسل ماست،"علی"گوشه گیر نیست نوبت رسیده است به جولانِ "ذوالفقار " دیگر قرار نیست امامی شود شهید دیگر قرار نیست زمینی شود مزار از نسل رستمیم؛ ابر مردِ دیوکُش از نسل آرشیم؛ کمانگیرِ کارزار از نسل مالکیم؛ سرِ کفر و تیغ ما از نسل میثمیم؛ سرِ ما و چوبِ دار شاعر! بس است، کارد رسیده به استخوان از اضطراب، کار کشیده به اضطرار شعری بگو برای نجاتِ"زمین"، ببین: در بستر است و روی نهاده به احتضار اینک بیا به ریشه بزن؛ شاخه را بِهِل! آنک بت بزرگ! درآور از او دمار! یادی کن از مرادِ دلِ پابرهنگان از پیرِ دیرِ عشق؛ از آن یار؛ آن نگار او گفته بود آنچه که در خشت دیده بود شاعر بس است! آینه ات را زمین گذار! او گفته بود ریشه ی قابیل در کجاست این گفته ی سِتُرگ از آن یار، یادگار: " این قوم صهیونیست همان غُدّه ای ست که باید ازاله کرد از اندام روزگار ماییم و محو کردن این قوم از زمین ماییم و فتح اورشلیم و ظهور یار" ۳۴ سردارمان چه خوب به ما گفت از قیام: "ما ملّتِ امام حسینیم" والسّلام. از کتاب: من مات من العشق ، نشر سوره مهر. شاعر: مهدی زارعی : @mahdi_zarei_shaer