eitaa logo
مهدیه بزرگ ساری
1.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
29 فایل
کانال اطلاع رسانی مهدیه شهرستان ساری ارتباط با ادمین جهت انتقادات و پیشنهادات 👇 @smohammad43 📴 09372834811 نشانی سایت 👇 mahdiesari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰پیروان سه دین بزرگ جهان در حال جنگ با هم هستند ‼️ آن وقت به ما بی خداها ایراد می گیرند 🙃 خدایا اگر وجود داری ،ما را از دست پیروانت نجات بده 😤 ✅ اما پاسخ به این 1️⃣ اولا اینهایی که دارند مردم را می کشند، هستند، حتی خود هم این جماعت را گردن نمی گیرند و می گویند آنها از ما نیستند و خلاف عمل میکنند 2️⃣ ثانیا در هیچ کدام از این سه دین این چنین دستوراتی داده نشده، شما اگر جایی پیدا کردی که به زور وارد یک کشور بشین و مردم ها رو بیرون کنین و زن و بچه و پیر و... قتل عام کنین و حتی به بیمارستان هم حمله کنین، به ما نشون بده ! 3️⃣ در هر گروه و دینی انسان هایی هستند که تندور و افراطی هستند، آِیا باید عملکرد اونها رو به پای کل اون دین و گروه نوشت ؟ کدوم عاقلی چنین کاری می کنه؟ 4️⃣ پیروان واقعی این ادیان کسانی هستند که قبل آمدن صهیونیست های خبیث ، خوشحال و با صلح و آرامش در همان مشغول زندگی با هم بودند ، اما همین خبیث ها که اومدن ، همه چی رو به هم زدن . 👌 آره، قبل نوشتن این دو خط مغالطه ، کمی فکر می کردی و تاریخ فلسطین قبل ایجاد رو میخوندی ، بد نبود ‼️
🗓پنجشنبه ۳۱خرداد ۱۴۰۳/شب چهاردهم ذی الحجه۱۴۴۵ دهه مبارک ولایت کبری🌸 امام رضا (علیه السلام ) از پدرانش نقل مى كند كه : جوانى يهودى پيش ابوبكر آمد و گفت : السلام عليك يا ابابكر! مردم به او هجوم آوردند و گفتند: چرا او را خليفه نخواندى ؟! ابوبكر گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : پدرم بر دين يهود مرده و اموال زيادى بر جاى نهاده است ، ولى ما جاى آنها را نمى دانيم . اگر جاى آن اموال را بگويى ، به دست تو مسلمان مى شوم . و غلامت مى گردم ويك سوم مالم را به تو مى دهم و يك سوم آن را به مهاجر و انصار مى بخشم و يك سوم ديگر را خودم بر مى دارم . ابوبكر گفت : اى خبیث ! جز خدا، هيچ كس از غيب خبر ندارد. ابوبكر برخاست و رفت . يهودى پيش عمر رفت و بر او سلام كرد و گفت : پيش ابوبكر رفتم و از او چيزى را سؤال كردم ولى مايوس برگشتم ، و اكنون از تو مى پرسم و جريان را گفت . عمر نيزگفت : غير از خدا كسى غيب را نمى داند. عاقبت ، جوان يهودى در مسجد پيامبر پيش على (علیه السلام) رفت و گفت : السلام عليك يا اميرالمؤمنين ! و اين سخن را به گونه اى گفت كه ابوبكر و عمر نيز شنيدند. مردم او را کتک زدند و گفتند: اى خبيث ! چرا بر على ، همچون ابوبكر سلام نمى كنى ، مگرنمى دانى كه ابوبكر خليفه است ؟! يهودى گفت : به خدا سوگند از طرف خود اين گونه نگفتم ، بلكه در اسم او را اين گونه ديدم . حضرت فرمود: چه مى خواهى ؟ جوان گفت : پدرم بر دين يهود مرد و اموال زيادى را باقى گذاشت ولى جاى آن را به مانگفت . اگر آنها را بيرون بياورى به دست تو ايمان مى آورم . حضرت فرمود: به آن چه مى گويى پايبند هستى ؟ جوان گفت : بله خدا و ملائكه و تمام حاضران را شاهد مى گيرم . حضرت برگ سفيدى خواست و چيزى در آن نوشت . سپس فرمود:(آيا مى توانى خوب بنويسى ؟) جوان يهودى گفت : بلى . فرمود: لوحه هايى را با خودت بردار و به طرف يمن برو، وقتى آنجا رسيدى صحراى برهوت را بپرس . وقتى كه آنجا رفتى ، هنگام غروب خورشيد، بنشين . كلاغ هايى مى آيند كه منقارشان سياه و سروصدا مى كنند ودنبال آب مى روند. وقتى كه آنها را ديدى اسم پدرت را ببر و بگو: اى فلانى ! منفرستاده وصى محمد(صل الله علیه وآله وسلم ) هستم ، با من سخن بگو! پدرت جوابت را مى دهد از گنجينه ها سؤ ال كن ، جايش را مى گويد و هر چه گفت بنويس . وقتى كه به خيبر برگشتى ، هرآنچه در آنها نوشته اى عمل كن ). يهودى رفت تا اين كه به يمن رسيد و در جايى كه على (ع ) فرموده بود نشست و كلاغهاى سياهى آمدند و صدا كردند. جوان يهودى نام پدرش را برد. پدرش جواب داد و گفت :واى بر تو چه چيزى تو را به اينجا آورده ؟ چون اينجا يكى از جاهاى اهل جهنم است . پسرش گفت : آمدم جاى گنج ها را از تو بپرسم كه كجا مخفى كرده اى . گفت : در فلان باغ در فلان مكان در فلان ديوار. جوان همه را نوشت . آن گاه پدرش گفت: واى بر تو! از محمد(صل الله علیه وآله وسلم ) پيروى كن . كلاغ ها برگشتند. و جوان يهودى به سوى خيبر روانه شد و غلامان و نوكران و شتر و جوال ها را برداشت ودنبال آنچه نوشته بود رفت و گنج هايى كه در ظرف هاى نقره و ظرف هاى طلا بود رابيرون آوردند، سپس آنها را بر دراز گوش بار كردند و خدمت على (علیه السلام ) آوردند. جوان نزد على (علیه السلام ) شهادتين را گفت و مسلمان شد و گفت : براستى كه تو وصى محمد(صل الله علیه وآله وسلم) هستى و به حق اميرالمؤ منين هستى ، چنانچه اين گونه ناميده شده اى . اين كاروان و درهمها و دينارها را در جايى كه خدا به تو دستور داده مصرف كن . مردم جمع شدند و گفتند: اين را چگونه دانستى ؟ حضرت فرمود: (از رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم ) شنيده ام . اگر مى خواهيد بالاتر از اين را نيز به شما خبر دهم ). گفتند: بلى . فرمود:(روزى با رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم ) زير يك سقف نشسته بوديم ، و من شصت و شش جاى پا شمردم كه همه آنها مال ملايكه بودند و تمام جاى پاى آنها را مى شناختم و اسم وخصوصيات و زبان يك يك آنها را هم مى دانستم .