دوران خردسالی او با اتمام جنگ و بازگشت آزادگان همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویر بازگشت اسراء از تلویزیون پخش می شد، اشک شوق می ریختند. آن زمان صادق تقریباً یک سال و نیم سن داشت. به قدری تیزهوش و زیرک بود که به این رفتار مادر توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه اسراء را پخش می کرد و مادر حواسش نبود؛ مادر را صدا می زد و می گفت : «مامان بیا گریه کن آمدند!»
با اینکه نمی دانست دلیل این کار چیست...
#مدافع_حرم
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری زیبا از حمل مادر توسط یک زائر به سمت کربلا از منطقه راس البیشه!
🔹منطقه راس البیشه در فاصله ۶۰۰ کیلومتری از کربلا قرار دارد و در بخشی از مسیر زائران باید از میانه ساحل و دریا عبور کنند.
#اربعین
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اینکه عمق شیاد بودن سلبریتی رشید پور رو بتونی درک کنی فقط این ویدیو مصاحبه رشیدپور با رسایی را ببین.
این روزها #جهاد_تبیین همان همراهی مسلم در زمان #امام_حسین(ع) است...
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_ششم 😢در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
🍂لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم : «پس هلیکوپترها کی میان؟»
💔دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم : «آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد : «نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید : «کجا میری؟»
🔹دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد : «بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
😔میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد : «بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
🚪به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
🍒یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد : «هلیکوپترها اومدن!»
😍چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت : «خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
#امـام_صادق(عليهالسلام):
اِيّاكُمْ اَنْ يَحْـسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضا فَاِنَّ الْكُفْرَ اَصْلُهُ الْحَـسَدُ
مبـادا با يكديـگر حسـد ورزيـد، زيرا كفر و بیدينى از حسد برمیخيزد.
📚 اعيان الشيعه، ج 1 /673
@mahdihoseini_ir
#شعار_اربعین
#اربعین
※ مـــیروم تـــا؛
دنیا بداند حرارت حسین علیهالسلام در قلب من، به قدمهای من جرأت حماسه، جرأت دویدن و جرأت خستگی داده است.
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ترس از گرمای #کربلا
🔸دوست دارم برم پیاده روی #اربعین، اما از گرمای هوا میترسم.
#اربعین
@mahdihoseini_ir
🤲خدایا؛
در حال مان انقلاب کن
قبل از آنکه بی فایده بمیریم...
🤲خدایا؛
مثل #آقا_مهدی
شهیدمان کن...
تولدت مبارک مهدی جان❤️✨
43 سالگیت مبارک🕊
#شهید_مهدی_حسینی🌷
@mahdihoseini_ir
بسم الله...
مهمانان شهید پهلوشکسته و تشنه لب، شهید حسینی ادب کنید که مادرمان زهرا (س) هم در مراسم عزیزش حسین(ع) حضور دارد.
السلام علیک یا بی بی پهلو شکسته
یا بنت محمد (ص)
یا عزیزدل علی (ع)
یا اماه..😭
بگذار، تا گلویت، ز سرشک خود کنم تر
که فشار غصه دیگر، شده عقده در گلویم
بخدا قسم که زینب، نکند هنوز باور
که تنت به کربلا و سر توست روبرویم...
😭
لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسینم
ز گزارشات هجران، تو بگوی و من بگویم...
ای برادر برسه روزی که بگم با سه ساله ات چه کردند...
با ما چه کردند
چه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیست
تو بگرد و من بگردم، تو بجوی و من بجویم...
حضرت زینب اشاره دارند به شبی که رقیه (س) در بین راه و در آن بیابان گم شدن...
وقتی هم آن ملعون پیدا کرد این عزیز دردانه ی حسین رو باز هم اذیتش کرد