eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت تمام❗️ امام حسین حتی در روز عاشورا هم نگران بودند... 🏴زمانی که امام به گودی قتلگاه می افتند و بانوان حرم سوی ایشان می‌آیند امام تذکر می‌دهند مراقب باشید که گردن هایتان را خراش ندهید «منبع: دانشنامه (ع)، ج6، ص 57» 🏴عصر امام خطاب به زنان حرم می‌فرماید، موقع حمله دشمن چادرها را محکم به کمر گره بزنید که موقع فرار چادر از سرتان شل نشود. «منبع:مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۵۸» ✍️ دختران انقلاب @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_ششم 🚶‍♂️از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر ل
✍️ 🌷عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 🔸از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم : «پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد : «یه شیشه آب میاری؟» 😔بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد : «برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 🍼وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. 👌دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. 🚶‍♂دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم : «یه ساعت استراحت کن بعد برو!» ✨انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد : «فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» ✍و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید.... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
(ع): أحَبُّ الأعمالِ إلى اللّه ِ عزّ و جلّ في الأرضِ الدُّعاءُ محبوب‌ترين كارها نزد خداوند عزّ و جلّ در زمين، كردن است.
مكارم الأخلاق: ج ۲، ص ۹، ح ۱۹۸۵
@mahdihoseini_ir
(عليه‌‏السلام): لايَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوى وَ كَيْفَ يَقـِلُّ ما يُتقَبَّلُ كارى كه با تقوا همراه باشد اندك نيست؛ چگونه آنچه مقبول خـدا قرار گرفته، انـدك محسـوب شـود. 📚 تحف العقول، ص ۳۱۸ @mahdihoseini_ir
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا ، که مٰا را ” دیر “ به حُسَین(ع) رِساند ... 😭 🌹
فرض کنید دختر یک خانواده‌ی ثروتمند هستید در تبریز، با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همان طلبه ی ساده راهی نجف می شوید. گرما وغربت شهر نجف را درنظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند میمیرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی میمیرد.. دوباره فرزند میدهد دوباره… این در حالیست که فقر گریبانتان را گرفته، در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب! همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر می برد،علامه درباره ایشان گفته بودند: من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم! و نیز گفته‌اند: اگر صبر حیرت‌انگیز نبود من نمی توانستم ادامه تحصیل بدهم.. علامه در جایی فرموده بودند: ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام را میشنیدم! 🌱 @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_هفتم 🌷عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده
✍️ در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 🔺پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد : «خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 😢چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد : « و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» ✔️سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند : «بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 😥با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد : «شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید.... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
(ص): مَنِ اشْتاقَ اِلَى الجَنَّةِ سارَعَ اِلَى الْخَيراتِ، وَ مَنْ خافَ النّارَ تَرَكَ الشَّهَـواتِ، وَ مَنْ تَرَقَّبَ الْمَوتَ اَعْرَضَ عَنِ اللَّذّاتِ، وَ مَنْ زَهِدَ فىِ الدُّنيا هانَتْ عَلَيهِ المُصيباتُ. هركس مشتاق بهشت باشد، براى انجام كارهاى نيك می‌شتابد، هركس از آتش دوزخ بيمناك باشد، شهوت‌ها را رها می‌كند، هركس چشم به راه مـرگ باشـد، از لذّتهـا اعراض (رویگردانی) مى كند و هركس در دنيا پارسايى پيشه كند، مصيبتها براى او آسان می‌گردد. 📚 مكارم الاخلاق، ص ۴۴۷ ‌@mahdihoseini_ir
یادم هست بار اول که تماس گرفت گفت می‌خواهم سفارشی برایت داشته باشم، اینجا از پیر تا جوان و زن و مرد همه آمدند بجنگند تا چادر از سر تو نیفتد پس حجاب، حجاب، نماز اول وقت، نماز اول وقت، را فراموش نکن،گفتم مگر من حجاب ندارم گفت چرا ولی از این به بعد بیشتر رعایت کن، وقتی صدایش را می‌شنیدم بیشتر سکوت می‌کردم تا حرف بزند و هر چند لحظه یکبار فقط می‌گفتم چه زمانی برمی‌گردی؟ و او هیچ وقت نگفت چرا چند بار می‌پرسی فقط می‌گفت می‌آییم همه با هم می‌آییم، می‌گفت اینجا فاصله بین زمین و آسمان خیلی کم است. | روایت همسر شهید @mahdihoseini_ir
enc_1694639945469244683702.mp3
1.7M
از مادرمم یاد کنید همه‌...💔 (ع) امین قدیم🎙 @mahdihoseini_ir