eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
(عليه‌‏السلام): مَن عَبَدَ اللّه‏َ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّه ‏ُفَوقَ أمانِيِّهِ و كِفايَتِهِ هر كه خدا را آنگونه كه سزاوار اوست بندگى كند، خداوند بيش از آرزوها و كفايتش به او عطا كند. 📚 بحارالأنوار: ج ۷۱، ص ۱۸۳ •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir🌹🕊
🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤•••--- ! 🔹قسمت دهم🔸 من و دو سه نفر از بچه ها جلو حرکت میکردیم تا اینکه یکی از بچه ها را دیدم که کیسه پلاستیک به دست داشت به طرف یادمان برمیگشت! گفتم کجا؟ ✨گفت می خواهم از خاک شلمچه برای عزیزانم سوغات ببرم. گفتم اجازه میدهی من هم همراهت بیایم، گفت اشکالی ندارد. من از بچه ها جدا شدم، آن ها به طرف ماشین رفتند و من با او دوباره مسیر آمده را برگشتم. نمی دانم چه اتفاقی افتاد... اما می دانم من عنایت را آنجا دیدم که دلشکستگی را در حقیقت اشک های متبرکم فهمیدند و مرا دوباره طلبیدند. 😭💔❣ او که مشغول جمع کردن خاک در کیسه پلاستیک شد، من در زیر همان تلویزیون که تصویر حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام را نشان می داد و حاج سعید نوحه می خواند... کفش هایم را درآوردم و به سجده افتادم: «اللهم لک الحمد و حمد الشاکرین...» هق هق گریه امانم نمی داد 😭 گریه کردم و خاک را دیدم که غرق در اشک های من شد و آنگاه بود که من کربلایی شدم... 💔من آنجا از دوباره آغاز شدم، آنجا عطر سیب را از نفس های زخمی خاک گرفتم، من به آرزویم در غربت غروب رسیدم و شهدا مرا شرمنده مهربانی شان کردند... پایان 💐 🌍Anaj @mahdihoseini_ir ---•••¤•¤•¤🍃🌟🌙🍃
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت اول . -در زندگی افراد کمی این اتفاق می افتد که شخصی همچون برادر بزرگتر یا حتی شبیه یک فرشته دستمان را بگیرد و از زمین بلند کند. . -من علی ام، اهل کشور سوریه و علوی.ما علوی ها برای حفظ جانمان به شمال سوریه کوچ کردیم و با کُرد های سوریه زندگی کردیم. برای حفظ جانمان شیعه بودن را مخفی کردیم و خیلی آسیب های اعتقادی دیدیم. تا حدی که بانوان ما حجاب درستی ندارند و اکثر ما نماز و روزه و بقیه احکام الهی را انجام نمیدهیم. . -بیست ساله بودم که سوریه، کشور زیبا و عزیزم ظهور داعش را در خود دید.من همچون جوانان دیگر برای دفاع از کشور قیام کرده و روبه روی دشمن تکفیری سینه سپر کردیم. . -فرماندهان نظامی زیادی داشتم،عراقی،سوری.چون در معاونت های زیادی فعالیت کردم از عملیات تا نیروی انسانی از اطلاعات تا پشتیبانی. اما برادر من سید مهدی جور دیگری بود.اهل آسمان بود.انگار بعد از دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله آمده بود تا من را نجات دهد. این صحبت های من گرچه نمیتواند بگوید سید مهدی که بود اما از فداکاری های او میگویم... . 📎ادامه دارد ... (این مقدمه اولین قسمت از داستان کوتاه برادرم بود تقدیم نگاهتان شد) . ع س س ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت دوم . معرفی ام کردند به یک شهر دیگر. حماة، تقریبا مرکز لجستیک جنگ بود. شنیده بودم فرمانده اش ایرانی است. با نامه معرفی رسیدم به بلدیة. نامه را به نگهبان نشان دادم، نگاهی به من کرد: قبلا تو حلب دیدمت چرا اینجا امدی الان؟ جواب درست و حسابی به او ندادم وارد شدم به سمت دفتر فرماندهی حرکت کردم. . درب را زدم و اجازه ورود خواستم. مَردی تقریبا ۴۰ ساله با ریش های حنایی و با لبخند زیبا سلامم کرد. حدس میزدم سید مهدی است. -سید مهدی نامه معرفی ام آوردم. از حلب می آیم. نامه را گرفت. حدسم درست بود. گفت دنبالم بیا. وارد یک اتاق دیگر شدیم. +ابوسعید نیروی جدیدی که میخواستی. کار را برایش توضیح بده که خیلی وقت نداریم. . سید مهدی ایرانی بود که تقریبا ۳۰۰ نیروی اجرایی و ۵۰ نیروی اداری داشت که همگی عرب بودند. عرب از عرب حرف شنوی ندارد. نمیدانم چطور سید مهدی ۳۵۰ نیروی عرب را مدیریت میکرد. . تمام سعی ام این بود که بدون حاشیه کار کنم و تا حدی هم موفق بودم. سید مهدی صدایم زد. +علی به دفترم بیا. وارد دفترش شدم. +بنشین، راحت باش. شروع کرد به صحبت: +علی از خودت بگو؟ -چه بگویم سید مهدی؟ +کجا کار میکردی؟ کارت چه بود؟ پدر و مادرت کجان؟ - ۲۴ ساله و شیعه. علوی مذهب. و قبل از جنگ کار خاصی نداشتم بعضی مواقع با ماشین پدرم مسافرکشی میکردم. علاقه ورود به ارتش را داشتم که جنگ شد. پدر و مادر هم الان در دمشق هستند. شروع کرد به حرف زدن. من باب اعتقادم. میدانم چرا این حرف ها را زد. من به نماز جماعت نمی رفتم و نشانه ای از اسلام در من نبود. حرف هایش عجیب به دلم نشست. بماند که چه گفت و چه شنیدم. . شب بود. باید با سید صحبت میکردم. چراغ دفتر روشن بود. از پنجره دیدم بیدار است، روی زمین نشسته بود و چیزی یادداشت میکرد. درب زدم و اجازه ورود خواستم. سلام و احوال پرسی کردیم. معذرت خواهی کردم بابت اینکه بد موقع کارش دارم. -صحبتی دارم با شما فرمانده. از جا بلند شد، دفتر را روی میز گذاشت. +چایی میخوری؟ -بله حتما ممنونم. استرس داشتم، نمیداستم چطور بیان کنم خواسته ام را. اصلا چرا به سید؟ چرا باید سید را پناه خودم ببینم؟ . 📎ادامه دارد ... (دومین قسمت از داستان کوتاه برادرم بود تقدیم نگاهتان شد) . ع س س ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
(صلی الله علیه و آله و سلم): یا فاطِمَةُ! کُلُّ عَینٍ باکِیَةٌ یَومَ القِیامَةِ إلاّ عَینٌ بَکَت عَلی مُصابِ الحُسَینِ ای فاطمه! همه چشم ها در روز قیامت گریان است جز چشمی که بر مصیبت های حسین بگرید. 📚 بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۲۹۳ 🏴 (ع)🏴 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
Moharram 1403 - Shab 01 - H-Ashouraeian - 01 - Abozar Biukafi - Rouzeh.mp3
8.22M
🔉 روضه | سلام ای ماه مُحرم 🎙 با نوای 🏴(ع) ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
(عليه‌السلام): لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه َ يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست كه ببيند نافرمانى خدا مى‌شود و چشم خود را فرو بندد، مگر آن كه آن وضع را تغيير دهد. 📚 الأمالى، طوسى، ص ۵۵ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
یارقیه (س) شب سوم این طفل به قدری به اباعبدالله علاقه‌مند بود و پدر بزرگوارش را دوست داشت که اظهار علاقه‏‌های او در تاریخ به شدت منعکس شده است. برای اباعبدالله از نظر الهی یک امتحان بسیار بزرگی بود وقتی که احساس می‌کرد که باید از طفلی که اینقدر برای او عزیز است و اینقدر آن طفل او را دوست می‏‌دارد جدا بشود. در یکی از وداع‌ها اباعبدالله آمدند و این طفل گریه می‌کرد، اشعاری به حضرت نسبت داده‌اند : سَیطولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی‏ مِنْک الْبُکاءُ اذِ الْحَمامُ دَعانی‏ لاتُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِک حَسْرَةً مادامَ مِنِّی الرّوحُ فی جُثْمانی‏ فَاذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلی‏ بِالَّذی‏ تَأْتینَهُ یا خیرَةَ النِّسْوانِ‏ (۱) فرمود: دخترکم! فعلًا گریه نکن، تو بعدها گریه‌های طولانی داری، فرصتهای زیادی برای گریه داری. تا من زنده هستم تو گریه نکن، گریه‌‏ات را بگذار برای بعد از رفتن من. 😭بعد فرمود: «لاتُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِک حَسْرَةً» مگر نمی‌‏دانی که این دانه‏‌های اشک تو آتش به دل پدرت می‌زند. مادامی که روح در بدن من هست مرا با این اشکها آتش نزن، وقتی من کشته شدم آن وقت اختیار با توست، هرچه دلت می‌خواهد گریه کن. ، آشنایی با قرآن، ج ۵، ص۳۳ ۱) ینابیع‏ المودّة، ج۲/ ص ۱۷۲ (ع) @mahdihoseini_ir
(عليه‌السلام): مَنْ دَمَعَتْ عَيْناهُ فينا دَمْعَةً بِقَطْرَةٍ اَعْطاهُ اللّه ُ تَعالى الْجَـنَّةَ كسى كه چشمانش قطره‌اى اشك براى ما بريزد، خــداوند بهشت را بـه او عطا خواهـد كـرد. 📚 ينابيع المودة، ص ۲۲۸ 🏴 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
(عليه‌السلام): لَو يَعلَمُ النّاسُ ما في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقا اگر مردم می‌دانستند در زيارت مزار (عليه‌السلام) چه فضيلتى است، از شوق آن می‌مُردند. 📚 وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۴۵۲ •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🌱 جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله. امام حسن ده سال قبل از شهید شد، مسموم شد و از دنیا رفت. سن این طفل را هم ده سال نوشته‌اند؛ یعنی وقتی که پدر بزرگوارش از دنیا رفته، او تازه به دنیا آمده و شاید بعد از آن بوده است. به هر حال از پدر چیزی یادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله برای او، هم عمو بود و هم به منزله پدر. اباعبدالله به عمه این طفل، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود که مراقب این بچه‌ها بالخصوص باشند. این پسر بچه‌ها مرتب تلاش می‌کردند که خودشان را به وسط معرکه برسانند ولی مانع می‌شدند. نمی‌دانم در آن لحظات آخر که اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد که یکمرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب (سلام الله علیها) دوید که او را بگیرد، خودش را از دست زینب رها کرد و گفت: «وَاللهِ لا افارِقُ عَمّی» به خدا قسم من از عمویم جدا نمی‌شوم. 😭😭😭😭 به سرعت خودش را به اباعبدالله رساند در حالی که ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حرکت برایشان خیلی کم بود. این طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. او شروع کرد به صحبت کردن با عمو. در همان حال یکی از دشمنان آمد برای اینکه ضربتی به اباعبدالله بزند. این بچه دید که کسی آمده به قصد کشتن اباعبدالله؛ شروع کرد به بدگویی کردن: ای پسر زناکار! تو آمده‌ای عموی مرا بکشی؟ به خدا قسم من نمی‌گذارم. او که شمشیرش را بلند کرد، این طفل دست خودش را سپر قرار داد. در نتیجه بعد از فرودآمدن شمشیر، دستش به پوست آویخته شد. در این موقع فریاد زد: یا عمّاه! عمو جان! دیدی با من چه کردند؟!. 😭😭😭😭 شب_پنجم استاد ، حماسه حسینی، ج ۱، ص۳۷۰ @mahdihoseini_ir
(علیه‌السلام): خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتِعٍ: اَلْعَقْلُ، وَ الدّینُ وَ الاَدَبُ، وَ الْحَیَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ پنج چیز است که در هرکسى نباشد، خیر زیادى در او نیست: ◻️ عقل ◻️ دین ◻️ ادب ◻️ حیـا ◻️ خوش‌خویى. 📚 حیاة الامام الحسین (ع)، ج ۱، ص۱۸۱ •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم): یا فاطِمَةُ! کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَوْمَ الْقیامَةِ اِلاّ عَیْنٌ بَکَتْ عَلى مُصابِ الْحُسَینِ فَاِنِّها ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعیمِ الْجَنّةِ فاطمه جان! روز قیامت هر چشمی گریان است، مگر چشمی که در مصیبت و عزای حسین گریسته باشد که آن چشم در قیامت خندان است و به نعمت‌های بهشتی مژده داده می‌شود. 📚 بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۲۹۳ 🏴 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
enc_1629275149605810658974.mp3
6M
نشسته پدری بر سر خاک پسر گرفته به برش سینه چاک پسر تقدیم به پدر شهیدان گلگون کفن به خصوص پدر آقامهدی (ع) @mahdihoseini_ir
(علیه‌السلام): أيُّما مُؤمِنٍ دَمِعَت عَيناهُ لِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ، بَوَّأهُ اللّه ُ بِها في الجَنَّةِ غُرَفا يَسكُنُها أحقابا هر مؤمنى كه چشمانش براى كشته‌شدن حسين عليه‌السلام گريان شود به طورى كه اشك بر گونه‌هايش سرازير گردد، خداوند به سبب آن، او را در غرفه‌هاى بهشتى جاى دهد كه روزگاران درازى را در آنها به سر بَرَد. 📚 ثواب الأعمال: ۱۰۸/۱ ‌(ع) 🏴 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در منطقه‌ای از پاکستان تنها دو خانواده شیعه ساکن هستند، در روز هشتم محرم این عاشقان حضرت سیدالشهداء دسته عزای ۵ نفره راه انداخته‌اند و حسین حسین گویان مظلومیت اباعبدالله را به نمایش گذاشته اند، بیش از ۵۰ پلیس مردان این دو خانواده را همراهی می کنند تا از تعرض تکفیریها در امان باشند، درود بر این همت و سوگواری خالصانه 🏴 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
مهدی خیلی مهربان، مظلوم، خوش اخلاق، باایمان و باغیرت بود. رفتنش به سوریه هم با توجه به همین روحیه جوانمردی و غیرت دینی‌اش بود. در ابتدا که می‌خواست به سوریه برود اینگونه به من آرامش می‌داد و باتوجه به تفکرش مرا همراه می‌ساخت واقعا اهل بصیرت بود. همسرم می‌گفت : "شهید مطهری بیان می‌کرد، زمانی تکرار می‌شود، الان همان عاشوراست، سخت است. خانم زینب (س) آن موقع اگر زنان کوفه پشت مردانشان بودند و صدای (ع) را نشنیده نمی‌گرفتند آن اتفاق عظیم رخ نمی‌داد. الان چگونه می‌شود صدای مظلومیت مردم سوریه را نشنیده گرفت و بی‌تفاوت بود..." و به تجسم مسائل و مشکلات مردم  سوریه می‌پرداخت، تا من دقیق و عمیق مسائل را درک و بتوانم شرایط را بپذیرم. | روایت همسر معزز •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
enc_17066586150684046315928.mp3
6.23M
ز روی نیزه نگاهی سری تکان بده گاهی دگر نیفتد الهی بلند مرتبه شاهی😭💔 (ع)🏴 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
(علیه‌السلام): الْبُكاءُ مِنْ خَشْيَةِ الله نَجاتٌ مِنَ الّنارِ، وَ بُكاءُ الْعُيُونِ، وَ خَشْيَةُ الْقُلُوبِ مِنْ رَحْمَةِاللهِ گریه به جهت ترس از خداوند سبب نجات از آتش دوزخ است؛ گریه چشم و خشیت دل‌ها، از رحمت الهی ـ به بنده ـ است. 📚 مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۲۴۵ ‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
(عليه‌السلام): لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إلاّيَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدى، فَيَمْلاَءُها عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، كَذلِكَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه ِصلي الله عليه و آله يَقُول اگر از دنيا بجز يك روز باقى نمانده باشد، خـداوند آن روز را طـولانى خواهـد كـرد تا اينكه مردى از خاندان من ظهور كند و دنـيا را پـر از عـدل و داد كند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است؛ از رسول خدا صلي‌الله عليه و آله چنين شنيدم. 📚 بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۳۳ (عج)🍃 ‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضیلت و عظمت زیارت عاشورا در بیان آیت الله سید رضی شیرازی ره (ع)🍃 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است صاحب ما در قیامت هم قیامت می‌کند سیدحسن خوشزاد (ع)🚩 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir @Khoshneviskade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه استاد فاطمی نیا برای کسانی که اربعین کربلا مشرف نمی شوند..! | صلوات‌هدیه‌به‌روح‌نورانی‌ایشان | (ع)🏴 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفت‌وگوی دو سال پیش از مرحومه زهره حمیدی: نذر کردم (ع) به من پسر بدهد. از او خواستم مرا از شهر غریب نجات بدهد و خانه‌دار کند. یک سال نشده هم دو قلو پسردار شدم، هم به شهر خودم برگشتم هم خانه خریدم. •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🔴 مراقب کربلاهایمان باشیم... : مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. یک روز که پس از زیارت از حرم بیرون آمده و برمی گشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید. هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین! آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام ، مگر من چکار کرده ام؟! فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت! 📚 نکته ها از گفته ها، دفتر اول حرم (ع) •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir