eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️فوکویاما؛ ✔️شیعه پرنده ایست که دوبال دارد... ❤️بال سرخ #شهادت 💚بال سبز #انتظار #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه 🌸 —------------------------------— http://eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd
موقعی که شما #انتظار او را ندارید می آید ... +انجیل"یوحنا" . @mahdi59hoseini ~
🔅ای امام زیبایی ها! سلام. 💠ماه اخر پاییز است، می بینی؟ گویی او هم منتظر است. ابرهایش را بنگر، 🍂برای دوری از تو اشک می ریزند. برگ ریزان برای توست؛ او هر سال به امید آمدنت زمین را فرش می کند. چشم برگ ها به آسمان خیره مانده، بلکه منت نهی و بر سرشان قدم گذاری. درخت هم عریان می شود تا وقتی تو می رسی، لباس نو بر تن کند و سبز بپوشد. 🔶ولی آقای من؛ بین پائیز و بهار، تنها یک زمستان فاصله است. اما بین من و تو جاده ای بی انتها به نام #انتظار. من مسافر این جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشک، تنها دارایی ام. هر کجا تو باشی، مسیر زندگی من از همان می گذرد. 💠مولای من؛ می ترسم از خزان. نکند تو نیایی و قلب من در این جمود یخ زده منجمد شود! و در این راه، پیش از آنکه به تو برسم، چشمانم به راه سپیدت خیره بماند و تو را ندیده بمیرم! 🔸راه به تو دور و بی نهایت شده است🔸 🕊اللهم عجل لولیک الفرج 🕊 @mahdi59hoseini
آسمان غرق خیال است کجایی آقا آخرین جمعه سال است کجایی آقا در هیاهوی شب عید، تو را گم کردیم غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا‌ ‌ (عج) . @SHAHIDMAHDi_hoseini
اَللَّھُـــَ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج: ❣ ❣ 🍂بازهم ای آمد ولی 🌾 کجاست😔 🍂يک نفر👤 ميگفت: 🌾مهدی ها در کربلاست 🍂رو به سوی کردم 🌾که فريادش زنم 🍂بازهم با ای 🌾ازهجر مولا😢 دم زنم 🍂آمد از سویی ندایی🔊 ⇜ای اهل ⇜اندکی دیگر صبوری ⇜ دیدار یار ... 🌺 🔆 @Mahdiihoseini
۷ 🌙 الْحَمْدُ لِلّٰهِ خالِقِ الْخَلْقِ ، ... الَّذِى بَعُدَ فَلا يُرىٰ ، وَقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوىٰ! " قُرب؛ مکان نیست مقام و مکانَت است... " ✦ و قَلب، تنها دریچه‌ی ورود به طریقِ قربِ خدایی که از رگ قلب به انسان نزدیک‌تر است... "وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ" ✦ و ضربانِ دِل در معشوقِ نادیده زیباترین آهنگِ تقرّب است 💫 . . . عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلَا تُرىٰ، وَلَا أَسْمَعَ‌ُ لَكَ حَسِيساً وَلَا نَجْوىٰ... 🌱 @mahdihoseini_ir |
🌱 عاقبت مرگ با انتظار ظهور مَن ماتَ مُنتظِرا لهذا الأمرِ كانَ كَمَنْ كانَ مَع القائمِ في فُسْطاطِهِ ، لا بَلْ كانَ بمنزلةِ الضّاربِ بينَ يدَي رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بالسَّيفِ هر كه در حال اين امر (ظهور قائم) بميرد، همچون كسى است كه با قائم در خيمه او باشد؛ نه، بلكه به مانند كسى است كه پيشاپيش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمشير می‌زند. (ع)| 📚بحارالأنوار: ۵۲/۱۴۶/۶۹ ...... (عج) @mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهل_و_چهارم 💔دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را
✍️ در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. 🔋باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم : «حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 😓صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💔یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. 😢سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 🚰دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. ▪️اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 😥با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹