🔅ای امام زیبایی ها! سلام.
💠ماه اخر پاییز است، می بینی؟ گویی او هم منتظر است. ابرهایش را بنگر،
🍂برای دوری از تو اشک می ریزند. برگ ریزان برای توست؛ او هر سال به امید آمدنت زمین را فرش می کند. چشم برگ ها به آسمان خیره مانده، بلکه منت نهی و بر سرشان قدم گذاری. درخت هم عریان می شود تا وقتی تو می رسی، لباس نو بر تن کند و سبز بپوشد.
🔶ولی آقای من؛ بین پائیز و بهار، تنها یک زمستان فاصله است. اما بین من و تو جاده ای بی انتها به نام #انتظار. من مسافر این جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشک، تنها دارایی ام. هر کجا تو باشی، مسیر زندگی من از همان می گذرد.
💠مولای من؛ می ترسم از خزان. نکند تو نیایی و قلب من در این جمود یخ زده منجمد شود! و در این راه، پیش از آنکه به تو برسم، چشمانم به راه سپیدت خیره بماند و تو را ندیده بمیرم!
🔸راه به تو دور و بی نهایت شده است🔸
🕊اللهم عجل لولیک الفرج 🕊
@mahdi59hoseini
آسمان غرق خیال است کجایی آقا
آخرین جمعه سال است کجایی آقا
در هیاهوی شب عید، تو را گم کردیم
غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا
#الههم_عجل_الوليك_الفرج
#انتظار #ظهور
#امام_زمان (عج)
#آخرین_جمعه_سال_است
.
@SHAHIDMAHDi_hoseini
اَللَّھُـــَ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج:
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍂بازهم #آديينه ای آمد ولی
🌾 #مهدی کجاست😔
🍂يک نفر👤 ميگفت:
🌾مهدی #جمعه ها در کربلاست
🍂رو به سوی #کربلا کردم
🌾که فريادش زنم
🍂بازهم با #ندبه ای
🌾ازهجر مولا😢 دم زنم
🍂آمد از سویی ندایی🔊
⇜ای اهل #انتظار
⇜اندکی دیگر صبوری
⇜ #می_رسد دیدار یار ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🔆
@Mahdiihoseini
#سر_سفره_افتتاح ۷
#ماه_مبارک_رمضان🌙
الْحَمْدُ لِلّٰهِ خالِقِ الْخَلْقِ ، ... الَّذِى بَعُدَ فَلا يُرىٰ ، وَقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوىٰ!
" قُرب؛ مکان نیست مقام و مکانَت است... "
✦ و قَلب، تنها دریچهی ورود به طریقِ قربِ خدایی که از رگ قلب به انسان نزدیکتر است...
"وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ"
✦ و ضربانِ دِل در #انتظارِ معشوقِ نادیده
زیباترین آهنگِ تقرّب است 💫 . . .
عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلَا تُرىٰ، وَلَا أَسْمَعَُ لَكَ حَسِيساً وَلَا نَجْوىٰ...
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
🌱 عاقبت مرگ با انتظار ظهور
مَن ماتَ مُنتظِرا لهذا الأمرِ كانَ كَمَنْ كانَ مَع القائمِ في فُسْطاطِهِ ، لا بَلْ كانَ بمنزلةِ الضّاربِ بينَ يدَي رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بالسَّيفِ
هر كه در حال #انتظار اين امر (ظهور قائم) بميرد، همچون كسى است كه با قائم در خيمه او باشد؛ نه، بلكه به مانند كسى است كه پيشاپيش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمشير میزند.
#امام_صادق(ع)|
📚بحارالأنوار: ۵۲/۱۴۶/۶۹
......
#امام_زمان(عج)
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهل_و_چهارم 💔دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهل_و_پنجم
در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
🔋باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم : «حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
😓صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💔یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
😢سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
🚰دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
▪️اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
😥با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹