eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃خیلی زینبی بود و نسبت به عمه ی سادات حساسیت خاصی داشت، همیشه می گفت: تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند، تو سوریه می مونم و از ناموس امام حسین (ع) پاسداری می کنم. 🤔یادم هست که می گفت با چند نفر از دوستانم با هم نشسته بودیم و در مورد سوریه صحبت می کردیم٬ اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم. هر کدام از دوستان یه چیزی میگفت. یکی گفت میرم لبنان یکی عراق، اون یکی ... هرکس یه جایی گفت٬ اما وقتی نوبت به مهدی رسید لبخند همیشگی خودش زد گفت: 🍃من ميرم حرم بی بی زینب، دم در حرم میمونم، تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم.🍃 🌱اونجا بود که رفقاش به اذعان خودشون به تفکر مهدی حسادت کردند... . . . . . س @mahdihoseini_ir
|سلام بر تو که مثل اربابت، السلام علی شیب الخضیب شدی| مهدی حسینی پناهی بود برای کودکان حماة، تمام فکرش پیش آنها بود که نکند آنها سختی بکشند. بیشتر کودکان را به شهر امن تری فرستاده بود. و این کار را بیشتر کرده بود. بعداز او وقتی در شهر پیچید که مهدی بلدیة شد، کودکان بیشتر از نیروهای ایرانی و سوری گریه میکردند. ادامه دارد...🚩 🌱| @mahdihoseini_ir
🌱 اگر بخواهم مثالی از جنگ تحمیلی بزنم، حاج اصغر شبیه شهید حسن باقری بود. وقتی به منطقه آمد جایگاه و درجه‌ای نداشت. از صفر شروع کرد. از کارهای سطح پایین تدارکات و پشتیبانی. بعد کم کم لیاقت و استعداد خودش را نشان داد و جایگاهش بالا و بالاتر رفت تا این اواخر که هم مسؤولیت پشتیبانی را به عهده داشت و هم فرمانده تیپ و لشگر بود. وقتی هم به جایگاه بزرگی رسیده بود اصلا علاقه نداشت که اسمی ازش باشد. سالروز شهادت : ۱۴۰۱.۱۱.۱۳ 🌱| @mahdihoseini_ir
|سلام بر تو که مثل اربابت، السلام علی شیب الخضیب شدی| مهدی حسینی پناهی بود برای کودکان حماة، تمام فکرش پیش آنها بود که نکند آنها سختی بکشند. بیشتر کودکان را به شهر امن تری فرستاده بود و این کار را بیشتر کرده بود. بعداز شهادت او وقتی در شهر پیچید که مهدی بلدیة شهید شد، کودکان بیشتر از نیروهای ایرانی و سوری گریه میکردند. 📸 و نغمه جان دخترشهید 🏴 ادامه دارد/ شهید پهلو شکسته @mahdihoseini_ir🌹🕊
خاطره شهيد 🌺🍃 موقعي كه حماء اوضاعش بهم ريخته بود بهش شب زنگ زدم گفتم مهدي كمك چيزي نمي خواي؟ گفت نه انبارارو خالي كرديم، فقط داداش لنگ يه دوربين ديد در شبو يدونه ديد در روزم، به هركي ميگم ميگه ندارم. گفتم من نوكرتم. من براش رديف كردم صبح دادم به بچه ها كه ميرفتن حماء براش ببرن بد زنگ زدم گفتم رسيد؟ گفت آره و تشكر كرد. بشوخي بهش گفتم داداش فقط اگه شهيد شدي تو رو خدا بسپار كه اين دوتا دوربين ماله منه و من اينارو قرض گرفتم. با خنده گفت چشم اينارو صحيح و سالم بهت ميرسونم. بعد بهش گفتم تو رو خدا مواظب خودت باش اونم شوخي كردم فداي سرت. ولي نميدونستم كه مهدي رفتني شده. والله كه اگه ميدونستم براي اخرين بوسيدنشم شده بود ميرفتم پیشش.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
در کلاسهای آموزش زبان با هم آشنا شدیم. مهدی هوش خیلی بالایی داشت همین باعث شده بود به سه زبان تسلط داشته باشد. هیچ وقت کتاب و جزوه ای را دستش نمیدیدم؛ اما از آنهایی بود که نمره بالا در دوره می گرفت. وقتی در سوریه دیدمش خیلی خوشحال شدم که قرار است با هم کار کنیم. به راحتی با بچه های بومی ارتباط برقرار میکرد و با یک بار حرف زدن کاملاً متوجه شخصیت آن آدم میشد. در شناخت راه ها هم کافی بود یک بار در شب یا روز از آن مسیر رد شده باشد، راه را حفظ میکرد و به راحتی از آن مسیر تردد می کرد. وقتی در کنارش بودم خیالم راحت بود. مطمئن بودم مسیر را درست می رویم و به مقصد می رسیم. برشی از کتاب جاده سرخ📚 ‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
حمزه فرمانده يكى از گروهانهاى لشكر المهدى (عجّ) بود. روزى پس از نماز صبح رو به يكى از برادران روحانى كرد و پرسيد: حاج آقا! اگر كسى خواب امام على (ع) را ببيند، چه تعبيرى دارد؟ روحانى در پاسخ گفت: بايد ديد چه خوابى ديده و ماجرا چگونه بوده. حمزه ديگر چيزى نگفت، اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى عملياتى با فرق شكافته به ديدار مولايش شتافت؛ خوابش تعبير شد... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. جوری با آدم گرم می‌گرفت که انگار سال‌هاست تو را می‌شناسد. طوری پیگیر کارها و فعالیت‌های فرهنگی ما بود که انگار جزء وظایف خودش است. با اینکه کسی از او انتظار چندانی نداشت. گاهی مرا می‌برد و کلتش را می‌داد دستم که تیر بیاندازم و کیف کنم. آن هم دقیقا پشت همان بلوک‌ها که خطر همیشه وجود داشت! مسئول فرهنگی منطقه زینبیه از نیروهای حزب الله لبنان بود. و در خصوص ترسیم چهره شهدا بر دیوارهای شارع عراقیین همکاری نمی‌کرد. یک روز «مهدی حسینی» را با خودم بردم پیش طرف تا کارم را راه بیاندازد. آنجا بود که فهمیدم چقدر مسلط به زبان عربی است، و چقدر دلش برای فعالیت‌های تبلیغی و فرهنگی می‌سوزد. یکی از ناراحتی‌های او وضعیت خانواده‌های شهدای سوری و شهدای افغانستانی بود. که در منطقه زینبیه ساکن بودند. از نبود تشکیلات خوب و بدرد بخور برای خانواده شهدا، ناراحت و دلگیر بود. . •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
|سلام بر تو که مثل اربابت، السلام علی شیب الخضیب شدی| . مهدی حسینی پناهی بود برای کودکان حماة. تمام فکرش پیش آنها بود که نکند آنها سختی بکشند. بیشتر کودکان را به شهر امن تری فرستاده بود و این کار را بیشتر کرده بود. بعداز او وقتی در شهر پیچید که مهدی بلدیة شد، کودکان بیشتر از نیروهای ایرانی و سوری گریه میکردند. . ادامه دارد... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir