🌹رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۶۵ و در زمان ریاست جمهوری با حضور در منزل این شهید که از هموطنان اقلیت آشوری است، با خانواده او دیدار کرد.
✉️تصویری از حضور رهبر معظم انقلاب در خانه شهید آشوری #شهید_جانی_بت_اوشانا منتشر شده است.
پ.ن: این شهید معزز تازه تفحص شده، بعد نماز جمعه تهران تشییع خواهد شد.
اِن شاءالله دعاگوی ما هم باشد...💔
@mahdihoseini_ir🌹🕊
📸 پیکر مطهر #شهید_جانی_بت_اوشانا در آرامستان هموطنان آشوری آرام گرفت.
#جمعه
۱۴۰۲.۰۲.۰۸
@mahdihoseini_ir🌹🕊
جانی بت اوشانا فرزند سوم خانواده بود و به جز خودش چهار برادر دیگر داشت. یکی از برادرنش به آلمان مهاجرت کرد و هیچکدامشان زنده نیست. پدر و مادرش نیز چند سال پیش از دنیا رفتهاند. پدرش راننده کامیون بود و خودِ جانی دیپلم ادبیات داشت. متولد و بزرگ شده محله کمالی مخصوص تهران است. جایی نزدیکی همان کلیسا آشوریان تهران. چند دختر عمه در ارومیه و یک عموزاده در تهران دارد. به جز اینها دیگر کسی جانی بت اوشانا را نمیشناخت و هیچ شماره تماسی هم از خانوادهاش در دسترس نبود. اینها را از صحبتهای بتکلیا رئیس انجمن آشوریان تهران متوجه میشوم.
انجمن، شماره دخترعمو و دختر عمه شهید جانی بت اوشانا را در اختیارم میگذارد: «در آن موقعیت تمام جوانان کشور از جانشان مایه گذاشتند و تنها پسر عموی من نبود. همه شهدا و جانبازان از موقعیت و شرایط جنگی کشور خبر داشتند و برای دفاع رفتند.» دختر عموی جانی بت اوشانا گفتگویش را با این چند جمله آغاز میکند: «سال ۶۳ به ما خبر دادند که پسر عمویم در منطقه عملیاتی بدر شهید و مفقود شده است. عمو و زن عمویم تا لحظه آخر منتظر آمدن پسرشان بودند. هربار که شهید میآمد، آزمایش DNA میدادند اما خبری نمیشد. زن عمویم میگفت که شاید جانی اسیر باشد و خودش بازگردد. مادرش هنوز امید داشت. چند سال گذشته بنیاد شهید با حضور پدر شهید مراسمی برگزار کرد و آب پاکی را روی دستمان ریخت که این پسر دیگر مفقود الاثر است. وقتی خبر رسید که کسی به این نام پیدا شده است همه شوکه شدیم.»
اولین کسی که پس از اطلاعیه انجمن آشوریان تهران، شهید جانی بت را شناسایی کرده بود، دختر عمه او «شامیران اصلان» است. وقتی درباره خصوصیتهای شهید از او میپرسم بارها تکرار میکند که جانی بسیار وطندوست و متعصب به ایران بود: «سال ۶۳ وقتی به ما خبر شهادت جانی را دادند، داییام به همه ارگانهای مرتبط را برای پیدا کردن پیکر جانی رفت. تا اینکه به او گفتند که جانی مفقودالاثر است. بعد از چند سال و در همان سالهای جنگ تحمیلی پلاک و ساک جانی را به خانه دایی آوردند و گفتند که پسرتان به دلیل شدت جراحات به شهادت رسیده است. این پلاک و این ساک اوست. دایی همیشه به شهادت جانی افتخار میکرد و میگفت که خون پسرم از خون جوانان دیگر رنگینتر نیست. پس از شهادت هم میگفت که من پسرم را در راه وطن دادم. مادر و پدر جانی پس از سالها چشم انتظاری هم از دنیا رفتند.»
قصه پیدا شدن گمشدهشان را هم اینگونه تعریف میکند: «در گروههای آشوریان یکباره عکس جانی را دیدم. قبل از خواندن متن زیر عکس یکباره گفتم عکس پسر داییم اینجا چه میکند؟ متن زیر تصویر را که خواندم متوجه شدم پس از ۳۸ سال جانی بازگشته است. با چشمهای گریان خودم را معرفی کردم و گفتم که دختر عمه او هستم.»
بهخاطر فاصله سنی کم جانی و این دختر عمهاش، جانی ارتباط صمیمی با او داشت. اما وقتی شامیران ازدواج میکند و خود جانی به سربازی میرود باز هم جانی بود که دختر عمهاش را برای این دوری دلداری میداد.
«وقتی به سربازی رفت و من ازدواج کردم خیلی کم او را میدیدیم. اما هر بار که او را میدیدم به من میگفت که برای آزادی وطنمان درحال جنگ هستیم. دعا کن تا پیروز از این جنگ خارج شویم. خودم را هم پیشاپیش برای خاک وطن فدا کردم. بازگشت جانی برایمان هیجان داشت. یک هیجان حزن انگیز است.»
#شهید_جانی_بت_اوشانا
#روایت_خانواده_شهید
🗞 برداشت از وبسایت روزنامه هفت صبح
@mahdihoseini_ir🌹🕊