من و آقا مرتضی در گردان امام حسین(ع) رفیق شده بودیم، ایشان پاسدار و من هم بسیجی. به خاطر آقا مرتضی بود که زیاد به گردان سر میزدم. با هم شوخی داشتیم. یک شب رزمایش که ایشان پاسبخش بودند شیفت من با شهید آقا مرتضی افتاد. دم صبح بود. حدوداً چند دقیقه بعد از نماز صبح داشتیم کنار آتش خودمان را گرم میکردیم که دیدم لبهای آقا مرتضی تکان میخورد. پرسیدم: «چی میگی؟» گفت: «توی این ساعت دعای سلامتی و دعای فرج رو میخونم.» عاشق #امام_زمان(عج) بود...
#شهید_مرتضی_زارع|
روایت همرزم شهید
منبع: dshohadaezeinabif.niloblog.com
🌱| @mahdihoseini_ir
💠 «عند ربهم یرزقون» برایم به عینیت رسید
در حرم که بودیم، کشته شدگان فاجعه منا را آوردند و در حرم حضرت رضا (علیه السلام) طواف دادند آن جا بود که همسرم گفت: کاش ما را هم در حرم یک امام طواف بدهند و… و البته آرزویشان برآورده شد و در حرم دختر علی بن ابیطالب، زینب کبری (سلام الله علیها) طوافش دادند.
روزی که خبر شهادتش را به ما دادند، بنده در خواب دیدم که سر یک سفره نشسته اند و با دو دستشان در حال غذا خوردن هستند و بسیار خوشحال اند. به ایشان گفتم شما که آدم کم خوراکی بودید، چه شده است که مشغول دو دستی غذا خوردن هستید؟ همان موقع بود که صدای زنگ تلفنم در آمد و خبر شهادتش را شنیدم و فهمیدم تعبیر خوابم؛ عند ربهم یرزقون بود.
#شهید_مرتضی_زارع
#روایت_همسر_شهید
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir