eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دوره آموزشی با محمد حسین یکجا بودیم. قشنگترین خاطره‌ای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد.در یکی از تمریناتی که برای آمادگی بچه‌ها تدارک دیده بودند؛ مربی آموزش من را تنبیه کرد که باید محوطه‌ای پر از سنگ و خاک را غلت بزنم. من هم اطاعت امر کردم. در حین غلت زدن، تنم به پای یک پاسدار برخورد کرد. وقتی که گرد و خاک فرو نشست و توانستم درست ببینم؛ متوجه شدم سید محمد حسین است، بلند شد پرسیدم: مگه تو را هم تنبیه کردند؟ گفت: «نه! من طاقت ندارم برادرم را تنبیه کنند و من تماشاچی باشم». ✍منو محمدحسین سال 90وارد یگان صابرین شدیم بعد یروز که تو یگانمون داشتیم میرفتیم یکی از تابلوهایی ک عکس شهدای قله جاسوسان روش بوده یه جای خالی داشته که سید گفت اونجا جای عکس منه،من گفتم نه جای عکس منه بعد چهارسال که سید شهید میشه بعد که داشتم میرفتم سرکار دیدم روی همون تابلو و توی همون جای خالی عکس سیدمحمد حسین را زدن راوے : 🌷 @mahdii_hoseini
روح و ریحان🌿
آقا مهدی
روح و ریحان🌿
.. 💌 إن أنتَ تَذَڪَرتني، فَلا يَهُمُنـي إن نَسِيَنـي الجميـع . . . اگر تو مرا به ياد آوري، برايم مهم نيست اگر همه فراموشم ڪنند . . . @mahdii_hoseini
حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن..😥 دشمن محاصرمون کرده........😱 👆👆👆 #عکس_نوشته @mahdii_hoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجاه: سـرزمین غریـب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ..
رمانــ🍃 : اتاق عـمل دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ... جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ... حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می خانم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ... همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... معصومه ... ... @mahdii_hoseini
رمانــ🍃 : شعله هاےجنگــ آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ... چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ... حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ... برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ... - اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواست خدا این بوده که بیای اینجا ... اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ... شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ... - بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات کلامی ... آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ... از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ... پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ... ... @mahdii_hoseini
در تماشاے تـو🍃 قانع نشوم مـن به دو چـشم، همہ چشمان جهان گو بہ سرم بشتابند ...💔 @Mahdii_hoseini
یادمه یه عزیزے میگفت: ما مامور به وظیفه ایم نه نتیـجه؛ اما اگر یکم درست تر وضع موجود رو تحلیل کنیم میفهمیم که تکلیف ما ساختن نتیجـه است، خروجے تمیز و با کیفیت که براے ایجادش به نیروے متعهـد و متخصص انقلابے نیـاز داریم... @Mahdiihoseini
♥️ سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانہ یِ توست ؛ ورنہ عشق تو ڪجا ؟ این دل بیمار ڪجا ؟! 🍁 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🍁 @Mahdiihoseini