eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم ❤️حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و م
✍️ 🔺اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد : «داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 😔حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد : «نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد : «پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» 👌انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد : «مامان غصه نخور! اِن‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💔حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد : «منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد : «بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 😭نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 🌾سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد : «قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد : «تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد : «تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 🚶‍♂به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. ✨نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 🚗صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 🌷میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد : «برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir 🕊🌹
به مجلس عزا با پیراهن سیاه آمدیم با دل سیاه نشستیم با روی سیاه اما برنگردانمان‌ حسین.. 🏴 🖌 @mahdihoseini_ir
(صلی‌الله‌علیه‌وآله) إنّ لِقَتلِ الحُسینِ حَرارَةً فی‌ قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبرُدُ اَبَداً. شهادت علیه‌السلام یک داغ سوزانی است در دل مؤمنین که هرگز به سردی نمی‌گراید (و هرگز از بین نخواهد رفت). 📚 جامع‌احادیث‌ الشیعه، ج ١٢، ص ٥٥٦ 🏴 ‌@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت رهبر انقلاب از ماجرای شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (علیه‌السلام) @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ مهدی رسولی ‌به اهانت‌کنندگان به 🔹بترسید از فریاد هر مسلمان... @mahdihoseini_ir
💔 چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است‏! راوی گفت : در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین میکوبد. در همین حال «فَشَهِقَ شَهْقَةً فَماتَ» فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند اباعبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمه گاه می‌آورد. خیلی عظیم و عجیب است : وقتی که قاسم می‌خواهد به میدان برود، از اباعبدالله خواهش می‌کند. اباعبدالله دلش نمی‌خواهد اجازه بدهد. وقتی که اجازه می‌دهد، دست به گردن یکدیگر می‌اندازند، گریه می‌کنند تا هر دو بیحال می‌شوند. اینجا منظره برعکس شد؛ یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند درحالی که دست به گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون می‌بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد. 😭😭 ، شب ششم @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 🔺اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ 😔دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت : «وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» 💔تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 🌷حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 😓آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد : «نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد : «برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند : «دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت : «ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 😢چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد : «فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید : «در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 📖روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir 🕊🌹
(علیه‌السلام): فَعَلی مِثلِ الحُسینِ فَلیَبكِ الباكُونَ فَإنَّ البُكاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنُوبَ العِظامَ. گریه‌کنندگان باید برای حسین گریه کنند؛ چرا که گریه بر حسین(ع) گناهان عظیم و بزرگ را پاک و منهدم می‌کند. 📚 بحارالأنوار، ج ٤٤، ص ٢٨٤ 🏴 ‌@mahdihoseini_ir
با اسب به روی بدنش افتادند با کینه ی بابا حسنش افتادند آنقدر عسل گفت که در آخر کار با نیزه به جانِ دهنش افتادند... شاعر: فرزاد نظافتی 🌹 14صلوات هدیه به حضرت قاسم بن الحسن (ع) 🏴💔 ✉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙مداحی دلنشین نوجوان بسیجی در زمان جنگ به همراه تصاویری از عزاداری رزمندگان لشکر۳۱عاشورا در جبهه
Moharram 1402.05.01 - Shab 06 - H-Ashouraeian.Tehran - 06 - Abozar Biukafi - Tak.mp3
3.47M
🔉 صورت حسن، سیرت حسن 🎙 با نوای هیئت عاشورائیان ۱۴۰۲.۰۵.۰۱ پنجم 🏴 @mahdihoseini_ir
Moharram 1402.05.01 - Shab 06 - H-Ashouraeian.Tehran - 03 - Abozar Biukafi - Rouzeh H-Qasem A - Edit.mp3
18M
🔉 | وقتی دلم دارد هوای مجتبی را 🎙 با نوای هیئت عاشورائیان 🏴 ۱۴۰۲.۰۵.۰۱ @mahdihoseini_ir🏴
(عج): لَئِنْ أَخَّرَتْنیِ آلدُّهورُ وَ عاقَنی عَنْ نَضرِكَ ‌المَقدور... فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً ولَأَبْكِیَنَّ عَلَیكَ بَدَلَ الدُّموُعِ دَماً. (ای جد بزرگوار یا اباعبدالله) اگر زمانه مرا (از محضرت) به تأخیر انداخته و مقدرات الهی مرا از نصرت و یاریت بازداشته، به خدا قَسم که صبح و شام برایت ندبه و نوحه می‌کنم و اگر اشک چشمم خشک شود، به جای آن برایت خون گریه می‌کنم. 📚 بحارالأنوار، ج ٩٨، ٢٦٩ (ع) @mahdihoseini_ir
Majid Bani Fateme - Lala Golam Lala (128).mp3
9.61M
لالایی علی اصغر... سیدمجیدبنی فاطمه🎤 🖤 شب حضرت علی اصغر🥀 @mahdihoseini_ir
مداحی_آنلاین_برای_من_فقط_روضه_علی_اکبر_بخوانید_استاد_پناهیان.mp3
2.74M
🏴 ویژه شب هشتم روضه ای که به درخواست شهید خوانده شد 💔برای من فقط روضه علی اکبر(ع) بخوانید 🎙 @mahdihoseini_ir
📍قسمتی از وصیت نامه تو شاهد باش که به یاد علی اکبر جوانمان را فرستادیم. درست که به پای جوانان بنی هاشم نمی رسد اما تو قبول کن این قربانیان و فدائیان عشق حریمت را... شهادت: 12مهر1395 (مصادف با اول الحرام) @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
📍قسمتی از وصیت نامه #شهید_مهدی_حسینی تو شاهد باش که به یاد علی اکبر جوانمان را فرستادیم. درست که به
جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم کجا رفتند و آن رعنا جوانان کجا رفتند و آن پاکیزه جانان نباشد مادرش لیلا بیاید تماشای قد اکبر نماید...😭 به یاد تمامی شهدا صلوات...🌹 التماس دعای فراوان
(علیه‌السلام): لایومَ كَیَومِ الحسینِ علیه‌السلام، اِزْدَلَفَ اِلَیه ثلاثونَ اَلفَ رَجُلٍ یزَعمونَ أنَّهم مِن هذِهِ الأُمَّةِ، كُلٌّ یتقرَّبُ الَی اللهِ عزَّوجلَّ بِدَمِه! هیچ روزی مانند روز فاجعه و مصیبت (ع) نیست؛ سی هزار مردِ (جنگجو) که همه ادعای مسلمانی می‌کردند پیرامون او را گرفتند و هر یک برای ریختن خون حضرتش به خدای متعال تقرّب می‌جستند! 📚 بحارالأنوار، ج ٢٢، ص ٢٧٤ 🏴 @mahdihoseini_ir
درآمدش رو اومد با کشف زیاد کنه، چندتا انتشارات باهاش قطع همکاری کردن.‌.... بهترین عکس العمل در مقابله با طاقچه و دیجی کالا تحریم اوناست! @mahdihoseini_ir
امان از دل حسین (ع)...😭 ای وای بر دلم چقدر کم شدی علی‌‌... هشتم 🏴 @mahdihoseini_ir
(عليه‌السلام): كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ نافِذَ البَصيرَةِ صُلبَ الإيمانِ جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِاللّه ِ و أبلى بَلاءً حَسَنا و مَضى شَهيدَ عموى ما عبّاس داراى بينشى ژرف و ايمانى راسخ بود؛ همراه با امام حسين عليه السلام جهاد كرد و نيك آزمايش داد و به شهادت رسيد. 📚 عمدة الطّالب، ص ۳۵۶ 🏴 ‌@mahdihoseini_ir
💭 : در فرهنگ کربلا جوان یعنی؛ آن کسی که جلودار است و از همه زودتر به سمت شهادت، سبقت می‌گیرد.... السَّلَامُ عَلَیكَ یا أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیرِ سَلِیلٍ @mahdihoseini_ir
(علیه‌السلام): إنْ كُنتَ باكیاً لِشَیءٍ فَابْكِ لِلحُسینِ بنِ علیٍّ عَلیهماالسلام فَاِنَّهُ ذُبِحَ كما یُذبَحُ الكَبْشُ. اگر خواستی برای چیزی گریه کنی، برای (ع) گریه کن که او را مانند گوسفند ذبح کردند و سرش را از بدن جدا نمودند.😭 📚 الخصائص‌الحسینیة، ص ١٣٧ 🏴 ‌@mahdihoseini_ir