#داستانک
جوانے عکس خودش را
نزد #امام_خمینی (ره) فرستاد
و گفت: آقاجان ؛
یک نصیحتے برای دنیا وآخرت
به من کنید تا برایم کافی باشد،
حضرت امام(ره) نوشت :
« اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون »
ما مال خدائیم
آدم مالِ کسے را
صرف دیگری نمی کند ...
🔷بنیاد فرهنگی حـضـرت مـهــدی مـوعـود (عج) - شهرستان اندیمشک
┄═❁๑🍃๑🕋๑🍃๑❁═┄
https://eitaa.com/mahdimoud99
#داستانک👇
🔹کسی آمد محضر آیت الله #میلانی در مشهد.
در اطراف حرم #امام_رضا علیه السلام مغازه داشت.
🔹عرض کرد:
مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف می فروشم.
حکم این کار من چیست؟
🔹آیت الله میلانی فرمود: این کار “بی انصافی” ست.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است کفش هایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج می شد.
🔹آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!
برگشت!
آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت:
داستان $کربلا را شنیده ای؟
گفت:بله!
🔹گفت میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟
گفت:
بله آقا، شنیده ام
.
🔹آقای میلانی فرمود:
آن کار عمر سعد هم “بی انصافی” بود!
🌸🌸🌸🌸
🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود"عج"_شهرستان اندیمشک
https://eitaa.com/mahdimoud99
#داستانک👇👇
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
"✅کرامت امام رضا در حق دزد"👇
🔹تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام.
🔹رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار.
🔹"ابراهیم جیب بر کی بود؟!"
🔹از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!
🔹حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!"
🔹رئیس کاروان با خودش گفت:
خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!
🔹اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم."
🔹رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده.
🔹بالاخره پیداش کرد!
🔹گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟
(ولی جریان خوابو بهش نگفت)
🔹ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! "
🔹رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم."
🔹فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!"
🔹ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم.
🔹کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!
🔹اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد!
👍رئیس گفت:
"ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!"
🔹ابراهیم خندید و گفت:
وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!
🔹همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت:
"ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟"
چون "حضرت به من فرمودن،"
حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟
🔹ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:
یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟
🔹از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید."
🔹و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت...
✨اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي...✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸.
🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود"عج"_شهرستان اندیمشک
https://eitaa.com/mahdimoud99
🥀برای امام زمانم چه کنم؟🥀
📌 به نظر شما جوابش چیه؟
✍ داشتم جدول حل میکردم، یک جا گیر کردم: «حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی»
👨💼 پدرم گفت: معلومه، «پول»
گفتم: نه، جور در نمیاد.
🧕 مادرم گفت: پس بنویس «طلا»
گفتم: نه، بازم نمیشه.
🧖♀ تازهعروس مجلس گفت: «عشق»
گفتم: اینم نمیشه.
💁♂ دامادمون گفت: «وام»
گفتم: نه.
👮♂ داداشم که تازه از سربازی اومده گفت: «کار»
گفتم: نُچ.
👵 مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»
گفتم: نه، نمیخوره
هرکسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،
▪️ پابرهنه میگوید «کفش»
▪️ نابینا میگوید «نور»
▪️ ناشنوا میگوید «صدا»
▪️ لال میگوید «حرف»
و...
🔺 اما هیچکدام جواب کاملی نبود.
💐 جواب «فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود...
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج
📎 #تلنگر ؛ #داستانک
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود"عج"_شهرستان اندیمشک
https://eitaa.com/mahdimoud99
💕 #داستانک
✅ریشه تاریخی #ضرب_المثل_قوز_بالا_قوز
هنگامی که یکی گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم کاری مصیبت تازه ای برای خودش فراهم می کند این مثل را می گویند.
فردی به خاطر قوزی که بر پشتش بود خیلی غصه می خورد.یک شب مهتابی بیدار شد خیال کرد سحر شده،بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد،اعتنا نکرد و رفت تو. سر بینه که داشت لخت می شد حمامی را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد که سر بینه نشسته.
وارد گرمخانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن. در ضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت فهمید آنها از ما بهتران هستند؛ اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
از ما بهتران هم که داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بر پشت داشت، از او پرسید: تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟ او هم قضیه آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده اند خیال کرد همین که برقصد از ما بهتران خوششان می آید.
وقتی که او شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش؛ آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده، گفت: وای وای دیدی که چه به روزم شد، قوز بالای قوزم شد.
📚داستانڪ📚
════════
🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود"عج"_شهرستان اندیمشک
https://eitaa.com/mahdimoud99
#داستانک
*خیلی زیباست...*
*🔻عایشه میگوید روزی با رسول خدا در خانه نشسته بودیم دیدم صدای دق الباب آمد ! رسول خدا به من اشاره کردند که در خانه را باز کنم رفتم دیدم پدرم بر ما وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین*
*🔻دو مرتبه صدای دق الباب آمد !در را باز کردم یکی دیگر از صحابی وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین*
*🔻*مرتبه سوم که صدای دق الباب آمد پیغمبر فرمود *خودم در را بازمیکنم *
*در را باز کردند حضرت علی وارد شدند پیغمبر سر و روی علی را بوسیدند و جای خود را به او دادند*
*🔻از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم چرا ایندفعه به من اجازه ندادید در را باز کنم *
*🔻پیغمبر فرمود اولین باری که در زده شد جبرئیل نازل شد و فرمود بنشین *
*دومین دفعه هم جبرئیل از جانب خدا دستور آورد بنشین*
*🔻سومین دفعه برادرم جبرئیل نازل شد و فرمود برخیز که صد و بیست و دو هزار ملک پشت در دعوا میکنند که چه کسی در را به روی علی باز کند یا رسول الله خودت برو و آن ها راآرام کن و در را باز کن *.
«*جانم علی»*🕌🌴🕌🌴🕌🌴🕌🌴🕌🌴
📚 صحیح بخاری ج ۲ صفحه۶۲۱
📚 صحیح مسلم جلد ۳ صفحه ۴۵۲
📚 ابن حجر عسقلانی ج ۱ ص ۱۹۸
*🔺(( هرسه منبع از معتبر ترین کتب اهل سنت))) *
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود"عج"_شهرستان اندیمشک
https://eitaa.com/mahdimoud99
#داستانک
🔹روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی
بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت از شدت درد فریادی زد
سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
🔹مردی حکیم که از ان مسیر عبور می کرد
ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زم زمه کرد
⭐️درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری .⭐️
🔹این سوزن منبع درامد توست این
همه فایده حاصل کردی یک روز که
از ان دردی برایت امد ان را دور می اندازی!
✅درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا
وسیله ای رنجشی امد بیاد اوریم
خوبی های که از جانب ان شخص
یا فوایدی که از ان حیوان وسیله
یا درخت در طول ایام به ما رسیده ,
ان وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود"عج"_شهرستان اندیمشک
https://eitaa.com/mahdimoud99
#تلنگرانه
#داستانک
🌿 حرفهایت را از صافی رد کن
🔴شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت: گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو میگفت...…،
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟
آن شخص گفت: کدام سه صافی؟ همسایه گفت: اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟ شخص گفت: نه، من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است. همسایه سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم، یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، باعث خوشحالیام میشود؟ گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. همسایه گفت: بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است؟ آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟ شخص گفت: نه، به هیچ وجه!همسایه گفت:
پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحالکننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.
#داستانک
ملا مهرعلی خویی ، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا میڪنند.
به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد.
یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن ، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید ، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟
گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه ، سرِ گردویی دعوا میڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است ، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سرِ آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه میرویم.