تنها قابی که در پهنای دکورم خودنمایی میکند همین اسم زیبا و بابرکت است.
که این قاب داستانی دارد بس مفصل...
قبلا که به محضرتان عرض کرده ام
اما مجددا جهت اطلاع عزیزان جدیدالورود اندکی نطق میکنم.
اسفند سال ۹۸ بعد از انتشار خبر فراگیری کرونا آن ویروس لعنتی(البته برای بنده نعمت بود)
همه جا از جمله حوزه و مدارس و دانشگاه ها تعطیل شدند.
سر بیرون می آوردی ماسک و الکل به صورتت پاشیده می شد.
حتی به آسفالت های بدبخت کف خیابان هم رحمی نمی شد.
در حوزه من بعلت واحد های زیاد درسی و حجره نشینی فرصت زیادی برای تمرین خط و قلمی کردن کاغذ پیدا نمی کردم و همیشه در حال دویدن از کلاسی به کلاس دیگر بودم.
ویروس کووید۱۹ مرا مجبور کرد به آغوش گرم وطن یعنی شهر نخل و خرما بافق یزد برگردم.(البته اکنون آنجا گرم نیست جهنم است...بخاطر تابستان است)
مرا می گویی؟
چو مرغی که از قفس رها شده...
باور کردنی نبود که بتوانم بدون استرس درس و کلاس خطاطی کنم.
در جیبم که عنکبوت لانه بسته بود
جز تعدادی خودکار مفلوک و یک زیردستی چرمی و چندتا ماژیک چیزی نداشتم.
یاعلی گفتم و شروع کردم به خط خطی ...
عجب حال و هوایی بود...هنر عجیب آرامش را به قلبت هدیه می دهد.
در حال و هوای خودم سیر میکردم که ندای پدر بلند شد :
برخیز و جهت گذران زندگی ات و آینده نامعلومت توشه ای ذخیره کن چه کار بهتر از بنایی؟
به دستان لطیف هنری ام نگاه کردم
آخر این دستهای هنرمند چگونه باید ملات هم بزند و آجر پرت کند؟
هیچ سنخیتی بین خوشنویسی و بنایی دیده نمیشد...
خدایا چه کنم؟
دلت برایم نمی سوزد؟
ادامه در متن بعدی...
پدر است و احترامش واجب و حق هم دارد نگران مناست.
آن زمان ۸ ساعت بنایی روزانه ۹۰ تومن مرا عاید می شد.
به حضرت رقیه متوسل شدم...
دستانت کوچک است اما توان گشودن گره های بزرگی را دارد.
ناگهان فکری به سرم زد و در جا دست به کار شدم.
تابلویی منقش به اسم بی بی جان قلمی کردم.
و قیمت گذاری کردم ۱۵۰ ناقابل
البته میدانم برای هنر و اهل بیت بزرگوار قیمت گذاشتن جفاست
اما مطلوب من فرار از کارگری و بازگشتن به آغوش هنر و ادامه هنر بود.
پس پدر راضی شد.
روزی یک تابلو با قیمت ۱۵۰ تومان بفروشم.
الله برکت...
البته که اول راه بودم و مشتری نداشتم
همین که توانستم به هنرم ادامه بدم مرا از هفت هزار درهم و دینار بالاتر بود
چه میدانیم؟
اگر اجبار پدر نبود شاید من جدی تر هنر را دنبال نمیکردم. پس این لطف پدر همیشه در خاطرم ماند.
رقیه جان تا به امروز به من نگاه کرد...
هرچیزی که خواستم به من عنایت کرد...
هنرم را بالا برد...
درامد ۱۰ کارگر را روزانه به من داد بلکه بیشتر...
دید کارگاه و مکان کار خوبی ندارم تفضل نمود
دید لوازم ندارم تا خرخره مرا غرق در ابزارالات و ادوات نمود.
دید مجردم مرا مزدوج نمود. @sara_imeni_art. ❤️
و....
اینقدر سفره کرامت این خاندان بزرگ است که توان گفتن نیست...
یک چیز را از ته دل به ایشان عرضه نمودم
گفتم تا درجه ای که ظرفیت دارم
مرا بالا ببر
تا جایی که طغیان نکنم عنایت فرما که نام شما را فریاد بزنم...
و هرکجا دیدی کج رفتم یا خواستم خراب شوم مرا هشدار بده و اگر ادامه دادم همه امکاناتم را از من بگیر
مهدی پورعسکری|خوشنویسی
ببین برای تولید محتوا کجاها باید بیایم😄😍 صدام کلا نیومد اینقدر صدا بلند بود😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محتوایی که توی هیئت ضبط کردم
با اینکه نور اونجا اصلا مناسب نبود
اما خیلی به دلم نشست و بالای ۲۰ بار نگاهش کردم
انگار حسن عطایی از روی متن من خوند🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خروجی کار❤️
📏ابعاد ۱۵*۱۵
🪶خط:ثلث
💎بها با قاب:۲۹۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ماشینت تصادف میکنه
می بریش صافکاری درستش میکنی
اما دلت وقتی تصادف کرد باید ببریش
هیئت صفاکاری و جلاکاری...
@mahdipouraskari
بـله! روضه به گوش میرسه،
اشـکُ به چشم حواله میده،
قبله ی تپش قلب هامون رو
هم به سمت کربلا تنظیم میکنه!
واسه همش، خدایا شُـکرت :)💔
@mahdipouraskari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری تابت بدم خوابت بگیره؟!
#تخته_نویسی
@mahdipouraskari
یه جوری زندگیکن
که بعد مردنت بگن
با ذکر یاحسین رفت...
@mahdipouraskari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت صحنه کار من❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عصای پیری من...
#تخته_نویسی