eitaa logo
حجت الاسلام شیخ مهدی رضاوش
411 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
25 فایل
کارشناس مسائل دینی، مشغول سطح چهار حوزه یا همان درس خارج، تخصصی سطح ۳ کلام مقارن، مدرس مهارتهای بیان تفسیرقرآن، مدرس جریان شناسی شبهات دینی، استاد حوزه و دانشگاه، مبلغ تخصصی معارف قرآن و کلام دفتر تبلیغات راه ارتباطی https://eitaa.com/REZAVAShMAHDI
مشاهده در ایتا
دانلود
😁 فردی خودنما و متکبر که خود را فیلسوف دَهـر می‌دانست به گفت : به نظر من آدم احمق کسی است که به چیزی کامل داشته باشد. 😳 بهلول پرسید : تو مطمئنی؟ گفت : آری کاملاً ....! 🤣🤭😅 🌷🌹🌷🌷🌹🌹🌹🌹 روزی داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید : من در سه مورد با امام صادق علیه السلام مخالفم . اول اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد . دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و تأثیری در او ندارد . سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد . که شنید فورا دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد ، اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد ، استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند . خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به  دانش آموزان درس می دادم که با کلوخ به سرم زد . و الان درد می کند . بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه ، بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد . ثانیا مگر تو از خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تأثیری ندارد ، ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم . استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت . https://eitaa.com/mahdirezavash
📚 بهلول و فروختن خانه در بهشت آورده‌اند که روزی زبیده همسر هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید زبیده پرسید : چه می‌ کنی ؟ بهلول پاسخ داد : خانه ای در بهشت می سازم زبیده پرسید : این خانه را می‌ فروشی ؟ بهلول گفت : آری زبیده پرسید : قیمت آن چقدر است ؟ بهلول مبلغی ذکر کرد زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد بهلول زر را گرفت و بر فقیران قسمت کرد شب‌ هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه‌ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه مال زبیده زوجه توست دیگر روز‌ هارون ماجرا را از زبیده پرسید زبیده قصه بهلول را باز گفت هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می‌ کند و خانه می‌ سازد هارون گفت : این خانه را می‌ فروشی و ادامه پرسید بهایش چه مقدار است ؟ بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته‌ای بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می‌خری میان این دو، فرق بسیار است https://eitaa.com/mahdirezavash