eitaa logo
کانال «مهدی سخن‌گو»
68 دنبال‌کننده
115 عکس
33 ویدیو
2 فایل
یادداشت‌های محمد مهدی الوندی 💌 مشغول کتاب و رسانه...🌹 بشنو از وی چون «روایت» می‌کند...✍️ 📱ارتباط در ایتا: @mr9014 👈 ویراستی: https://virasty.com/Mahdi9014 👀 اگه خواستید ناشناس پیام بدید: https://daigo.ir/secret/340019610
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹أَعُوذُ بِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ... خدایا! به تو پناه می‌برم، از اینکه امشب بر من بگذرد، و تو گناهانم را نبخشی الهی العفو؛ بِعَلیٍّ بِعَلیٍّ بِعَلیٍّ...❣ بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan
خدایا می‌ترسم! ❤️‍🩹 خدایا! امشب که مارا بخشیدی؛ امشب به قطره اشکی که برای حسین بن علی (ع) بر گونه‌مان جاری کردی، گناهان و آلودگی‌هایمان را شستی... اما چه تضمینی هست که من، فردا باز هم به گناه نیفتم؟! از کجا مطمئن شوم که امشب، پاک سر بر بالین می‌گذارم و فردا، که روز جدیدی آغاز می‌شود، من کماکان پاک می‌مانم؟! من چه امیدی به فردای خود دارم؟! خدایا می‌ترسم از فردا می‌ترسم؛ از گناه می‌ترسم؛ از وسوسه نفس و شیطان می‌ترسم خدایا من از «خودم» می‌ترسم...🖤 می‌شود دستم را بگیری؟! می‌شود مرا از «من» نجات دهی؟! از شرّ «نفس» به چه کسی غیر از تو پناه ببرم؟!... خدایا به این بنده ناتوانت رحمی کن یا ارحم الراحمین؛ یا غیاثی، یا حبیبی... همانطور که امشب دستم را گرفتی، نجاتم دادی؛ دستم را رها نکن، لحظه‌ای مرا به حالِ خودم وا نگذار «لاتَکِلنی إلی نَفسی طرفة عَین أبدا»؛ بِفاطِمةَ بِفاطِمةَ بِفاطِمة...❣ ✍ محمد مهدی الوندی بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan
تو «خود» حجاب خودی...💔 بشنو از «وی»...👇 https://virasty.com/Mahdi9014/1711921037559399814
💪همه باید با این دشمن منحوس، مبارزه کنیم... 🔹بزرگان ما گفتند که قضیه کلید رمزآلود فرج حضرت مهدی عج است. امروز بزرگترین دشمن همه بشریت، آمریکا و نور چشمی‌اش اسراییله. هر کس که منتظر منجی موعود و ایجاد صلح و آرامش در جهانه، باید با این دشمن نحس بشریت، مبارزه کنه...♨️ 🔻یکی از مهم‌ترین عرصه‌های مبارزه، حرکات و جنبش‌های مردمی، مثل هست... ✍ محمد مهدی الوندی بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan
چگونه می‌توانم او را فراموش کنم؟!...🍃 «من» چگونه می‌توانم «او» را فراموش کنم؟! وقتی مرزی میان «من» و «او» میان «عاشق» و «معشوق» و میان «دل» و «دلبر» نمی‌بینم ❤️‍🩹 «من» چگونه می‌توانم خودم را فراموش کنم؟! بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan
طلاب محترم بخوانند...♨️ 🔹بازخوانی بیانات رهبر انقلاب در دیدار با طلاب و مبلغین: امروز به غرضی یکبار دیگه نشستم بیانات حضرت آقا در دیدار طلاب و مبلغین حوزه رو گوش دادم. چند نکته یادداشت کردم که مناسب دیدم بنویسم تا برای خودم و شما، یادآوری بشه: 1⃣ اول اینکه آقا فرمودند مسئله اصلی حوزه، باید «تبلیغ» باشه و مباحث علمی باید در درجه بعد قرار بگیره. همیشه در طول تاریخ حوزه‌های علمیه همینطور بوده اما امروزه حتی اهمیت تبلیغ، بیشتر هم شده. که اون هم به خاطرِ حاکمیت اسلامه که از صدر اسلام، بی‌سابقه بوده. 2⃣ دوم اینکه دقت کردم آقا سه روش تبلیغ رو میان فرمایشاتشون اشاره کردند که برای من جالب بود: «نگارش کتاب»، «منبر» و «شعر». و به عنوان نمونه کتب فارسی علامه مجلسی و ملا احمد نراقی و علمای دیگه رو نام بردند. 3⃣ سوم اینکه در تبلیغ، ابتدا باید مخاطب رو بشناسیم، تا ماده و صورت تبلیغ رو متناسب با مخاطب شکل بدیم. 4⃣ و نکته آخر اینکه فرمودند تبلیغ نباید صرفا از موضع دفاع و پاسخ به شبهات باشه. بلکه باید از موضع تهاجم، به مبانی جبهه مقابل، که تمدن غرب و لیبرال دموکراسی است، حمله بشه و این مبانی نقد بشه. بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan
۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ / '۱۴:۵۰ چند روزی بود که از صبح بیدارباش تا موعد خاموشی شب، یک کلمه دائما در ذهنم وول می‌خورد؛ «فیلمنامه نویسی». نمی‌دانم عجایب این عالم، تا کی و کجا می‌خواهد ادامه پیدا کند که دیشب یکی از همین عجایب، سراغم آمد. دمِ اذان مغرب بود، حاج آقا سلحشور، آقازاده‌ی مرحوم فرج الله، را در حیات مدرسه دیدم، داشت بیرون می‌رفت. با همین پای آمریکایی‌ام دویدم به سمتش، سلامٌ علیکمی و حال و احوالی. بعد هم بلافاصله سوالم را پرسیدم، کوتاه و صریح: - «بنده علاقه به نوشتن دارم، چه بنویسم؟». ایشان هم پاسخ داد، صریح و گویا: + «فیلمنامه». و من که سوتی ممتد، در مغزم از این گوش به آن گوش می‌شد، دیگر متوجه بقیه حرف‌های حاج‌آقا نشدم؛ اصلا نشنیدمشان... بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan
«نوح» ❣ بخوانید...🖋👇
«نوح»❣ ✍ روی زمین افتاده بود؛ جانی در بدن نداشت و بیهوش شده بود. صورتش پر از کبودی و زخم بود و جای جای لباسش را پاره کرده بودند. باران شدیدی می بارید، گویا می خواست خون را از صورت پیرمرد بشوید. دو پسرش، نفس زنان رسیدند. پیکر کم جان پدر را بلند کردند. تن لاغر و نحیفش وزن چندانی نداشت، اما عبا و ردای آب کشیده‌ای که بر تن داشت، پیکرش را سنگین کرده بود. به هر زحمت، پدر را به خانه رساندند؛ سه روز بعد به هوش آمد. همسرش کنار تخت، نشسته خوابش برده بود‌ مرد خواست از جا برخیزد. همین که تکانی به خودش داد، شانه اش تیری کشید و فریادش بلند شد. زن با لرزش شدیدی از جا پرید. زیر شانه‌ی مرد را گرفت و کمک کرد تا دوباره دراز بکشد. مرد نگاهی به چهره همسرش انداخت؛ دلشوره و نگرانی را از چشمانش خواند، دست زنش را گرفت، خواست بوسه ای بر آن بزند، اما نتوانست گردنش را بچرخاند. زن دلش سوخت؛ دستان گرمش را روی لب های خشک و ترک خورده‌ی او گذاشت. مرد بوسه ای بر دست زن زد و بعد آن را روی چشمانش گذاشت. لحظه ای گذشت، قطره اشکی از زیر دستان زن سر خورد و بر گونه ی مرد لغزید. چشمان زن هم که از حال قلبش خبر داشتند، مروارید اشک را به او هدیه دادند. چشمانی که سه روز بود، جز چند لحظه‌ی کوتاه، خواب به آنها نیامده بود؛ چشمانی که روزها به صورت مرد خیره می‌ماندند و شب‌ها به آسمان خدا. زن چیزی نگفت، می دانست نمی تواند مرد را راضی کند تا کارش را کنار بگذارد. او را می شناخت. می‌دانست برای این کار، حاضر است حتی جانش را هم بدهد. اصلا مگر بار اول است که چنین اتفاقی افتاده است؟ سال‌های سال است که مرد در این راه قدم گذاشته. بین مردم می‌رود، برایشان دلسوزی می‌کند، می‌خواهد نجاتشان دهد، دستشان را بگیرد. می‌خواهد آنها را به بهشت برساند. بهشتی در دنیا و عقبی. اما مردم در جواب چه می‌کردند؟ چه می‌کنند؟ او را اذیت می‌کنند. در کوچه و بازار ناسزایش می‌گویند، مسخره‌اش می‌کنند. بارها او را مظلومانه به باد کتک گرفته‌اند، قصد جانش را کرده‌اند. چه روزها که مرد به خانه می آمد درحالی که از گوش‌هایش خون جاری بود و چند نفر زیر شانه‌هایش را گرفته بودند. چه شب‌ها که مردم، زن و فرزندان پیرمرد را اذیت می‌کردند، درب خانه اش را آتش می زدند و با سنگ هایی که به داخل خانه پرتاب می‌کردند، آسایش اهل خانه را سلب می‌کردند. اما مرد، آرمانی داشت، مولایی داشت، خدایی داشت که او دستور تبلیغ و هدایت مردم را داده بود، خودش هم شاهد بود؛ همیشه شاهد است، بنده‌اش را می‌بیند، دستش را می‌گیرد و کمکش می‌کند. بنده هم صبر می کند، کوتاه نمی‌آید، کم نمی‌آورد... آری ۹۰۰ سال است که دارد صبر می‌کند.🍃 بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan
رنجِ زخم‌هایی که خود بر جسم و جانمان وارد کرده‌ایم، مجال نمی‌دهد تا در گزندِ پیشامدهای روزگار، به ماتم بنشینیم...❤️‍🩹 https://eitaa.com/mahdisokhan
رنج بی‌گنجی.pdf
52.4K
♨️ رنجِ بی‌گنجی!روایتِ من از نمایشگاه بین‌المللی کتاب ۱۴۰۳ 🌱 خوشحال می‌شم بخونید و نظر بدید بشنو از «وی»...👇 https://eitaa.com/mahdisokhan