eitaa logo
دوستداران حاج آقا طائب
2.1هزار دنبال‌کننده
199 عکس
170 ویدیو
8 فایل
💠کانال دوست داران استاد شیخ مهدی طائب ☑صوت سخنرانی ها ☑نماهنگ ☑کلیپ صوتی 💬مدیر کانال: 🚩 @Mahdiizadi کانالهای دیگر ما @Sheikh_shookh
مشاهده در ایتا
دانلود
یه کانال خوب دیگه الفوائد الکروناییه👇 @alfavayedolkoronaieh
شرکت کننده شماره (1) خانم رضوانی از اصفهان👇👇 ‏تنها خوبی ویروس کرونا اینه که خیالمون راحته به بقیه کشورا هم خوش نمیگذره:)) 😂😂😂
شرکت کنند شماره(2) خانم فرحزاد از دامغان👇👇 یه تست برای اینکه بفهمید ناقل هستید یا نه روی زمین دراز بکشید سعی کنید به سمت چپ یا راست قل بخورید اگر قل نخوردید ناقلید تا اکتشافات بعدی خدانگهدار😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ان شالله شنبه رای گیری میکنیم🌹 مهلت ارسال آثار جمعه ساعت 20
✳ یه خاطره از ماموریت کرونا-سگی!‏ 🔰 ✏ چند شب پیش حدود ساعت 3 نیمه شب، پرستار اپراتور اورژانس 115، ما را به ماموریت اعزام کرد. شرح حال در نرم افزار ‏گوشی همراه مخصوصمون، تشخیص تشنج ثبت شده بود. ‏ در این ایام بخاطر احتمال وجود کرونا، ماموریت ها و بیمارانمون رو کرونایی محسوب می کنیم مگر اینکه خلافش ثابت بشه. ‏ با آمبولانس به یکی از محلات میبد رفتیم. مادری سر کوچه ایستاده و بیقرار حضور ما بود. وقتی رسیدیم، جلوجلو به کوچه ‏پس کوچه های تنگ و باریک رفت و من هم از آمبولانس پیاده شدم و با کیف بزرگ و نسبتا سنگین دارو و تجهیزات، با ‏فاصله 20 الی 30 متری دنبالش رفتم. همینطور که میرفت، توی کوچه پس کوچه ها داد و بیداد میکرد؛ منم سعی میکردم ‏آرومش کنم و میگفتم: مادرجان نگران نباش، ان شالله طوریش نیست، همسایه ها که گناهی ندارن.‏ ‏⛔ اما هرچه جلوتر میرفتیم کوچه ها به بن بست شباهت پیدا میکرد و تنگ تر میشد، حدودا یک متر و 20 سانت شایدم کمی ‏عریض تر. این خانم در خونه ای رو باز کرد و داخل شد، جلوتر که رفتم سر و صدای چندتا سگ بلند شد. میشد تخمین زد ‏که حدود بیش از 8 تا سگ دارن پارس میکنن. دلم هُری ریخت! خانمه مرتب فریاد میزد که به دادم برسید و بیایید داخل. ‏ ❎ بد نیست بگم که از وقتی (تقریبا دو سال پیش) سگ های گله در روستاهای کوییک حسن و کوییک صیفوری و بازی دراز ‏کرمانشاه رو دیده بودم و به ابهت و شجاعت و ترسناک بودنشان یقین پیدا کرده بودم، سگ های میبد رو به چشم گربه می ‏دیدم! یعنی یجورایی هر سگی رو توی کوچه محله مون می دیدم، بهش میگفتم: ریز می بینمت! بعدشم با یه گوشه چشم و ‏گفتن: پخخخ!! میشد حدس زد که آقا سگه می گفت: ببخشید غلط کردم اونوقت دمشو تکون میداد و کمثل کلب، پارسی ‏میکرد و پا به فرار میذاشت.‏ ♦ اما خداییش در این مورد به دلم بد راه افتاده بود. ولی دلمو زدم به دریا و در خونه رو که نیمچی بود، باز کردم و پای راستمو ‏گذاشتم داخل پاشنه گرد. چشمتون روز بد نبینه! یهو دیدم مثل مور و ملخ همون سگها که صداشون میمومد و نمیدونستم ‏کجا تشریف دارن، حمله ور شدن به سمت من! فقط سیاهی در سیاهی پیدا بود و صدایی که به سمتم میومد. سریع پامو پس ‏کشیدم و خواستم در رو ببندم تا بیرون نیان. اما نمیدونم این در لعنتی به چی گیر کرده بود که بسته نمیشد، بیشتر و بیشتر ‏کشیدم تا بسته بشه اما وقتی صدای تق و توق اومد دیدم تکه ای از دستگیره در کنده شد و اومدم توی مشتم! زبونم بند ‏اومده بود، نگاهم که انداختم پایین در، دیدم یه شن کوچیک گیر کرده ، با سر کفشم انداختمش کنار اما بازهم در بسته نشد! ‏فقط حدس میزدم از این لای در سگ نمیتونه رد بشه! اما به خودم: خب سگ سگه دیگه، اومد و یهو رد شد! ‏ 🆘 همون لحظه دیگه نمیدونم با چه سرعتی عقبگرد کردم و دسته کیف رو گرفتم و منم عقب نشینی کردم. سگها به سمت در ‏میدویدن و منم به سمت سر کوچه. تقریبا 30 متر یا بیشتر دویدم تا رسیدم به ابتدای کوچه فرعی. داشتم نفس نفس میزدم ‏که همکارم رو دیدم که داره میاد. آخه پشت فرمون آمبولانس بوده و تا خودرو رو پارک میکرد و میومد، کمی طول می ‏کشید. ‏ منو که دید تعجب کرد و گفت: چطور شده؟ گفتم: حدود 8 تا 10 تا سگ پریدن پشت در! گفت: هنششش! سینه شو سپر ‏کرد و رفت جلو. خونه رو نشونش دادم. در رو باز کرد و مثل من خواست بره داخل اما یهو دیدم اونم محکم در رو بست و ‏پرید عقب. گفت: خیلی سگهای سگی هستن! منم فقط میخندیدم. ‏ ‼ مادر اون پسره اومد بیرون گفت چرا نمیایید داخل؟ بهش گفتیم ما هنوز جونمون رو دوست داریم. یا جای ماست یا جای اینا. ‏گفت راست میگی من یکیشون رو میگیرم بقیه شون آروم میشن اونوقت بیایید تو. رفتیم تو. دیدم همه شون ردیف ایستادن و ‏دارن با چشم و دمشون مهمون نوازی می کنن. منم با نگاهی بالا به پایین، قدرت پوشالی خودمو به رخ شون کشیدم!‏ ‏ 📍 مریض پسر 12 ساله ای بود که مشکل خاصی نداشت و چون در حال چایی خوردن دچار تشنج شده بود، مادرش ترسیده ‏بود. کمی باهاش حرف زدم و احوالشو پرسیدم. گفتم: میدونی چی شده؟ خیلی شیرین جواب داد: داشتم چایی نوش جان می ‏نمودم که یهو حالم بد شد و نذاشت بفهمم چه خورده ام!‏ ‏🎃 از کلمات و نحوه بیانش آروم خندیدیم. بهش گفتم من فقط میخام تو رو آنالیز کنم و بفهمم ساعت 3 نصف شب چجوری ‏هوس کردی چایی نوش جان کنی!! ظاهرا کم خوابی و بدخوابی باعث تشدید بیماری تشنجش شده بود. ‏ 💉 وقتی دارو درمانی مون تموم شد و داشتیم برمی گشتیم، دیدم هنوز سگ ها احساس میکنن باید همچنان به ما سان بدن! ‏بهشون گفتم: آفرین بچه های خوبی باشید. بعدم رفتیم بیرون. اما مادر پسره وقتی میخواست ما رو بدرقه کنه، اون سگه رو ‏که بغل کرده بود گذاشت زمین و دنبالمون اومد. 🚑 یهو دیدم دوباره سگها دارن میدون و میان به سمتمون، بلند گفتم مادر تو ‏رو خدا بگیرش، نمیخاد بدرقه بیای! گفت باشه باشه و دوباره سگه رو گرفت و برگشت!
هدایت شده از شیخ شوخ 😅✌️
💠عید بزرگ مبعث مبارک باشه ان شالله همنشین پیامبر اکرم بشیم تو بهشت👌🌹
چند روز دیگه امریکاییها اینطوری میرن خرید😂😂😢 بعد روحانی از اینا وام میخواد بعد اونا هم پررو تر میگن بیاید خواهش کنید شاید کمکتون کنیم 😱😭😂 @MahdiTaeb
شرکت کننده شماره (6) اقای علی درگاهی از کرمانشاه👇👇 میگم کرونا امده در خونمون میگه اگه مردی بیا بیرون!!! به نظرتون برم ؟؟؟😁😁