اولین بارش بود که میاومد توی اتاق عمل ؛ کم سن و سال بود ، ترسیده بود ، وحشت کرده بود . .
داشتم ازش شرح حال میگرفتم ، سرم توی پرونده بود ك چنگ زد به بازوم و با چشمای خیس گفت :
"حواست بهم هست ؟"
نگفت چنین کن و چنان نکن برام ؛
نگفت تو رو خدا همچین و همچون نیار سرم !
فقط یه جمله به منِ غریبه گفت :
"حواست بهم هست ؟"
و این حواست بهم هست ؟ یعنی همه چی . .
یعنی نکنه حواست نباشه و از دست برم ! یعنی نکنه حواست جای دیگه باشه و تموم بشم ؛ یعنی نکنه حواست پرتِ چیزی شه و به خودت که بیای کار از کارِ من گذشته باشه ، که دیگه منی نباشه . .
با خودم فکر کردم چه خوبه آدم خیالش جمع باشه ك کسی هست کا حواسش باشه بهش ، که حواسش پرت نشه ازش ، که حواسش نره پیِ جایِ دیگه و کسِ دیگه . .
فکر کردم به اینکه همهی ما ،
باید هرازگاهی دست اونایی رو که دوستشون داریم و دوستمون دارن رو بگیریم و توی چشماشون نگاه کنیم و بپرسیم :
"حواست بهم هست ؟"🥲
_ طاهره اباذری هریس
"مهدیا"
چرا شما؟ چرا تنها شما از میانِ آدمیان هِندسهی حیات مرا در هم میریزین؟ پا برهنه به جهانِ کوچکم وارد
دستانتان ابرهای بهاری اند . . .!
"مهدیا"
دستانتان ابرهای بهاری اند . . .!
عزیزمن، یک لبخند دارم که فقط مختص شماست. احساس میکنم قشنگ ترین لبخند من همان باشد. لبخندی که فقط وقتی با شما هستم روی لبهایم مینشیند🤍
قبول نداری خیلی معرکه است که از شر همه چی و همه کس خلاص شوی و بروی جایی که هیچکس تو را نشناسد؟ گاهی دلم میخواهد همین کار را بکنم!
"مهدیا"
وَ امشب . . . ! دَهِدِیماهِهِزارُچهارصَدُسه>>>
وَ اِمروز . . . !
یازدَهُمِدِیماهِهزارُچهارصَدُسه>>>