آن روزها چهار سالش بود،
مادر بیمارش را نگاه میکرد،
و با بغض در کنار اسماء
زانوی غم بغل گرفته بود.
مادر او را صدا زد و نزدیک رفت.
فرمود: دخترم؛
این دو بقچه اى كه به تو میسپارم،
يكى متعلق به دختر ابوذر غفارى است،
و ديگرى برای خودت است!
پیراهنی در آن گذاشتهام؛
مال حسینعلیهالسلام است!
زینبم؛ آن را نگهداری کن،
و بدان زمانی كه این پيراهن را
از تو طلب کرد،
زمان وصل و همراهى شما،
به پایان رسيده است...
| بحرالمصائب،ج۳،ص۴۵_۴۶
#اباعبدالله