eitaa logo
مهدویت استان گلستان
355 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
40 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مژده‌دادندکہ‌برما،گذرےخواهےڪرد نیّتِ‌خیرمگردان‌ڪہ‌مبارڪ‌ فالیست ڪوهِ‌اندوهِ‌فراقت‌بہ‌چہ‌حالت‌بِڪشد حافظِ‌خستہ‌کہ‌ازنالہ‌تَنَش‌چون‌نالیست "حافظ شیرازے" 🏝سلام یگانه دلخوشی من، مهدی جان می‌دانم که چقدر قلب مهربانتان را شکسته‌ام، می‌دانم که چقدر روح صبورتان را آزرده‌ام اما... به خودتان سوگند مهربان من که دوستتان دارم ذره ذره‌ی وجودم از مهر شما سرشار است و قلبم از یادتان معطر و زبانم از نامتان متبرک من به محبتتان زنده‌ام و به نوکری‌تان مفتخر ... این دلخوشی را از من دریغ مکنید🏝 @mahdiyat
4_5848098088085884146.mp3
2.09M
مجموعه صوتی 🔖قسمت سوم 🔸نکاتی پیرامون عهد با امام عصر علیه‌السلام 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتماً بشنوید و نشر دهید. @mahdiyat
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام عالی 🔸به چه کسی منتظر میگن؟! آیا ما منتظریم؟! 👌کوتاه و شنیدنی کلاس پنجم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @mahdiyat
خطبه ۱۹۳و در بعضی چاپها۱۸۲ 🌹پارت سوم 🌹 🌹پرهیزکاران در شب برپا ایستاده مشغول نمازند. 🌹قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند. 🌹باقران جان خودرا محزون و داروی درد خود را می یابند. 🌹وقتی به آیه ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند و با جان پر شوق در آن خیره شوند و گمان می برند که نعمت های بهشت در برابر دیدگانشان قرار دارد. 🌹و هرگاه به آیه میرسند که ترس از خدا در آن باشد گوش دل به آن می سپارند و گویا صدای برهم خوردن شعله های آتش در گوششان طنین افکن است. 🌹پس قامت به شکل رکوع کرده پیشانی و دست و پا بر خاک مالیده از خدا آزادی خود را از آتش جهنم می‌طلبند. ادامه دارد..... نذر ظهور عج نشر دهید @mahdiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1563479903.mp3
18.66M
مستند داستان‌های محضر 🌙 📝 ماجرای ملا قاسم علی رشتی... دعای ما کجا و دعای او کجا⁉️😭💔 عج @mahdiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت الاسلام عالی 🔸 واسطه مهربانی... 👌بسیار زیباست 👈حتما ببینید و نشر دهید. @mahdiyat
💠 آغوش گرم پدر... 🔹در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم. فرزندانم در ساحل مشغول بازی بودند و من در کنار آنها بودم و نظاره گر آنها، یک آقایی به همراه کودک حدودا ۴ یا ۵ ساله اش آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من مشغول ماسه بازی شود. بعد از مدتی کوتاه که بچه ها کاملا سرگرم بازی بودند، آن مرد از من خواست همانطور که حواسم به بچه های خودم است، مواظب کودک او هم باشم بعد از ما فاصله گرفت و رفت درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و در حالی که حواسش به کودکش هم بود مشغول کاری که داشت شد. 🔹من از فرزند خودم و آن کودک فاصله ای نداشتم و اوضاع تحت کنترلم بود، کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه خوشحالی و شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آور شد، چشمانش اشک بار و صدای گریه اش فضا را پر کرده بود، با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل نشسته بود به او نشان دادم اما قانع نشد و با سرعت به سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد و سمت طفل صغیرش دوید تا او را در آغوش بگیرد و آرامش کند. همه این اتفاقات چند لحظه بیشتر طول نکشید اما ذهن من برای مدت ها درگیر بود. به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛ چه مشتاقانه به سمتش دوید و سرانجام پدرش را در آغوش گرفت. اما من چه؟! 😔چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست. چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او… ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد. ✋سلام پدر مهربانم شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، بیادتان نبودم، در کنارتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم. اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد. @mahdiyat