eitaa logo
مهدویت استان گلستان
322 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💠دعای فرج... 🔹به دخترم مرضیه آموخته بودم که همیشه قبل از خوردن غذا، دعای فرج بخواند. برای عروسی یکی از اقوام دعوت شده بودیم به سالن زیبایی که تنوع غذاهای رنگارنگش توجه همه را جلب کرده بود. 🔹وقتی مهمانان دعوت به شام شدند، مرضیه که با چند تایی دختر خانم‌های هم سن و سالش مشغول بازی بود، به عادت همیشگی، دوستانش را هم دعوت کرد تا قبل از صرف شام، دعای فرج بخوانند. 🔹البته مرضیه منتظر جواب دوستانش نماند و وقتی دستهای کوچکش را بالا برد و شروع به خواندن دعا کرد، دوستانش نیز جلوی جمعیت با او همراه شدند. خواندن دعای فرج توسط کودکانی خردسال و با بیانی شیرین در حالی که دستانشان به حالت دعا گشوده شده بود، موجب شد صحنه‌ی بدیعی در سالن ایجاد شود. 🔹این صحنه آن قدر زیبا بود که زیبایی سالن و غذاهای رنگین را تحت الشعاع قرار داده بود و کسی برای خوردن غذا پا پیش نگذاشت. چشمانم پر از اشک شده بود و من هم بی اختیار، هم آوا و هم نوا با کودکان مشغول خواندن دعا بودم و وقتی سربلند کردم، دیدم همه‌ی فامیل به همراه مرضیه و دوستانش دعای فرج را زمزمه می‌کنند… @mahdiyat
💠 آغوش گرم پدر... 🔹در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم. فرزندانم در ساحل مشغول بازی بودند و من در کنار آنها بودم و نظاره گر آنها، یک آقایی به همراه کودک حدودا ۴ یا ۵ ساله اش آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من مشغول ماسه بازی شود. بعد از مدتی کوتاه که بچه ها کاملا سرگرم بازی بودند، آن مرد از من خواست همانطور که حواسم به بچه های خودم است، مواظب کودک او هم باشم بعد از ما فاصله گرفت و رفت درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و در حالی که حواسش به کودکش هم بود مشغول کاری که داشت شد. 🔹من از فرزند خودم و آن کودک فاصله ای نداشتم و اوضاع تحت کنترلم بود، کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه خوشحالی و شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آور شد، چشمانش اشک بار و صدای گریه اش فضا را پر کرده بود، با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل نشسته بود به او نشان دادم اما قانع نشد و با سرعت به سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد و سمت طفل صغیرش دوید تا او را در آغوش بگیرد و آرامش کند. همه این اتفاقات چند لحظه بیشتر طول نکشید اما ذهن من برای مدت ها درگیر بود. به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛ چه مشتاقانه به سمتش دوید و سرانجام پدرش را در آغوش گرفت. اما من چه؟! 😔چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست. چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او… ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد. ✋سلام پدر مهربانم شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، بیادتان نبودم، در کنارتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم. اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد. @mahdiyat
. 💠 منجی عالم بشریت... 🔹فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات معصومین علیهم السلام میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را زیارت میکند. حضرت فرمودند: «و أما الحجه فإذا بلغ منک السیف للذبح و أومأ بیده إلی الحلق فاستغث به فإنه یغیثک و هو غیاث و کهف لمن استغاث فقل یا مولای یا صاحب الزمان أنا مستغیث بک؛اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، به فرزندم استغاثه کن که او فریادرس و پناهگاه هرکسی است که به او پناهنده شود و بگو: یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ الغَوثَ اَدرِکنی» (مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس…). 🔹ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت، به فریادرس درماندگان و بیچارگان" 🔹سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم… بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد. 📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۳۲۳ @mahdiyat
. 💠 قدردان نعمت امام زمان علیه السلام 🔹در مدتی که پسرم ازدواج کرده، همسرم هر چه برای مایحتاج خانه خرید می ‌کند برای او نیز خرید می‌کند. دیشب پسرم با همسرش، در حالی که یک جعبه شیرینی در دست داشتند،به ما سری زدند و ما که هنوز به نبودن و ندیدنش در خانه عادت نکرده ‌ایم،از دیدن او و عروسمان خیلی خوشحال شدیم. 🔹پرسیدم مناسبت شیرینی چیست؟ پاسخ داد: برای زحماتی که مامان برای ما می ‌کشد. با شنیدن این حرف، چشم‌های همسرم پر از اشک شد و من نیز از قدرشناسی او و همسرش بسیار خوشحال شدم. بعد از رفتنشان به همسرم گفتم: من که از حس قدردانی بچه ‌ها خیلی خوشحالم و به نظرم تو نیز با شنیدن حرف‌ های بچه ‌ها خستگی از تنت در رفت. 🔹همسرم گفته‌ی من را تایید کرد و در پاسخ گفت: کاملا حق با توست، من هم از این که بچه ‌ها قدردان نعمت‌های اطراف زندگی‌شان هستند خیلی خوشحالم اما ای کاش ما هم نسبت به علیه السلام این گونه باشیم! 📌کاش قدردان نعمت امام زمان می ‌بودیم، او که حتی نامش و یادش موجب آرامش است… او که نعمت هدایت ما از اوست، او که موجب حیات ماست و بسیاری حقوقی که بر ما دارد. تصورش را بکن چه قدر امام زمان علیه السلام خوشحال می ‌شوند. وقتی ما در شبانه روز یا در طول هفته و حتی در طول ماه، برای یک بار هم که شده، رو به قبله بایستیم و به امام زمان علیه السلام بگوییم:« یا صاحب الزمان، ما قدر نعمت‌های شما را می‌ دانیم و برای این که کام شما را شیرین کنیم، برای‌تان دست به دعا می‌گشاییم و دعای فرج می‌ خوانیم@mahdiyat
. 💠 کمک پدرانه 🔹در پارک روی نیمکت نشسته بودم و پسرکم مشغول بازی بود. پدر و پسر دیگری هم در پارک بودند. پدر مشغول موبایلش بود و پسرش در حال تاب خوردن. شاید پسرش، یک سال از پسرم بزرگتر بود. بعد از چند دقیقه، پسرم با چشمان گریان به سمتم آمد: "بابا نوبت منه… بگو بیاد پایین !!!" 🔹از سخت ترین لحظات زندگی ‌ام وقت هایی است که می‌توانم کمکش کنم اما به خاطر خودش نباید کار را ساده کنم. به او گفتم: "برو بهش بگو می‌شه لطفا بیای پایین، منم بازی کنم؟" گفت: "نه بابا تو بیا!" گفتم: "نه… خودت باید بهش بگی." پاهایش را بر زمین کوبید و گفت: "بابا من نمی تونممم! " به او گفتم: "من نمیام! " 🔹به هزار ‌و یک دلیل تربیتی من نباید می‌رفتم… و شاید آن روز اشک می ‌ریخت و از من عصبانی می ‌شد اما فردا می‌فهمید چرا کمکش نکرده ‌ام… نشستم و جلو نرفتم وانمود کردم با گوشی ‌ام مشغولم، اما تمام حواسم به پسرم بود که چطور می ‌تواند روی پای خودش بایستد و اگر زمانی من نباشم چگونه از پس خودش بر بیاید. 🔹لحظات سختی بود… هر بار سخت است برای پدری که بتواند به فرزندش کمک کند اما نکند، و دلسردی پسر از پدر را در چشمانش ببیند و به جان بخرد ولی باز هم صبر کند… ❤️یا صاحب الزمان کاش باور داشتم پدرم هستید و اگر گاهی با هزار امید به سمتتان می‌آیم و ظاهراً دست خالی برمی‌گردم، به نفع خودم است، شاید به هزار دلیل… و چقدر کودکانه من از شما دلگیر می‌شوم… @mahdiyat
. 💠 و قلبی که انتظارتان را می‌کشد! 🔹صبح سردی بود. با حضرت موسی کاظم علیه‌السّلام همراه بودم. غلامی سیاه‌روی، ما را دید و بدون این که ما را بشناسد، برا‎یمان هیزم آورد و آتش روشن کرد و غذایمان داد. هنگام رفتن، امام به صاحب غلام فرمودند: غلامت و زمینی که در آن کار می‌کند را فروشنده‌ایی؟ مرد گفت: آری! غلام و زمین، هزار دینار! 🔹امام، زمین را خرید و غلام را صدا زد و به او فرمودند: از همین حالا آزادی و این زمین نیز مال خودت! غلام هاج و واج نگاه کرد و گویا نمی‌شنید و نمی‌فهمید، امام چه می‌فرمایند. امام که چنین دیدند، فرمودند: چرا تعجب کرده‌ای؟ مگر خداوند بزرگ در قرآن کریم نمی‌فرماید که خوبی را باید با خوبی پاسخ داد! 📚 داستان‌های زندگانی امام کاظم علیه‌السّلام ❤️یا صاحب‌الزّمان! افسوس که در این وانفسای غیبت، دستمان به شما نمی‌رسد که برایتان هیزم بیاوریم، آتش روشن کنیم و غذایی مهمانتان کنیم! یا صاحب‌الزّمان! غلامیتان و این که دلمان همیشه بند شما باشد، محبوب ماست! زمین و آزادی کدام است؟ ما دنیا و آخرت را در همراهی شما می‌دانیم! یا صاحب‌الزّمان! هیچ نمی‌خواهیم مگر آزادی شما از غم غربت و دلشادیتان به مژده‌ی ظهور! و هیچ نداریم مگر دست‌هایی که همیشه رو به آسمان است و قنوتی که مزیّن است به دعای بر فرجتان! و قلبی که انتظارتان را می‌کشد! و این احسان ناقابل و کوچک ماست به ازای هزاران احسان که در حیات ما ارزانی‌مان داشته‌ایی! @mahdiyat
. 💠دعای فرج در خشکسالی غیبت! 🔹کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش. بیل که می‌زد از زمین خاک بلند می‌شد! 🔹در عالم خودم گفتم: پدر این بذرها سبز نمی‌شوند! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری. هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم! پسر کفر نگو، من دانه‌ها را زیر خاک می‌گذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز می‌شود! 🔹اسفند بدون بارش گذشت. فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند. خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بی‌خود گندم نکار سبز نمی‌شود! 🔹یک روز لکه‌ای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و … آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود. پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقه‌ی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت می‌داد. 🔹پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی می‌لرزید ادامه داد: امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری می‌بینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!… @MarefatEmam🍃🌸
. 💠توفیق آشنایی با امام زمان علیه السلام 🔹اندوهگین و غمگین با قدم‌های بی‌رمق به پیامبر نزدیک شد؛ ایستاد و سلام کرد. آرام دستش را بالا برد و اشک را از گوشه‌ی چشمش پاک کرد. پیامبر نگاهی به او انداخت، سری تکان داد و جواب سلامش را به گرمی داد. با تعجّب نگاهش کرد و پرسید: چشم‌های تو خیس است! آیا گریسته‌ای؟! مرد سری تکان داد و گفت: بله! پیامبر به طرف مرد چرخید. حالا رو در روی هم بودند؛ پرسید: برای چه گریسته‌ای؟! مرد آهی کشید و با بغض گفت: یتیم هستم. پدر و مادری ندارم. تنها و بی‌کس هستم. حیران شده‌ام! 🔹پیامبر نگاهش را داد به افق. به آفتاب که تا غروبش زمان کمی باقی بود خیره شد. کمی سکوت کرد و بعد رو به مرد گفت: می‌دانی ناگوارتر از یتیم بودن، چیست؟! مرد با تعجّب گفت: نمی‌دانم! شما بگویید تا بدانم! پیامبر نگاهش به آفتاب بود؛گفت: ناگوارتر از یتیم بودن، جدایی آن کسی است که از امامش دور افتاده! شیعه‌ای که اهل بیت را ندیده و از علم ایشان بی‌خبر است همان یتیمی است که از امامش دور افتاده است. 📚برداشتی آزاد از روایتی در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام. 🖇دوستدار امام زمان! به پیرامونت نگاه کن! شیعیانی که توفیق آشنایی با امام زمانشان را نداشته‌اند و به فرموده‌ی پیامبر یتیم اند کم نیستند! وظیفه‌ی من و تو نیز روشن است! برای آشنایی بیشتر شیعیان علیه السلام فرصت‌های زیادی را از دست داده‌ایم! اما؛ تا فرصت هست از این امر مهم غفلت نکنیم! @mahdiyat
. 💠 مراجعه به امام زمان علیه السلام 🔹دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محله‌ ی جدید رفتم. با آرایشگر درباره ‌ی موضوعات مختلف صحبت کردیم. او گفت: من باور نمی‌کنم امام زمان وجود داشته باشد!پرسیدم: چرا؟ آرایشگر جواب داد: مگر شما نمیگین او پدر فقیران و یتیمان و گرفتاران است. پس چرا دنیا از فقر و گرفتاری و درد و رنج پر شده؟ اگر وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشه. 🔹اصلاح تمام شد اما اشکال آرایشگر بی پاسخ مانده بود. به او گفتم راجع به این موضوع بعدا صحبت می‌کنیم. آرایشگر لبخندی زد و به شوخی گفت: باشه برو دَرسِت را بخون و بیا! به محض این که از آرایشگاه بیرون آمدم، در خیابان مردی ژولیده را دیدم با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده. برگشتم و به آرایشگر گفتم: می‌دونی چیه؟ به نظر من تو این شهر آرایشگری وجود ندارد! آرایشگر با تعجب گفت: می‌دونم منظور دیگری داری، اما چرا این حرف را می‌زنی؟ من که همین الان موهای تو را کوتاه کردم. با خوش‌رویی گفتم: نه! آرایشگری وجود ندارد، چون اگر وجود داشت، اگر تو وجود داری ،پس چرا آن مرد با موی بلند و ظاهر ژولیده است؟ آرایشگر جواب داد: خوب معلومه! او به من مراجعه نکرده وگرنه ردیفش می‌کردم. گفتم: آفرین گل کاشتی! دقیقاً! به نظرم نکته همینه. 👌امام زمان هم وجود داره! ولی مشکل اینه که مردم به او مراجعه نمی‌کنند. مردم به همه جا مراجعه می‌کنن الا اونجایی که خدا معین کرده. ای کاش ما قبل از این که امام زمان را متهم کنیم بهش مراجعه کنیم تا کمکش را درک کنیم. https://eitaa.com/mahdiyat
.🍂🍁 🔹کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هر کدوم خراب شده بود کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده.... 🔹دو روز بعد برای تحویل کیف‌ها مراجعه کردم هر دو تا کیف تعمیر شده بودند؛ کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: شما میهمان امام‌ زمان هستید! هزینه نمی‌گیرم فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید! 🔹از شنیدن نام مولا و آقایمان کمی جا خوردم! گفتم: تسبیح صلوات رو حتماً می‌خونم ولی لطفاً پول رو هم قبول کنید آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید 🔹گفت: این نذر چند سال منه هر صدتا مشتری پنج تای بعدیش نذر امام زمانه! بعد هم دسته‌ قبض‌هاش رو به من نشون داد هر از چند گاهی روی ته فیش قبض‌ها نوشته شده بود: میهمان امام زمان عجل الله 🔹گفت: این یه نذر و قراردادی هست بین من و عجل الله تعالی فرجه الشریف و نفراتی که این قبض‌ها به اونا بیفته هر کاری که داشته باشن مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔹اصرار من برای پرداخت هزینه فایده نداشت از تعمیرکار خداحافظی کردم کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون... اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکار عزیز فکر می‌کردم به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم چه اتفاق زیبائی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم،اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. https://eitaa.com/mahdiyat
🍂🍁🍂🍁 💠دعای فرج در خشکسالی غیبت! 🔹کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش. بیل که می‌زد از زمین خاک بلند می‌شد! 🔹در عالم خودم گفتم: پدر این بذرها سبز نمی‌شوند! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری. هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم! پسر کفر نگو، من دانه‌ها را زیر خاک می‌گذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز می‌شود! 🔹اسفند بدون بارش گذشت. فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند. خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بی‌خود گندم نکار سبز نمی‌شود! 🔹یک روز لکه‌ای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و … آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود. پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقه‌ی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت می‌داد. 🔹پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی می‌لرزید ادامه داد: امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری می‌بینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!… https://eitaa.com/mahdiyat
🍂🍁🍂🍁🍂 💠دورهمی! 🔹دوستی می‌گفت: ما جلسه ‌ی ماهیانه‌ ی فامیلی داریم. پرسیدم: در آن جلسه چه می‌کنید؟ گفت: دورهمی است و خوش و بش و گفتگو و از احوال هم خبردار شدن و در نهایت خوردن شام. گفتم: تو چه می‌کنی؟ گفت: من هم مثل بقیه!! با تعجب پرسیدم: مثل بقیه؟ چرا؟ مگرتو ادعای دوستداری و تبلیغ علیه السلام را نداری؟ تو باید با بقیه فرق داشته باشی! 🔹شایسته است که تو در این جمع به نحوی یاد امام زمان را برای دیگران زنده کنی و آنان را از غفلت نسبت به ایشان خارج کنی! 👌می توانی پیشنهاد کنی جلسه را با دعا بر امام زمان علیه السلام شروع کرده و به پایان برسانند و درباره‌ی فوائد دعا برای ایشان کمی صحبت کنی. از مناسبت‌های مذهبی برای این هدف می‌توانی بهره ببری. قبلا می‌توانی با افراد مذهبی فامیل هماهنگ شوی. می‌توانی با برگزاری یک نمایشگاه کوچک کتاب فضا را به سمت هدفی که داری تغییر دهی. و خیلی کارهای دیگر که با کمی فکر و خلاقیت قابل اجرا هستند. https://eitaa.com/mahdiyat
. 💠نورالقائم 🔹دیشب به سفارش خانومم رفتم توی یک شیرینی فروشی خوب، توی دور و زمونه الان هر فروشگاهی اسمش خارجی تر باشه تو ذهن بعضی ها باکلاس تره. اسم این شیرینی فروشی “نورالقائم” بود! 🔹شاید ما توجه نکنیم، اما اسم ها خیلی اثر دارند. بعضی از اسم ها بار تبلیغی دارند. خیلی حس خوبی داشتم توی این قنادی. با خودم گفتم چه کار کنم که صاحب قنادی تشویق بشه و در ضمن نامی از علیه السلام هم برده باشم. 🔹توی صف صندوق وقتی نوبت من شد در حال کارت کشیدن گفتم: “درود بر شما. عجب اسم قشنگی برای قنادی خودتون انتخاب کردید” پاسخ داد: بله. اسم امام زمان علیه السلام خیلی قشنگه. 🔹 از قنادی که می اومدم بیرون با خودم فکر کردم چه راحت میشه بعضی وقت ها از امام زمان علیه السلام صحبت کرد. https://eitaa.com/mahdiyat
. 💠 امام زمانت جواب سلامت را می‌ دهد! 🔹روبروی ضریح نشسته ‌ام؛ مردی کنارم نشسته و چرت می‌زند. راستش وقتی می ‌بینم که عده ‌ای در حرم مطهر امام هشتم علیه ‌السلام خوابند و یا چرت می ‌زنند، دلم برایشان می‌ سوزد. یکی باید به آن‌ها بگوید که این‌جا کجاست! 🔹این‌جا در کنار من و تو ملائک حضور دارند تا سلام ما را به اماممان برسانند. این‌جا معنویتِ تمام است، نور است، محـلّ استجابت دعاست……..! به مرد می‌گویم: دوست داری همین الان امام زمان علیه ‌السّلام و در همین نقطه به تو سلام کند؟ گل از گلش می ‌شکفد و می ‌گوید: معلومه که دوست دارم! می ‌گویم: همه می ‌دانیم که سلام مستحب است و جوابش واجب! سری تکان می‌ دهد و تأییدم می‌ کند. می‌ گویم: پس بیا با هم یک زیارتی بخوانیم که در آن بیست و سه سلام به امام زمانمان بدهیم! بیست و سه سلام! مطــمئن باش سلامــمان بی‌پاسخ نیست. مهم این است که پاسخمان را می‌دهد؛ بشنویم یا نشنویم! 🔹به بگوییم: می ‌دانیم که از شدّت معصیت گوش ‌های ما سنگین شده و نمی ‌توانیم پاسخ ملکوتی شما را بشنویم، امّا امروز توفیق داشته‌ایم در این مکان روحانی به شما سلـــام بدهیم! حسّ و حال مرد تغییر کرده، نمِ اشکی در گوشه‌ ی چشمش دویده و انگار منتظر است تا زیارت را بخوانیم. زیارت آل یاسین را از لابه‌لای مفاتیح پیدا می ‌کنم و هر دو می ‌خوانیم: “سَلامٌ عَلَے آلِ یٰسٓ... @MarefatEmam💫❄️
. 💠ما به وعده‌ی خود وفا کردیم، شما چه می‌کنید؟ 🔹ابوبصیر می گوید؛ به حضرت صادق علیه ‏السلام عرض کردم: فلان مرد شراب می خورد و کارهای حرام انجام می دهد. حضرت فرمودند: هنگامی که به کوفه برگشتی، به دیدن تو می آید. به او بگو: جعفر بن محمد گفت: این کارهایی که می کنی را ترک کن، من ضامن می شوم که خدا بهشت را به تو عنایت کند. 🔹هنگامی که به کوفه برگشتم، او هم به همراه اشخاص دیگر به دیدن من آمد. او را نگهداشتم تا منزل خلوت شد و پیغام حضرت را به او رساندم. او پذیرفت و دست از آن کارها کشید. آن گاه چند روزی بیشتر نگذشت که پیغام داد من بیمارم؛ پیش من بیا. من به منزل او رفت و آمد کرده و او را مداوا می کردم تا هنگام مرگ او رسید. موقع جان دادن، کنار بستر او بودم؛ حمله ی غشی به او دست داد و هنگامی که به هوش آمد گفت: ابوبصیر! مولای تو به وعده‌‏ی خود وفا کرد. این را گفت و از دنیا رفت، و چون سال آینده به حج رفتم، خدمت حضرت صادق علیه‏السلام رسیدم و هنگامی که اجازه خواسته و وارد شدم، هنوز یک پایم در صحن خانه و پای دیگرم در دالان بود و پیش از آن که سخنی بگویم از داخل اتاق فرمودند: ای ابوبصیر! ما به وعده‌‏یمان در باره‌ی رفیقت وفا کردیم! 📚 بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۴۶ 📌دوستداران امام زمان! فرصت زیادی پیش رو نیست، شاید فردا دیر باشد، و چه بسا دقایقی دیگر نوبت ما برسد، توبه کنیم و به آغوش حجت خدا بازگردیم، این گونه علیه السلام را خشنود کرده‌ایم…. حضرت صاحب الامر علیه السلام، همیشه به وعده ی خود در مورد مردمان و شیعیان وفا می کنند… https://eitaa.com/mahdiyat
. 💠عدد ۱۲ 🔹پشت چراغ قرمز مونده بودیم، از میون قطره‌های بارونی که تندتند می‌باریدن و شیشه‌ها که بخار گرفته بودن، سرمو تکیه داده بودم به صندلی و به یکی یکی شماره‌های قرمزی که کم ‌میشدن نگاه می‌کردم. منتظر بودم زودتر اون عددا به صفر برسه و چراغ سبز بشه! ولی یهو، روی یک شماره ایستاد و کم نشد. عدد ۱۲ بود…! 🔹یادِ شما میوفتم...! شمایی‌ که این همه سال غربت و غیبتتون طول کشیده و ماهایی که روز به روز به اون روزای سبز و روشن ظهورتون محتاج‌تر می‌شیم. کاش یه روزی از همین روزا، روزشمار غیبتتون که اصلا دیگه نمیدونیم چند روزه روی صفر بایسته! کاش که دیگه برگردی… این روزا انگار همش پشت چراغ قرمزیم. https://eitaa.com/mahdiyat
. 💠زندگی سخت (قسمت اول) 🔹به تازگی عزیزی را از دست داده بودم. مشکلات، زندگی را بسیار سخت کرده بود و کار کردن تا دیر وقت نیز نتوانسته بود احتیاجات روزمره ی خانواده ام را بر طرف کند. داشتم از در خانه بیرون می آمدم که دختر کوچکم بهانه ی خرید یک خوارکی را گرفت… 🔹توضیح این که الان آخر ماه است و پول هزینه های این چنینی را ندارم، فایده ای نداشت. به ناچار قول دادم که موقع برگشت از سر کار برایت می خرم. پیش خودم حساب کردم که اگر پیاده برگردم، میشه با پول کرایه ماشینم یه چیز کوچک براش بخرم. 🔹در طول مسیر با خودم فکر می کردم که خدایا در این مدت، چه کاری باید انجام می دادم که ندادم؟ چرا هر روز زندگی برایم سخت تر می شود. از پشت سرم ماشینی بوق زد و مرا که غرق در فکر بودم تکان داد. نا خود آگاه برگشتم، راننده از من آدرسی پرسید، جوابش را دادم. اضافه کرد اگر شما هم مسیرتان می خورد سوار شوید. 🔰ادامه دارد... https://eitaa.com/mahdiyat
. 💠 شاد کردن دل مومن و رفع غم از چهره او 🔹در آموزه های اهل بیت علیهم السلام برای شاد کردن دل مومن آثار، خواص و ثواب های عظیمی ذکر شده است. به عنوان نمونه امام صادق علیه السلام قضاء حاجت مومن را پر ثواب تر از به جای آوردن 10 طواف معرفی نموده اند. روشن است که عمده این آثار و ثواب ها مربوط به شاد کردن قلب مومن (شیعه) عادی است تا چه رسد به شاد کردن قلب امامان. از سوی دیگر گاهی حزن و اندوه مومن به حدی می رسد که آثار آن در چهره اش هویدا می شود. علی القاعده شاد کردن دل مومن در این شرایط بسیار مطلوب تر و پر اثر تر خواهد بود. 🔹یکی از خصوصیات امیر مومنان علیه السلام که در متون دعایی و زیارتی به تکرار به ما رسیده است این است که آن حضرت برطرف کننده گرفتاری و ناراحتی نمایان شده در چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند (“مفرج الکرب عن وجهه”، و یا عبارت “کاشف الکرب عن وجهه” در زیارت های امیرالمومنین علیه السلام در مفاتیح الجنان) 🔹از مقامات خاص حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نیز بعد از مقام امام شناسی ایشان، می توان به همین مقام اشاره کرد که آن جناب برطرف کننده گرفتاری و ناراحتی نمایان شده در چهره حضرت سیدالشهداء علیه السلام بوده اند. خصوصا در روز پرگرفتاری عاشوراء! (یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین). 📌حال از خودمان سوال کنیم: ما برای بر طرف کردن گرفتاری و ناراحتی از چهره نازنین امام زمانمان چه کرده ایم! https://eitaa.com/mahdiyat
. 💠 و قلبی که انتظارتان را می‌کشد! 🔹صبح سردی بود. با حضرت موسی کاظم علیه‌السّلام همراه بودم. غلامی سیاه‌روی، ما را دید و بدون این که ما را بشناسد، برا‎یمان هیزم آورد و آتش روشن کرد و غذایمان داد. هنگام رفتن، امام به صاحب غلام فرمودند: غلامت و زمینی که در آن کار می‌کند را فروشنده‌ایی؟ مرد گفت: آری! غلام و زمین، هزار دینار! 🔹امام، زمین را خرید و غلام را صدا زد و به او فرمودند: از همین حالا آزادی و این زمین نیز مال خودت! غلام هاج و واج نگاه کرد و گویا نمی‌شنید و نمی‌فهمید، امام چه می‌فرمایند. امام که چنین دیدند، فرمودند: چرا تعجب کرده‌ای؟ مگر خداوند بزرگ در قرآن کریم نمی‌فرماید که خوبی را باید با خوبی پاسخ داد! 📚 داستان‌های زندگانی امام کاظم علیه‌السّلام ❤️یا صاحب‌الزّمان! افسوس که در این وانفسای غیبت، دستمان به شما نمی‌رسد که برایتان هیزم بیاوریم، آتش روشن کنیم و غذایی مهمانتان کنیم! یا صاحب‌الزّمان! غلامیتان و این که دلمان همیشه بند شما باشد، محبوب ماست! زمین و آزادی کدام است؟ ما دنیا و آخرت را در همراهی شما می‌دانیم! یا صاحب‌الزّمان! هیچ نمی‌خواهیم مگر آزادی شما از غم غربت و دلشادیتان به مژده‌ی ظهور! و هیچ نداریم مگر دست‌هایی که همیشه رو به آسمان است و قنوتی که مزیّن است به دعای بر فرجتان! و قلبی که انتظارتان را می‌کشد! و این احسان ناقابل و کوچک ماست به ازای هزاران احسان که در حیات ما ارزانی‌مان داشته‌ایی! https://eitaa.com/mahdiyat
💠تبلیغِ شیرین! 🔹نشسته‌ام کنار راننده‌ی اتوبوس، جوانی است با انرژی و فعال که از صفر شروع کرده و آرام آرام ترقی کرده و اینک اتوبوس را با قسط و بدهی سنگین مالک شده. اتوبوس درون شهری است و چون یکی از نزدیکان به رحمت خدا رفته، می‌رود به سمت بهشت زهرا سلام الله علیها. 🔹جوان با هیجان می‌گوید که چه گونه از برادر معلولِ بزرگترش مراقبت می‌کند و عجیب این که همسرش دوشادوش او به پرستاری برادر معلولش می‌پردازد تا او به شغل و کارش برسد. با لبخند و پرانگیزه حرف می‌زند و از مشکلاتش و از آرزوهایش می‌گوید و این که می خواهد همسرش را و برادر معلولش را به مکه و کربلا ببرد... 🔹احساس حقارت غریبی درونم را چنگ می‌زند. خدایا! هنوز هستند بزرگ مردانی که بی‌ادعا و بدون ذره‌ای آلایش، با گرفتاری‌های بزرگ و سهمگین زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند و پرانگیزه و بی آنکه آلوده‌ی اشتباه و حرام شوند و با آرزوهایی مقدس به سلامت زندگی می‌کنند. 🔹شیفته‌ی روحیاتش شده‌ام. دوستش دارم، بی‌اختیار. تصمیم می‌گیرم هدیه‌ای معنوی به او بدهم. می‌گویم: دوست داری برکت مالت را بیشتر کنی؟ با اشتیاق پاسخ مثبت می‌دهد. می‌گویم: علیه السلام را در درآمدت شریک کن! می‌خندد و چشمانش را که پر از سوال است به من می‌دوزد. می‌گویم: من هم مثل تو با زحمت زندگی کرده و پله پله رشد کرده‌ام! از اینکه من را از جنس خودش می‌بیند حس رضایت می‌کند. ادامه می‌دهم: روزی استادی به من گفت: «امام زمان را در مالت شریک کن!» و من هم مثل امروز تو گیج شدم و پرسیدم: چگونه؟ و او گفت درصد ناچیزی از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده تا مالت را پر برکت کنی! و من سی و هفت سال پیش این کار را کرده‌ام تا امروز! جوان پرسشگرانه و تاییدگونه می‌گوید: خب؟! 🔹می‌گویم : تو هم مثل من یک درصد از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده! یعنی صد هزار تومان که درآمد داشتی هزار تومانش را برای امام زمان بگذار کنار! این کار را بکن! من کرده‌ام و برکت زیادی را در زندگی‌ام دیده‌ام! 🔹می‌گوید: قبول! اما یک درصد را چه کار کنم؟ می‌گویم: هر طور صلاح می‌دانی و در راهی که فکر می‌کنی رضایت امام زمان را به همراه دارد، خرجش کن! 👌می‌توانی برای همسر وفادارت و یا برادر معلولت هزینه کنی و هدیه‌ای بخری و به آنها بگویی که تفاوت این هدیه با هدیه‌های قبلی در این است که این بار مهمان امام زمانید!به همین سادگی! 👌و یا در اتوبوس مردمی را که تشنه‌اند به چند بطری آب معدنی مهمان کن و بگو برای شادی امام زمان صلوات بفرستند و السلام علیک یا ابا عبدالله بگویند. 👌یا در نیمه‌ی شعبان کام مسافرانت را با شکلات و شیرینی شیرین کن و …. به بهشت زهرا رسیده‌ایم و جوان مشتاقانه حرف‌های مرا قورت می‌دهد و می‌گوید: از همین امروز و با پول کرایه‌ی امروز شما که برکت دارد شروع می‌کنم... و من ثواب این تبلیغ شیرین را به روح تازه گذشته تقدیم می‌کنم… https://eitaa.com/mahdiyat
💠امام زمان علیه السلام ما را می‌بینند! 🔹موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است می‌گوید: وقتی به همراه ایشان به دیوارهای طوس رسیدیم، صدای ناله و گریه‌‌ی عده‌ای که جنازه‌ای را تشییع می‌کردند توجه‌مان را جلب کرد. با تعجب دیدم که امام رضا علیه السلام به جانب جمعیت و جنازه رفتند. چند قدمی در تشییع او شرکت کردند و سپس در کنار قبر، مانند فرزندی که مادر را در آغوش می‌گیرد، جنازه را در بغل گرفتند، برایش طلب مغفرت کردند. 🔹مبهوت بودم و با خودم فکر می‌کردم که امام رضا علیه السلام اولین بار است که به این سرزمین پا می‌گذارند! پس چگونه است که این گونه رفتار می‌کنند؟ امام علیه السلام که تعجب من را دیده بودند فرمودند:«هر کس جنازه‌ای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک می‌شود. » 🔹سپس امام علیه السلام، دست مبارک خود را روی سینه‌ی جنازه گذاشتند و فرمودند: « فلانی! تو را بشارت می‌دهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید! » 🔹عرض کردم: فدایت شوم، مگر این مرد را می‌شناسید؟ امام علیه السلام فرمود: « موسی! مگر نمی‌دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می‌شود؟» 📚 بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۸ 📌اگر کسی در محضر بزرگی ‌باشد، مراقبت و دقت خاصی را نسبت به اعمال و رفتار خود در نظر می‌گیرد و خیلی سنجیده و حساب شده کارهای خود را انجام می‌دهد. ما انسان‌ها هر رفتاری که داریم باید بدانیم مطابق آیه‌ی شریفه‌ی «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون»*۱ «و بگو که هر عملی کنید خدا و رسول و مومنون [ائمه] آن عمل را مى‏‌بیند [و از آن آگاه می‌شوند]. امام عصر علیه السلام ما را می بینند؛ مراقب عملمان باشیم! ۱*سوره توبه/ ۱۰۵ https://eitaa.com/mahdiyat
💠 غلامی صاحب الزمان علیه السلام 🔹از امام جواد علیه السلام سوال شد:  ما لِمَوالیکم فی مُوالاتِکم؟ چه فایده و آثاری برای دوستان شما در دوست داشتن شما می باشد؟ آن حضرت در پاسخ داستانی را از جد بزرگوارشان حضرت امام صادق علیه السلام بیان فرمودند: مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیه السلام راهی مدینه منوره شد. وقتی رسید دق الباب کرد خادم حضرت جواب داد: حضرت منزل نمی باشند؛ پس عازم مسجد شد. 🔹مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او می باشد. مرد خراسانی از این جوان جویای حال حضرت شد. آن جوان جواب داد: حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند و من غلام آن حضرت هستم. مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند،پس رو به غلام کرده و گفت: من ثروت زیادی دارم و حاضرم همه ی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل تو منصب خود را (غلامی) به من واگذار کن و من غلام حضرت صادق علیه السلام باشم. غلام گفت: من باید این مسئله را از امام علیه السلام سوال کنم. غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت می کشید از امام سوال کرد: آیا شما از خیری که برای من پیش آید ممانعت می کنید؟ حضرت فرمودند: ما خود خیرخواه شما می باشیم پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟ آنگاه غلام اصل جریان را مطرح نمود. حضرت فرمودند:اشکال ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی می توانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری. غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت، آمد که از مسجد خارج شود حضرت او را صدا زده و فرمودند: بخاطر سابقه کاری که پیش ما داری تو را موعظه ای می کنم: روز قیامت که فرا رسد نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر می شود و جد ما رسول خدا صلی الله علیه و آله به طرف آن نور حرکت می نمایند و نیز جدم علی بن ابیطالب و سایر امامان علیهم السلام پشت سر ایشان قرار می گیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر آن ها قرار می گیرند، ما هر جا رفتیم آنها را نیز می بریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد. غلام فکری کرده و گفت: من می مانم و از شما جدا نخواهم  شد! 📚 بحارالانوار جلد ۵۰ ص ۸۸ ح ۳ 📌برای من که زیاد اتفاق افتاده، شما را نمی دانم…هر وقت خواسته ام برای صاحب الزمان علیه السلام کاری کنم… هر چند کوچک… دنیا به من پیشنهاد فروش غلامی داده است و… چه بسیار… چه بسیار فرصت هایی که به ارزانی فروختم…بیایید چند روز تمرین کنیم که غلامی صاحب الزمان علیه السلام را فروشنده نباشیم… https://eitaa.com/mahdiyat
💠دوری از پدر 🔹پسرک  چوب خط را برداشت؛ محکم بر دیوار می کشید و اشک هایش را با سر آستینش پاک می کرد و ‌گاهی لگدی به دیوار می کوبید و محکم بر دیوار خطوط سر در گم را می کشید و با لج بسیار گچ را پرتاب کرد. باز گوشه ای نشست سرش را روی زانو گذاشت و از ته دل گریست. او می دانست یتیم است، می دانست پناهش را از دست داده است، همه فریادهایش را بر سر روزگار می کشید و گله می کرد. 😔ولی من سالهاست که از معرفت امامم دور مانده ام ولی بر سر غفلتم فریاد نزدم. من خودم، خودم را یتیم کردم، ولی نبودن پدرم را احساس هم نکردم تا شاید این روزها، که تلنگرش، مرا از خواب بیدار کرد.  دیگر نمی خواهم، نمی خواهم از پدرم دور باشم. پدری که مرا می بیند… و نگاهش هر لحظه بر روی سر من است. دیگر نمی خواهم خودم، خودم را یتیم کرده باشم… https://eitaa.com/mahdiyat
. 💠دوری از امام زمان علیه السلام 🔹از وقتی که مسجد النبی ساخته شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در موقع ایراد خطبه بر تنه ی درخت خرمایی که در مسجد باقی مانده بود تکیه می دادند، اما وقتی جمعیت زیاد شد، منبری از چوب با دو پله و یک عرشه ساخته شد. در اولین جمعه ای که پیش آمد، رسول اکرم جمعیت را شکافتند و با پشت سر گذاشتن آن تنه ی نخل، به طرف منبر رهسپار شدند. همین که بر عرشه ی منبر قرار گرفتند، یک باره صدای ناله ی تنه ی خشکیده همانند زنِ فرزند مرده بلند شد. با ناله ی تنه ی نخل، صدای جمعیت نیز به گریه و ناله برخاست. 🔹رسول خدا از منبر به زیر آمدند؛ تنه ی نخل را در بغل گرفتند و دست مبارک را بر آن کشیدند و فرمودند: “آرام باش”. و او آرام شد. سپس به طرف منبر برگشته خطاب به مردم فرمودند: ای مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی محزون می گردد؛ ولی برخی از مردم، باکشان نیست که به من نزدیک شوند یا از من دور گردند! اگر من او را در بغل نگرفته و بر آن دست نکشیده  بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد. 📚بحارالأنوار، ج۱۷، ص۳۲۶ 📌آری، درخت خشک لحظه ای از پیامبر دور شد و صدا به ناله بلند کرد؛ با این که آن حضرت را می دید. ما را چه شده است که امام زمان خویش را نمی بینیم و از او دوریم؛ امّا به زندگی عادی خویش سرگرم ایم؟ به یاد همه کس و همه چیز هستیم؛ جز امام زمانمان! https://eitaa.com/mahdiyat
🍂🍁🍂🍁🍂 💠با امام زمانتون حرف بزنید! 🔹صبح زود رفتم برای خرید نان تازه. آقایی شیک پوش زودتر از من رسیده بود. نانوا خمیرهای نان بربری را پهن کرده و با چوب بلندش می‌چید توی تنور. بلند بلند حرف زدن نانوا و شاگردش توجه هر دوی ما را جلب کرد. به آقای شیک پوش به شوخی گفتم: معلوم نیست این دو بزرگوار، الان این طوری بلند بلند صحبت می‌کنن، تا آخر شب چه قدر کشش حرف زدن دارن؟ 🔹آقای شیک پوش گفت: ولی حرف زدن خیلی خوبه! اصلا حرف زدن یه نعمت بزرگه! من هر وقت دلم می‌گیره یا مشکلی پیدا می‌کنم به برادر بزرگترم زنگ می‌زنم و با او حرف می‌زنم و آرامش می‌گیرم! و ادامه داد اصلا حرف زدن با دیگران دل آدم را باز می‌کنه. علی الخصوص که شنونده، آدم دانا و دلسوزی باشه! برادرم برای من همین طوره! گفتم: چه حرف به جایی زدین! بی‌خود نیست که استاد ما می‌گفت: با امام زمانتون حرف بزنید! حرف زدن با ایشان ،نه تنها دل خودتون را باز می‌کنه، بلکه دل امامتون را هم شاد می‌کنه! 🔹آقای شیک پوش پرید وسط حرفم و پرسید: کِی و کجا می‌شه با حرف زد؟ باید بریم جمکران؟ گفتم: استاد ما می‌فرمود؛ همیشه و همه جا می‌شه با امام زمان حرف زد، امام زمان هم شنوای حرف شماست و هم داناست و هم دلسوز! امتحان کنید! من که بارها آزموده‌ام و از سر دلسوزی برای شما می‌گویم! 🔹نان‌های داغ بربری از تنور بیرون آمدند و نانوا و شاگردش همچنان گرم گفتگو بودند و مرد شیک‌پوش در حال خداحافظی گفت: قول استاد شما را امتحان می‌کنم، مطمئنم نتیجه می‌گیرم! @mahdiyat