eitaa logo
مهدویت استان گلستان
322 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‍ 💠دستور العملی از سیّد عبدالکریم کفاش ✍حضرت آیت‌الله حاج شیخ حسین گنجی می‌فرمودند: مرحوم سیّد عبدالکریم کفاش هفته‌ای یک مرتبه محضر حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرّف می‌شد. ✍حضرت از او می‌پرسد: اگر ما را نبینی چه خواهی کرد؟ میگوید: می‌میرم. حضرت می‌فرماید: «اگر چنین نبودی، ما را نمی‌دیدی» ✍وقتی از او علّت باز شدن راه ملاقات را پرسیدند، گفته بود:«یک شب جدّم رسول خدا را در عالم رؤیا دیدم، از ایشان تقاضای ملاقات با حضرت را نمودم.» ✍حضرت فرمود: «در شبانه روز دو مرتبه برای فرزندم حسین سیّد الشهدا ع گریه کن.» ✍از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدّت یک سال اجرا نمودم، لذا به تشرّف خدمت آن حضرت نائل آمدم. ✍این دستور موافق با عمل حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت ناحیه مقدسه که می‌فرماید: فَلَئِن اَخَّرَتنی الدُّهُور… پس اگر روزگاران مرا به تاخیر اناختند، و تقدیر الهی را از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند بجنگم، و با آنان که به دشمنی تو برخاستند، به دشمنی برخیزم؛ (در عوض) هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری می‌کنم و بر تو به جای اشک، خون گریه می‌کنم….
یکی از علما ماجرای ملاقات خود را در حرم حسینی اینگونه نقل می کند: 🔹امام زمان علیه السلام که جانم به قربانش را دیدم که خطاب به سیدالشهداء علیه السلام می فرمود: "شما درکربلا تنها ماندید٬ من هم دراین زمان تنها مانده ام!" در اینجا آن حضرت توجه خاصی به من نمود و فرمود: زیارت عاشورا را بخوان٬ من می خواستم زیارت عاشورا بخوانم ناگهان به جای زیارت عاشورا به طور ناخودآگاه شروع به گریه کردم آن حضرت خودشان مشغول خواندن زیارت شدند و من گوش می دادم و گریه می کردم، آن حضرت نیز گریه زیادی می کردند و با صدای بلند می فرمودند: « حسین جانم٬ حسین جانم‌...» 🔹امام عصر ارواحنافداه چنان زیارت عاشورا را می خواندند که حس می کردم این کلمات و جملات با غم واندوه فراوانی ازقلب و زبان مبارکشان خارج می شود. شور و حال عجیبی درحرم حکمفرما بود٬ سپس حضرت ولی عصر علیه السلام به من فرمودند: «"شما وظیفه دارید از کانال حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام مرا به تمام دنیا معرفی کنید. چرا به شیعیان نمی گویید من مثل جد بزرگوارم حضرت سیدالشهدا علیه السلام تنها هستم؟ "آقا امام حسین علیه السلام اگر در کربلا تنها ماند من هم در صحراها تنها هستم و هر لحظه ندای « هل من ناصر ینصرنی» را سر می دهم و کسی به ندای من توجه نمی کند". 🔹حضرت در ادامه فرمودند: چون شیعیان به آقا امام حسین علیه السلام علاقه خاصی دارند شما می توانید از این راه، مظلومیت ما را با زبان و قلم خود به آنها معرفی کنید، ما این را از هیچ کس نخواسته ایم، فقط از شما شیعیان خواسته ایم!» عرض کردم چرا؟ حضرت فرمودند: چون محبت به ما و حضرت سیدالشهدا و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام در جان و دلتان وجود دارد و این محبت از عالم ارواح و عالم ذر دست نخورده باقی مانده است، شما (اگرمی خواهید ما را یاری کنید) کنید و علم و حکمت یاد بگیرید٬ خدای تعالی و ما و حضرت سیدالشهدا علیه السلام حتما شما را کمک خواهیم کرد و رشد خواهیم داد. 📚درد دل نوشته ابوالفضل سبزی ص٢٧ https://eitaa.com/mahdiyat
حجةالاسلام مرحوم سید محمد گلپایگانی فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانی رحمة الله علیهما فرمودند: پس از فوت پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف و ایشان در اتاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم بدنبال کارمان برویم، وضع طلبگی در گذشته و حال، همین است که به چشم می خورد!!! فرمود: پسر حرف نزن! هم اکنون حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تشریف می آورند. آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب کل عالم، تشریف آوردند، پس از عرض سلام وجواب، حضرت، قبل از اینکه من حرفی بزنم فرمود: سید محمد، مقام پدرت این حجره محقر نیست، بلکه مقامش آنجاست. بر اثر اشاره دست حضرت نگاه کردم قصری باشکوه و ساختمانی با عظمت که «یدرک و لا یوصف» است، دیدم و خوشحال گردیدم. عرض کردم: "یابن رسول الله آیا وقت ظهور موفور السرور رسیده است تا دیدگان همه به جمال و حضور و ظهورت روشن شود؟" فرمود: «لم تبق من العلامات الا المحتومات و ربما اوقعت فی مدة قلیلة فعلیکم بدعاء الفرج» «از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع بپیوندند و برای فرج من دعا کنید.» 📚شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السلام ص١٨۴ https://eitaa.com/mahdiyat
🔹یکی از شیفتگان حضرت ولیعصر ارواحنافداه نقل می کند: من مبتلا به آرتروز گردن شده بودم و به بسیاری از دکترها مراجعه کردم اما درد گردنم خوب نشد. روزی به خانواده ام گفتم: من می خواهم پیش دکتر خودم (وجود مقدس حضرت بقیة الله روحی فداه) بروم و در دل با امام زمانم عهد بستم که چهل شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران بروم. چهل شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران آمدم و در میان این چهل شب دیگر از گردن درد و آرتروز خبری نبود، درشب چهلم بسیار گریه کردم وحال معنوی خوبی داشتم و ارتباط با امام زمانم برقرار کردم. 🔹عرض کردم آقاجان من برای وجود نازنین شما به اینجا آمده ام و نیّتم فقط شما بودید وبعد از مناجات با امام زمان و انجام اعمال مسجد مقدس به قصد منزل از مسجد حرکت کردم. در میان مسجد آقای بزرگواری را دیدم که بسیار با وقار و باعظمت بود و عمامه سبزی برسر مبارک داشتند، به ایشان سلام کردم، جواب مرحمت فرمودند، عرض کردم آقا برایم دعا کنید، فرمودند: هم اکنون برایت دعا کردم، خم شدم دست مبارکش را بوسیدم و به طرف درب خروجی حرکت کردم، خواستم برگردم و دوباره جمال زیبای ایشان را ببینم اما نمی توانستم، مثل اینکه دست خودم نبود برگردم. 🔹هنوز متوجه نبودم تا اینکه به منزل رسیدم، همین که به داخل منزل رسیدم اهل خانه به من گفتند: این چه عطری است که شما استفاده کرده اید؟ تا به حال چنین عطر خوش بویی را ندیده ایم! تمام فضای خانه را پر کرده بود، گفتم: من اصلا هیچ عطری استفاده نکرده ام. دخترم کنار من آمد دستم را بویید و گفت: عجب بوی خوشی از دست شما می آید و من قضیه فوق را برای آنها نقل کردم و همه اهل خانه منقلب شدند و حال توجه خاصی به وجود مقدس حضرت بقیة الله ارواحنافداه بوجود آمد و من یکباره متوجه شدم که به دیدار امام زمانم نائل شده ام. 📚ملاقات با امام زمان در عصر حاضر ص 129 https://eitaa.com/mahdiyat
♨️ (قسمت اول) 🔹آقای رضا باهنر ماجرای تشرف خود را چنین نقل می کنند: در عملیات بیت المقدس۲ در اثر بمباران هوایی دشمن از ناحیه پای راست، سر و کمرم دچار موج گرفتگی شدم به طوری که پای راستم فلج شده بود و هیچگونه حسی نداشت و نمیتوانستم آن را خم کنم و پس از معاینه پزشکان گفته بودند که عصب آن خشک شده و عفونت خواهد کرد و باید از ناحیه لگن قطع شود. 🔹در ناحیه کمر نیز بین مهره ها فاصله ایجادشده بود و همچنین دو رگ نخاع مغز دارای لکه های خونی شده بود که می‌بایست حتما با جراحی برطرف گردد. لذا درد کمر و سردرد شدید امانم نمی‌داد و حتی گاهی سرم را به زمین می‌کوبیدم. برای معالجه به شهرهای مختلف رفتم اما نتیجه ای جز مصرف دارو عایدم نشد، تصمیم گرفتم در ماه مبارک رمضان مخصوصا شبهای احیا به ائمه معصومین توسل کنم و شفای دردهایم را بگیرم. 🔹تا اینکه شب ۲۳ ماه مبارک رمضان شد و ما برای انجام مراسم احیا وارد مسجد مهدی‌آباد شدیم، من که در ناحیه کمر، درد زیادی احساس میکردم‌، به دیوار مسجد ‌تکیه داده بودم. نیمه های شب بود و همه مشغول توسل و مناجات و راز و نیاز با پرورگار خویش بودیم که یک مرتبه احساس کردم کسی به من الهام میکند: امام زمان را صدا بزن... 🔰ادامه دارد... https://eitaa.com/mahdiyat
♨️ (قسمت دوم/آخر) 🔹حدود ده دقیقه با چشمان اشک‌بار آقا را صدا زدم و چندبار از اعماق وجود فریاد زدم: امام زمان خودت کمکم کن. ناگهان فضای مسجد نورانی شد و من گرمای دستی را بر سرم احساس کردم. نگاه که کردم دیدم آقای سیدی در سمت چپ من نشسته‌اندو مشغول گریه می‌باشند، با همان حالت گریه به من مطلبی را فرمودند که حالت عجیبی به من دست داد، بعد فرمودند: پایت را خم کن، گفتم: سید نمی‌توانم. مجددا فرمود: پایت را خم کن، عرض کردم: نمی‌توانم. 🔹بار سوم که این را فرمودند: قبل از آنکه بگویم نمیتوانم، دیدم پایم خود به خود خم شد. معنویت فوق العاده ای فضا را احاطه کرده بود، سپس آن حضرت با دستان مهربان و لطیفشان سرم را بلند کردند و پیشانیم را بوسیدند و بعد دست چپم را گرفتند و از زمین بلندم کردند و سپس تشریف بردند. وقتی در حال رفتن ایشان را نظاره می‌کردم دیدم قد رشیدی دارند و شال سبزی بر سر و دوش مبارکشان بود. همانطور که ایستاده بودم فریاد زدم جلوی حضرت مهدی را بگیرید، امام‌زمان رفتند! 🔹اما مردم متوجه نمی‌شدند ، تا اینکه آقا از نظرم غائب شدند. یکی از برادران آمد و دست مرا گرفت و کنار خودش نشاند و پاهایم را که فکر می‌کرد خم نمی‌شود دراز کرد، بعد با تعجب گفت: پایت را خم کن! گفتم: مرا مسخره می‌کنی؟ اما وقتی توانستم پایم را خم کنم متوجه شدم پاهایم شفا یافته است، غرق شوق و شعف شدم و از خوشحالی در پوستم نمی‌گنجیدم و قلبم سرشار از محبت و عشق به حضرت شده بود. 📚مجله منتظران شماره ۱۳ https://eitaa.com/mahdiyat
♨️توجه خاص آقا (علیه السلام)به مادرشان نرجس خاتون(علیها سلام) 🔹حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی خاص به مادرشان دارند. مثلاً یک ختم قرآن برای حضرت نرجس خاتون بخوان. به مسجد وارد می شوی، دو رکعت نماز مستحبی بخوان و ثوابش را هدیه کن برای نرجس خاتون.. 🔹حاج محمد که از صلحا بود می گفت: مکه رفتم و اعمال حج که تمام شد، یک روز گفتم یک عمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواست کنم که از فرزندشان بخواهد که من، چهره ایشان را زیارت کنم. طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجام دادم. سَعی بین صفا و مروه که تمام شد، طواف نساء و نمازش را خواندم و دیگر بی حال شدم. 🔹حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود. دیدم پنج شش نفر پشت مقام ابراهیم نشسته و یک ظرف خرما جلویشان گذاشته اند و آقایی هم آن بالا نشسته است که نمی شود چشم از او برداشت. خیلی فوق العاده است و برای بقیه صحبت می کند. وقتی این آقا را دیدم، زانوهایم شروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛ چون خیلی بی حال و خسته شده بودم. نشستم و تکیه دادم.. آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر من یک عمره انجام داده است و خسته شده است. چند تا از این خرماها را به او بدهید» یک نفر فوراً بلند شد و بـشقاب خرما را مقابل من آورد. من هم پنج شش تا برداشتم؛شروع کردم خوردن. دیدم دارند نگاه می کنند و تبسم می کنند. 🔹بعد دو مرتبـه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادر من یک عمره ای انجام داد و به زحمت هم افتاد. خـدا قبـول می کند؛ ان شـاء الله». یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیچ کس نیست. فوراً به خود آمدم. گفتم: «اصلاً آرزویم همین بود که حضرت را ببینم و چقدر زود مستجاب شد...» ✍آیت الله ناصری دولت آبادی 📚 کمال الدین، ج 2، ص 670 بحارالأنوار، ج 68، ص 96 https://eitaa.com/mahdiyat
♨️تشرف علامه میرجهانی در سرداب مطهر و تصحیح دعای ندبه! 🔹ایشان فرمودند: شب جمعه ای، در حرم مطهر عسکریین بسیار دعا کرده و زیارت و تشرف خدمت مولایم حضرت صاحب الامر روحی فداه را خواستار شدم، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب نزده و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفته از پله های سرداب پایین میرفتم. 🔹وقتی به عرصه سرداب رسیدم آنجا بدون چراغ روشن بود و آقای بزرگواری نزدیک صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بودند، از جلوی ایشان گذشتم، سلام کردم و در جلوی صفّه ایستادم و زیارت آل یاسین را خواندم سپس همانجا ایستاده و نماز زیارت خواندم در حالیکه مقدم بر ایشان بودم؛ پس از نماز شروع به خواندن دعای ندبه کردم و چون رسیدم به جمله:( و "عرجت بروحه" الی سمائک) آن بزرگوار فرمودند: «این جمله از ما نرسیده»، بگویید:(و "عرجت به" الی سمائک)، سپس فرمودند: «در نماز تقدم بر امام معصوم جایز نیست.» 🔹دعا را تمام کردم و به مسجد رفتم که ناگهان متوجه این آیات و بیانات شدم. ۱. روشن بودن سرداب بدون چراغ. ۲. اصلاح جمله ی دعای ندبه که گفتند از ما نرسیده! ۳. تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم شده ای! فهمیدم به چه توفیقی دست یافتم و به درخواست خود رسیده ام؛ فورا سر از سجده برداشتم که دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست. 📚پرواز در ملکوت ص136 https://eitaa.com/mahdiyat
♨️توجه خاص آقا (علیه السلام)به مادرشان نرجس خاتون(علیها سلام) 🔹حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی خاص به مادرشان دارند. مثلاً یک ختم قرآن برای حضرت نرجس خاتون بخوان. به مسجد وارد می شوی، دو رکعت نماز مستحبی بخوان و ثوابش را هدیه کن برای نرجس خاتون.. 🔹حاج محمد که از صلحا بود می گفت: مکه رفتم و اعمال حج که تمام شد، یک روز گفتم یک عمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواست کنم که از فرزندشان بخواهد که من، چهره ایشان را زیارت کنم. طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجام دادم. سَعی بین صفا و مروه که تمام شد، طواف نساء و نمازش را خواندم و دیگر بی حال شدم. 🔹حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود. دیدم پنج شش نفر پشت مقام ابراهیم نشسته و یک ظرف خرما جلویشان گذاشته اند و آقایی هم آن بالا نشسته است که نمی شود چشم از او برداشت. خیلی فوق العاده است و برای بقیه صحبت می کند. وقتی این آقا را دیدم، زانوهایم شروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛ چون خیلی بی حال و خسته شده بودم. نشستم و تکیه دادم.. آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر من یک عمره انجام داده است و خسته شده است. چند تا از این خرماها را به او بدهید» یک نفر فوراً بلند شد و بـشقاب خرما را مقابل من آورد. من هم پنج شش تا برداشتم؛شروع کردم خوردن. دیدم دارند نگاه می کنند و تبسم می کنند. 🔹بعد دو مرتبـه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادر من یک عمره ای انجام داد و به زحمت هم افتاد. خـدا قبـول می کند؛ ان شـاء الله». یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیچ کس نیست. فوراً به خود آمدم. گفتم: «اصلاً آرزویم همین بود که حضرت را ببینم و چقدر زود مستجاب شد...» ✍آیت الله ناصری دولت آبادی 📚 کمال الدین، ج 2، ص 670 بحارالأنوار، ج 68، ص https://eitaa.com/mahdiyat
🌷🍃🌷🍃 (قسمت دوم): 🔹وقتی به درب مسجد رسیدیم، گفتم مرا پیاده کنید، به مسجد بی احترامی می شود; من می خواهم با پای خودم وارد مسجد بشوم. مرا پیاده کردند، اما پاهایم قادر به تحمل وزنم نبود، فریادم از شدت درد بلند شد، باز مرا بلند کردند و داخل مسجد آوردند، در اتاق شماره ۸ مستقر شدیم، شب چهارشنبه بود سیل عاشقان آقا امام زمان علیه السلام گروه گروه به آن مکان مقدس مشرف می شدند، مادر و برادرم هم به آنها پیوستند و برای انجام اعمال مسجد رفتند و مرا تنها گذاشتند. 🔹بعد از گذشت چند ساعتی به خواب رفتم، در عالم رؤیا دیدم که ماهی از دیوار مسجد، آرام آرام طلوع کرد، از پنجره داخل اتاق من شد، نزدیک و نزدیکتر آمد تا به هیأت یک انسان نمایان شد، انسانی از جنس نور! بعد به من فرمودند:"بلندشو" من عرض کردم: آقا نمی توانم بلند شوم. فرمودند:"تو می توانی، بلند شو!" و دست مرا گرفتند و بلند کردند و مرا در آغوش فشردند و به سینه خود چسباندند و بعد روی شکم و سینه و پایم_جایی که جراحی شده بود_ دست کشیدند، با من به زبان عربی صحبت می کردند، من هم با همان زبان جواب ایشان را می دادم، با آنکه من اصلا عربی نمی دانستم، بعد از آن باز شبیه ماه روشنی شد، از پنجره اتاقم بیرون رفت و به سمت دیوار مسجد جمکران حرکت کرد و در جایگاهی که طلوع کرده بود، غروب کرد، با غروب او منهم از خواب پریدم، در حالیکه به شدت می گریستم، بلند شدم و نشستم، احساس کردم حالم خوب است، ایستادم، دیدم می توانم بایستم و شکمم که متورم بود به حالت عادی برگشته بود، از خوشحالی از اتاق بیرون دویدم، دیدم که مادر و برادرم می آیند، چشمشان به من افتاد و من فریاد زدم:"آقا مرا شفا داد، من خوب شدم" و هر سه گریه می کردیم و سجده شکر به جا آوردیم... ادامه دارد... https://eitaa.com/mahdiyat
Tasharof Sheykh Ansari - @Elteja اِلتجا.mp3
5.02M
🙏محرم راز به جز عاشق صادق نبود... 🔺 شیخ مرتضی انصاری به محضر امام عصر علیه السلام. 🌹 ➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/mahdiyat
♨️کربلا بدون دعا برای فرج مقبول نیست!!! 🔹مرحوم حاج حسن خیِّر همیشه در سفرها به زواری که می آوردند و یا مخارج سفر عتبات آنها را حساب میکردند تاکید داشتند که حتما برای فرج زیر قبه مبارکه دعا کنید و من راضی نیستم از کسی که با من به کربلا بیاید و برای فرج دعا نکند ایشان داستانی تعریف میکردند و میگفتند: 🔹حدود ۲۰ سال قبل با یکی از دوستان مشرف شدم به کربلای معلی و با خیلی سختی و پیاده روی چند روزه و خستگی فراوان به حرم رسیدم. چند روزی را در کربلا بودیم و بعد از زیارت عتبات قصد برگشت داشتیم. در راه برگشت خسته شده و چند ساعتی استراحت کردیم و خوابم برد. در عالم رویا امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیدم. رفتم خدمت حضرت دستبوسی. حضرت سوال کردند: کجا بودید و به کجا میروید؟ عرض کردم: آقاجان کربلا بودیم و در راه برگشت به شهرمان هستیم. 🔹حضرت فرمودند این چه کربلایی بود که مقبول نشد!! رنگ از رخسارم پرید. عرض کردم: چرا آقاجان؟ حضرت فرمودند: "کربلا رفتید ولی برای فرج من دعا نکردید مگر نه اینکه من منتقم خون جدم حسین علیه السلام هستم..." از خواب پریدم و بلافاصله برگشتیم برای زیارت کربلا به نیت فرج آن حضرت https://eitaa.com/mahdiyat
علامه مجلسی می فرماید: مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم. او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم. [ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند! درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاکیزه بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت. سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود. فرمود: تشنه ای؟ گفتم: آری. اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید! او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم. آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟ گفتم: آری. او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان! چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟ نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم. فرمود : پس پیاده شو! من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آل محمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینکه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم. پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم. 📚بحار الانوار، ج 52، ص 175 و 176. https://eitaa.com/mahdiyat