#حضرت_عيسي صلوات الله علیه با جمعي در جايي نشسته بود.
مردي هيزم شکن از آن راه با خوشحالي و خوردن نان مي گذشت.
#حضرت_عيسي به اطرافيان خود فرمود:
«شما تعجب نمي کنيد از اين که اين مرد بيش از يک ساعت زنده نيست؟»
ولي آخر همان روز آن مرد را ديدند که با بسته اي هيزم مي آيد. تعجب کردند و از #حضرت_عیسی علت نمردن او را پرسيدند.
#حضرت_عیسی بعد از احوالپرسي از مرد هيزم شکن فرمود:
«هيزمت را باز کن».
وقتي که باز کرد، مار سياهي را در لاي هيزم او ديد.
#حضرت_عيسي فرمود:
«اين مار بايد اين مرد را بکشد ولي تو چه کردي که از اين خطر عظيم نجات يافتي؟»
گفت: «نان مي خوردم که فقيري از مقابل من گذشت. قدري به او دادم و او درباره من دعا کرد.»
#حضرت_عيسي فرمود:
بر اثر همان دستگيري از مستمند،
خداوند اين بلاي ناگهاني را از تو برداشت و 👈پنجاه سال ديگر زنده خواهي بود.
📚تفسير نمونه
https://eitaa.com/mahdiyekadkan