#دلنوشته_های_یک_خادم
🍃🌸🍃
"به نام خدای قاصدک ها"
بعضی آدم ها قبل از مرگشان معروف نیستند، اصلا گاهی حتی اسم آن ها را نشنیده ایم.
نمیدانم شاید به خاطر فروتنی است یا شاید نباید دیده شوند...
راستش اصلا او را نمیشناختم فقط دورا دور میدانستم او سرداری از سپاه است.
هر روز میگذشت و خبرهای جدید هم میرسید. باورم نمیشد روزی برسد تا ایران به خود دشمنانی ببیند، دشمنانی که دست پرورده ی آمریکا و نقشه هایش باشند.
بی گمان آن روزها چشم طمع آمریکا و اسرائیل بر کشورهای اسلامی و منابعشان بیشتر شده بود و در این میان بیچاره مردمی که از ترس خواب هم نداشتند...
اما همیشه دلاورانی هستند که حتی نگاهشان هم بوی غیرت بدهد.
اولین بار نام او را از عمویم شنیدم، او میگفت نگران نباشید حاج قاسم کسی است که قول داده است؛ او مرد عمل است. اگر حرفی را بزند روی حرفش میماند...
آن روزها معنای این کلمات عجیب و بزرگ را نمیدانستم اما بعد از اینکه خبرهای عملیات و موفقیت های سپاه حاج قاسم به گوش میرسید حس خوبی داشتم، حس داشتن پدری نگران...
همه چیز خوب بود، حتی دیگر نگرانی ها هم کم شده بود تا اینکه یک روز که از خواب بیدار شدم، او دیگر نبود...
راستش اولین باری بود که تصویرش را میدیدم و چه عجیب که حتی چشم هایش امید میداد، امید به کسانی که قرار بود راه او را ادامه دهند...
ریش های سفیدش خبر از اندوه و غصه ی رنج هایی که در این راه کشیده بود میداد و چه تجربه ها که نداشت...
آن روز بی اختیار به یاد مظلومیتش افتادم که ما در خواب بودیم و او رفت...
او به وعدههایش عمل کرد و درست وقتی که بچه ها دیگر از داعش نمی ترسیدند رفت...
وقتی رفت که پسری هفت ساله با جرئت گفت راهت را ادامه میدهم و چه غیرت ها که به جوش آمد و آن روز، احساس کردم او باید که میرفت ، باید می رفت تا مردم بفهمند دشمن برای رسیدن به خواسته هایش هر کاری میکند.
پرچمی که روی تابوتش بود خیلی چیز ها را ثابت میکرد...
او فقط آرامش دل های ما نبود، بلکه نامش در همه جا میدرخشید. آنقدر که دشمنان تحمل آن همه درخشش را نداشتند...
🍃🌸🍃
#به_بهانه_سالگرد_شهادت_سرداردلها...🖤
🌹 @beheshtesamen8