eitaa logo
مهدیا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
832 ویدیو
6 فایل
﷽ • 🏘 تنها جایی که می‌تونه حالت‌رو واقعا خوب کنه همین‌جاست 😍💖 📆 پاتوق ما: چهارشنبه‌ها عصر؛ منتظرتیم 🤗 📍تهران، پونک، میدان استاد غفاری(عدل)، مسجدالنبی ‌• برای آشنایی بیشتر و عضویت در موسسه با ما در ارتباط باشید: @mahdiyarankhaharan
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای؟! من در میان جمع و دلم جای دیگر است... گزارش تصویری محفل هفتگی هیئت بهشت ثامن ۹ مهر 🏴@beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۱》 💖 زیارت اربعین کربلا ، برای شما ،‌ روایت زیارت شما باما پیاده رفتن تا کربلا برای شما وصورتی پر اشک،آه و حسرتش باما شلوغی “حرم” اربعین برای شما دل و سه کنج اتاق, اوج خلوتش باما نماز عشق بالای “سر” ،‌برای شما و سجده های مکرر به تربتش با ما خوش آن دمی که بینم که گویدم ارباب: دلی شکته است اینجا روای “حاجتش” با ما “صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله”. خوشا آن دلی که خریدارش حسین است.... 😔❤ 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۲》 ❣️ ۴ آبان اربعین ۹۷ همراه دوستان در پیاده‌روی کربلا بودیم که دیدیم دختر بچه‌ای با چادر عربی خیلی سخت راه می‌رود، چند قدم می‌رود و چند قدم می‌ایستد، با خود گفتیم که لابد خسته شده است، وقتی که برای نماز ایستادیم، معلوم شد پاهایش مجروح شده است، دلمان برایش سوخت، گفتیم: «بیا کمکت کنیم تا مسیر رو طی کنی»، که اشک در چشمانش جمع شد، و زد زیر گریه، سپس گفت: «توی این راه منو تحویل می‌گیرن، ازم پذیرایی می‌کنن، کمکم می‌کنن، اما سه ساله امام حسین (ع) با بار گرانِ مصیبت بابا و عمو، چند برابر این راه را پیاده رفت، روی خار رفت، تازه کسی هم نبود که کمکش کنه.»، روضه رقیه از زبان دختر بچه، شنیدن دارد 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۳》 💖 «*﷽*» *به نام خدای حسین*«ع» پشت پنجره نشسته‌ام خیره به غروب افتاب غروبی به رنگ گنبد نسیم آرام قاصدکی را روی دامنم نشاند مادربزرگم همیشه میگفت: قاصدک خوش خبر است در ذهنم فقط یک خبر بود که دلم را آرام میکرد قاصدک را برداشتم مقابل صورتم گرفتم + خبر خوشت را بگو بگو که به زودی مسافر پیاده اربعینم بگو که لحظه دیدار رسید، بار سفر ببند، حلالیت بگیر، باید راهی شوی بگو که امسال نام من هم در بین زائران حضرت عشق است چرا زبان باز نمیکنی تا مرحمی بر دل داغم بزاری؟! بگو بالاخره آقایم حسین مرا هم طلبید بگو...، نگاهم را به آسمان میدوزم +قاصدک جان...! طاقتم طاق شده انگار آتش خیمه‌ها دامن دلم را گرفته که اینقدر در سینه‌ام میسوزد چه کنم که آتش این دل محرم به محرم، اربعین به اربعین زبانه میکشد و جانم را به لبم میرساند فکر کنم امسال هم جامانده‌ام امسال هم باید دلم بسوزد و بسازد، جانم به لب برسد باز هم از کربلا خبری نیست مثل هرسال اسمم خط خورد اما تو برو... *از قول من به آقایم حسین بگو* هرچه سلام بود از دور فرستادم حالا نوبت این است که از نزدیک زیارت نامه بخوانم *به آقایم حسین بگو* دیگر دلی برای ماندن نمانده کاری بکند * جانم به لب رسیده سفرم را امضا بکند 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۴》 ❣️ به یاد اربعین های گذشته 😔 روزها و ماه ها و حتی دقیقه ها گاهی برای رسیدن به یه آرزو اونقدر از ذوق تند تند میگذرند که تو به خودت میای و میبینی حالا باید کوله ت رو ببندی و آماده ی یه رفتن باشی رفتنی که قراره تو را به یه امام رئوف برسونه امامی که به قول حاج آقا یا واقعا قبولت کرده و خادم خوبی بودی یا مادرش خانوم فاطمه زهرا(س) واسطه شده که اگه این ، این بار بیاد حرم آدم میشه😭 اما خوش ب حال اونی که این وسط انتخاب شده ی یه دختره سه ساله هست ... خلاصه که این همه زائر هر کدومشون به امید دیدن و زیارت یه امام اونم تو هزار و چهارصد سال پیش از هر جای دنیا میان و با هر حاجتی ...🖤 قرار بر این شد که موکب دمعة الرقیه مکان استقرار ما برای یه خادمی چند روزه باشه انگار این موکب هم برکتی داشت برکتی از جنس نگاه برادری شهید، شهید علی خلیلی همینم باعث شده بود تا تو هیئت های شبونه هزار هزار تا زائر به یاد پاهای تاول زده ی خانوم ساعت ها با مداح گریه کنن و خلاصه که بالاخره اون روزی که همه منتظرش بودیم رسید ، اولین بار بعد از پیاده شدن از اتوبوس یه گنبد رو دیدم و من فک میکردم که اون گنبد امام حسین (ع)هست اما یه بزرگ تری گفت از هر طرف که وارد شی اول گنبد حضرت اباالفضل رو می بینی و من برای یه لحظه با خودم گفتم این برادر چقدر باوفاست که هنوزم خودش رو سپر حرم امامش کرده و تبریک گفتم به مادرش ام البنین برای تربیت چنین پسری نمی دانم چه چیز مرا از ایران تا کربلا بی قرار میکرد برای دیدن کسی که او را تا کنون ندیده بودم مگر نمی گویند عشق از آثار دیدن است پس چرا من ندیده عاشق او شده بودم و هزار چرای دیگر در ذهنم بود که ناگهان با دیدن گنبدی طلایی همه چیز را فراموش کردم حتی زمان و مکان را همیشه گمان میکردم اگر به کربلا بروم و در مقابل امام حسین (ع) قرار بگیرم قطعا خواهم مرد از درد و رنجی که ایشان و خانواده شان تحمل کردند اما فقط و فقط آرام بودم خالی از هر حسی و انگار کربلا پرده ای داشت که مصیبت ها را درک نمی کردی و آرام میشدی چرا که فقط زینب میتواند صبور باشد آن هم برای هر رنجی... شاید باز هم درک نکردم که آن سال در کجا بودم😔 اما امسال بهتر از گذشته معنای آن سفر و دلتنگی را تجربه میکنم کاش در مرزهای دلم را بسته بودم تا اینگونه نمیشد کاش به زودی خودم را در بین الحرمین ببینم و آنقدر بگویم حسین که... اللهم الرزقنا زیارة الحسین علیه‌السلام 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۵》 ❣️ سلام به همه خب اگه من بخام از خاطره های تنها سفر کربلام که تو اربعین ۹۸بود براتون بگم که باید کلی بنویسم اما یکی از بهترین خاطره ها و البته باحال تریناش این بود که... 😂 راستش من نه اینکه بد غذا باشما ولی خب هر غذایی رو نمی خورم واسه همین این مربی بنده خدا مون رو بیچاره کرده بودم ایشون هم واسه همین تا یه موکب ایرانی پیدا می کردن برای من غذای ایرانی میگرفتن تو یکی از همون روزا که ما نجف بودیم و میخواستیم بریم موکب دمعة الرقیه تو مسیر سوار شدن به اتوبوس چشمشون به یه موکب ایرانی خورد که قورمه سبزی ایرانی میداد 😂 حالا بماند که با چه بدبختی به ما قورمه سبزی رو دادن چون اصرار داشتن بریم داخل بشینیم ما هم که فرصت نداشتیم همون طوری داغ داغ ، سر پا با یه قاشق خوردیم و ظرف رو بهشون برگردوندیم . فقط یادمه وقتی برگشتیم اتوبوس حرکت کرده بود البته نه چون ما دیر رسیده بودیما چون اصلا جا نداشت واسه همین دیگه مجبوری یه ماشین گرفتن که الان یادم نیست مدلش چی بود ولی باکلاس بود تازشم تو اون گرما کولر داشت 😁 بله اینم خاطره ی ما😅 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۶》 💖 بسم الله الرحمن الرحیم آرزوی دیدنش بر دلم مانده از اون موقعی که گفتن زیباتدین خاطره های پیاده روی اربعین که رفتین رو بنویسید با خودم گفتم خدایا من از چی بنویسم از کجا بنویسم، مگر من چیزی دارم که بخوام بنویسم. از چیزی بنویسم که آرزوی رفتنش چنان به دلم مانده که وقتی کسی اسمش را می آورد میگفتم خدایا منم میتونم برم و برای دوستانم از خاطراتش بگم از اول صحن و سرا ، بین الحرمین... پارسال وقتی بچه ها میخواستن برن پیاده روی اربعین توی دلم گفتم خدا پشت و پناهتون سلام منم به ارباب برسونید. با خودم گفتم ارباب؟ نوکر خوبی نبودم برات؟ نوکری من خیلی بد بوده؟ مگه نمیگن گناهکار ترین آدمو قسمتس میکنی بیاد زیارتت... گفتم ارباب این نوکرت بد هوای دلش هوایی حرمت شده!!! یه نگاهی به دل خرابش بنداز اربابم. وقتی به بدرقه بچه ها رفتم چنان ذوق و شوقشونو برای هرچه سریعتر رفتن و رسیدن دیدم گفتم ارباب جان حال دل نوکرت بد خراب است مگه نمیگن در آخرین لحظات بازهم زیارتتو نصیب همه میکنی چرا پس مم نمیتونم بیام. با تمام نامیدی یک پیاده روی اربعین را از دست دادم و درست از پا دراز تر برگشتم. آتیش دلم وقتی بیشتر میشد که بچه ها عکس موکب ها، خادمیاشون، سیته زنی هاشون توی موکب ها و روضه ها را میفرستادن. اینا همه و همه یک حسرت به دلم گذاشته میگیره دلم برای کربلا... 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۷》 ❣️ میگن بار اول که میری کربلا انقد برات همه چی رویاییه که نمیفهمی کجا رفتی، راست میگن! میگن بار دوم که بری تازه میفهمی پات به چه بهشتی رو زمین باز شده، راست میگن! میگن وقتی یه بار اربعین بری کربلا دیگه اربعین سالای بعد ایران بمونی همه چی برات عذاب‌آوره، راست میگن! اما امان از وقتی جابمونی... امان .... دوسالی بود زائر بودم و طعم بهشتو چشیده بودم، سال سوم اما .. انگار همه چی دست به دست هم داده بود جا بمونم از کاروان ‌.. به هر دری میزدم نمیشد .. نه اذن داشتم نه حتی پول که اگر اذن رفتن دادن راهی شم .. من بودمو یه پاسپورتو یه دل خون ... چند روز مونده بود که دوستام راهی شن ، خیلیاشون، حتی بعضیا سفر اولشون بود . چهارشنبه ای بود و هیئتی ، سه روز مونده به حرکت و روضه خانوم سه ساله که مداح خوند برا جامونده هایی مثل من ... دیگه آدم میشه اسپند رو آتیش ، دیگه اون دل برا آدم دل نمیشه ، میشه آب، میریزه پشت سر زائرا .... دلم شکسته بود امیدی به رفتن دیگه نداشتم و داشتم خودمو آماده میکردم بدرقه کنم اونایی ک باهاشون همسفر بودم .. باورم نمیشد که جاموندم ولی دلم به هیچی خوش نبود.. فردای هیئت یکی از دوستام آخر شب، شب جمعه اومد آرومم کنه باهام حرف بزنه. گفت اگر پولت جور باشه میری؟ گفتم چطوری؟ پس فردا دیگه کاروانی نیست که نرفته باشه وقتی نه اجازه دارم نه حتی ویزا!! گفت تو میری؟ گفتم مگه میشه نرم؟ با سر میرم ولی الان به خواستن و نخواستن من نیست! گفت برو اجازه بگیر حالا گفتم نه ، نه قاطع چندبار شنیدم دیگه طاقت ندارم گف بازم برو برو بگو پولم جوره فقط مونده اجازه گفتم ندارم چطوری جوره؟ گفت تو برو بگو اون بامن خیلی اصرار کرد و منم فقط برا اینکه بهش ثابت کنم نمیشه رفتم و در اتاقو زدم شب از نیمه گذشته بود و چراغا خاموش... ولی نمیدونم چرا همه بیدار بودن رفتم گفتم بابا دوستم میگه پول کربلاتو جور کردم گفت اندازه یکی دو نفر هنوز جا دارن میذاری برم؟ مکث کرد! قلبم شروع کرد کوبیدن تو سینم ! نمیدونم چرا نگفت نه ،نمیدونم چرا مکث کرد، نمیدونم چرا از قبل از اینکه من چیزی بگم حالت صورتش یه طوری بود! گفت دل نگرانم گفتم همه هستن تنها نیستم که گفت بشرطی میذارم که قول بدی خیلی مراقب باشی... باورم نمیشد درست میشنیدم اصلا باورم نمیشد اشکام مثل الان که دارم مینویسم امونم نداد گفتم واقعا؟ گفت آره ... نمیخوام کفر بگم ولی شاید اگه خدا اون لحظه میومد پایین میگفت بهشتو میخوام برات امضا کنم انقدر خوشحال نمیشدم ک از اذن سفرم خوشحال شدم ... نمیدونم اشکام اشک شوق بود یا دلتنگی یا دلشکستگی یا همش باهم هرچی بود نمیذاشت حتی صفحه گوشیو ببینم ... تو کمتر از ۴۸ ساعت مونده به حرکت منم راهی شدم ... کمتر از ۴۸ ساعت همه چی درست شد ... اذن ، پول ، ویزا ... شاید اصلا از قبل همه چی درست بوده ... کی میدونه؟ کی میتونه بگه تو تمام اون روزا حواسشون بهم نبوده، به دلم نبوده؟ کی میتونه بگه همه اینا اتفاقات عادیه و بالاتر از قدرت من و امثال من نیست؟ منم شدم راهی دیار عشق... زائر کربلا... بهشت خدا روی زمین... کاش امسالم میتونستم بگم زائرم ... کاش ....... 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8