مهدخت³¹³
'نبود و نیسـت و نخواهد بود ، عزیـزتر از تـو برای مـن🐚!'
تو تمـام انگیزهی مـن ،
و تمام ذوق من برای آمدن فردایی!♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••❤️🌮••
-------------
قرار بود امروز ناهار من درست کنم چون که مامان خونه نبود و خواب بودم الان بیدار شدم و همبن آماده میشد تا مامان برگرده . . .🐈😁🍓
اگر کسی بخواهد قسمتی از زندگی شما باشد، حتما خواهد بود پس برای کسی که تلاشی برای ماندن نمی کند، خودتان را به زحمت نیندازید تا جایی را برایش نگه دارید. بگذارید برود.✨🥲
مهدخت³¹³
تو تمـام انگیزهی مـن ، و تمام ذوق من برای آمدن فردایی!♥️
گرفتن دستات که هیچ، حتی خیالت هم قلبمو اروم میکنه .♥️🦕
.
- چقدر جناب ِمولانا قشنگ میگه :
هرکسی را
همدم غمها و تنهایی مدان
سایه هم،راه تو میآید
ولی همراه نیست...!💓 '
مهدخت³¹³
شروع کردم به نوشتن داستان و رمان جدیدم . . .🥺🤍📖
+پارت اول،نارمیلا♥️🥺
با نور خورشید که وسط کله و صورتم تابیده بود از خواب بیدار شدم چشمامو یکم مالیدم تا بلکه باز شه بعد دستم دراز کردم رو میب کنار تختم که گوشیم بردارم تا ساعتش چک کنم بینم دیرم نشده وقت دارم بازم بخوابم یا نه؟!😁
بعد اینکه گوشیم چک کردم ساعت ۵ونیم صبح نشون میداد دیدم وقت اضافی برا خواب ندارم و باید بیدار شم. حاضر شم تا روز اول مدرسه دیر نکنم. . .🥺
از روی تختم بلند شدم و موهام گوجه بستم تا به کارهام برسم اول رفتم سمت سرویس بهداشتی تا دست و صورتم بشورم و خواب از کله ام بپره و بعد برم امیرحسین بیدار کنم تا روز اول دانشکده دیرش نشه و ابروش جلو دخترا بره🙈😂
بعد از شستن دست و صورتم از طبقه دوم خونمون لنگان لنگان پله هارو اومدم پایین تا اهل خونه رو طبق معمول بیدار کنم مثل همیشه اول مامان رو صدا زدم که با صدای پر محبتش جوابم داد💗🥲 و بعد رفتم سراغ بابا که برگشتگفت
بابا:اومدم عزیزدل بابا دختر قشنگم
_مرسی بابا جونم قوربونت برم،
رابطه من و بابا شکر خدا خیلی خوب بود بعد اینکه قند تو دلم آب شد رفتم سراغ مرموز خانواده که الان داره خواب هفت پادشاه میبینه،رسیدم دم در اتاقش و با پا کوبیدم و وارد اتاقش شدم که صداش در اومد😒🔪
امیر حسین:چته تو نارمیلا سر صبحی مثل خروس بیدار شدی ؟!
_ها بیدار شو دیگ مثلا روز اول داشنگاه ات دیر برسی روز اولی دخترها مسخره میکنن عاا
امیرحسین:گیر نده دخترر رو مخ من نروو گله سحر کدوم دانشکاه بازه آخه
_از من گفتن بود،ابروت پیش همه میره
میخواستم ک از اتاقش خارج شم جرقه تو مغزم زد ک اذیت اش کنم،برگشتم سمتش و گفتم بخواب عزیزدل خواهر🙊😃
امیرحسین:برو نارمیلا خوابم میاد خواهر
_باش،همین گفتم از اتاق بیرون اومدم ورفتم سمت آشپز خونه و از کابینت پارج آب رو برداشتم و پر از آب کردم و رفتم سمت خروجی که مامان سر راهم در اومد
مامان:اینارو چیکار داری نارمیلا؟!
_مامان ک ذهنم خونده بود بهش گفتم:هیچی مامان کارس دارم دیر بزار برم
مامان:سر صبح دنبال شر میگردی برگرد بزار سرجاش برو آماده شو دیرت شده
_مامان تورخدا بزار برم🥺😂
مامان:بیا برو بچه ،خدا بخیر بگذرونه
_ماچ بهت
همینگفتم و پله های اتاق رفتم بالا و رسیدم دم در اتاق امیر ی نفسی کشیدم و خواستم در باز کنم ک در باز شد
یهو یه جیغ کشیدم😨
مهدخت³¹³
گرفتن دستات که هیچ، حتی خیالت هم قلبمو اروم میکنه .♥️🦕
تو مثل خونهای؛ امن ، پناه ، پُر آرامش.♥️