eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
21.3هزار ویدیو
150 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220828-WA0019.mp3
573.9K
❤️سا؏ٺ قݪبم ڪۅڪ شدھ بہ وقٺ مشھداݪࢪضا🕌 *💔به نیابت از مولای غریبمان حضرت اباصالح المهدی عج بخوانیم صلوات خاصه امام رضا (علیہ اݪسݪام)* *🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🦋 ۱۴ مرتبه زمزمه نماییم بحق علی بن موسی الرضا اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قبل از خواب ۷۰ مرتبه ذکر استغفار فراموش نشود 🌸🌹اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیهِ🌹🌸 ➖➖➖➖➖➖➖➖ قسمت‌های بارگذاری شد👇👇 👈استغفاربند1️⃣ 👈استغفاربند2️⃣ 👈استغفاربند3️⃣ 👈استغفاربند4️⃣ 👈استغفاربند5️⃣ 👈استغفاربند6️⃣ 👈استغفاربند7️⃣ 👈استغفاربند8️⃣ 👈استغفاربند9️⃣ 👈استعفاربند0️⃣1️⃣ 👈استغفاربند1️⃣1️⃣ 👈استغفاربند2️⃣1️⃣ 👈استغفاربند3️⃣1️⃣ 👈استغفاربند4️⃣1️⃣ 👈استغفاربند5️⃣1️⃣ 👈استغفاربند1️⃣6️⃣ 👈استغفاربند1️⃣7️⃣
۱۸.mp3
5.29M
⬆️⬆️⬆️ استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین 8⃣1⃣ 📝بند 18 استغفار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بند 8️⃣1️⃣ 🌹الَلَّهُمَّ وَ اَستَغفِرُکَ لِکُلِّ ذَنبٍ ثَوَّرَکَ عَلَیَّ وَ وَجَبَ فِی فِعلِی بِسَبَبِ عَهدٍ عاهَدتُکَ عَلَیهِ اَو عَقدٍ عَقَدتُهُ لَکَ اَو ذِمَّهٍ آلَیتُ بِها مِن اَجلِکَ لِاَحَدٍ مِن خَلقِکَ ثُمَّ نَقَضتُ ذلِکَ مِن غَیرِ ضَرُورَهٍ لِرَغبَتِی فِیهِ بَلِ استَزَلَّنِی عَنِ الوَفاءِ بِهِ البَطَرُ وَ استَحَطَّنِی عَن رِعایَتِهِ الاَشَر فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ🌹 ترجمه🔽 🌸بارخدایا! از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که شعله غضب تو را بر من مشتعل ساخت و باعث شد در اثر ارتکاب آن به خاطر عهدی که با تو بسته بودم، یا پیمانی که با تو داشتم، یا قَسَمی که برای یکی از مردم به خاطر تو خوردم، گناهی بر ذمّه من لازم آید، اما پس از آن به خاطر میل و رغبتم به گناه آن عهد و پیمان را بدون ضرورت نقض کردم، بلکه خوش‌گذرانی مرا از وفای به آن بازداشت و سرمستی مرا از رعایت آن فرو انداخت. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸 _________ 🔻برای دوستان و کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗 ╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی ╰─┈➤↴  @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت151 - زهرابانو انتخاب می کنید؟ نگاهم روی مرد کنارم و حلقه های روی ویترین رد و بدل میشد. من که در دل صد بار اعتراف کرده بودم که کنارش چه آرامشی دارم. می دانستم حسی که در دل جوانه زده چه حس پاک و پر شوری است. بهتر بود از طرف آقاسید هم مطمئن تر میشدم بعد به این حس دامن می زدم. تا اگر به بن بست خوردم کمتر اذیت شوم. پس بهتر بود کمکش کنم تا خودم هم به نتیجه برسم. بدون معطلی گفتم: - حتما برای دختر عمویتان می خواهید بخرید؟... من انتخاب کنم ؟ - کی گفتم برای دختر عموم؟ من گفتم برای شما! - من انگشتر زیاد دارم ممنون - انگشتر زیاد دارید ولی حلقه ندارید... - بعد حلقه را شما باید بخرید؟ - مگر همه جای دنیا مردها برای خانم ها حلقه نمی خرند؟ - یعنی هر مردی می تواند برای من حلقه بخرد؟ - غلط بکند هر مردی!.. فقط من که محرم شما هستم می توانم این کار را بکنم و شماهم فقط حلقه ی من را می توانید قبول کنید. - حتما بعد از سفر هم حلقه را پس میگیرید؟ نگاهم به نگاهش گره خورد! جوری که دیگر نمیشد این کل کل را ادامه داد... پس کوتاه آمدم وگفتم: - باشه انتخاب می کنم. ناچار چشمانم را گرفتم و به ویترین خیره شدم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت152 سرش را نزدیکم آورد و این نزدیکی بیش از اندازه بود ؛ این را متوجه شدم ولی تکان نخوردم و به روی خود نیاوردم مشغول دیدن انگشترها بودم که آرام گفت: - زهراجان... آرزو دارم حلقه ای را که انتخاب می کنید برای تمام عمر در انگشتت ببینم فقط اگر تو قابل ندانستی مجبورم پس بگیرم. حالا دیگر روی زمین نبودم این حسی که من داشتم دوطرفه بود؟ این یعنی من و او ؛ ما میشدیم؟ دیگر توان اینکه حرفی بزنم را نداشتم نمی خواستم زود حرف دلم را گفته باشم ولی خدا می دانم چقدر از این حرفش دلگرم شدم. چقدر انتظار چنین حرفی را می کشیدم فقط سرم را بالا آوردم که با نگاهش روبه رو شدم این چشم ها  به من آرامش خاصی میداد. من که چیزی نگفتم خودش پیش قدم شد و گفت بهتر است تا کنار هم هستیم از این انگشتر استفاده کنید بعد از سفر اگر پشیمان بودید... وسط حرفش پریدم... نمی خواستم بقیه ی حرفش را بشنوم خودم می دانستم انگشتری را که سیدجانم با عشق در انگشتم کند هرگز بیرون نمی آورم. - بهتره زودتر انتخاب کنیم. - چشم خانم هرچه شما بگویید. ساده ترین حلقه را برداشتم و ست همان انگشتر ولی نقره را آقاسید گرفت. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت153 آقاسید انگشترش را داخل مغازه دستش کرد و با ذوق نگاهش می کرد با لبخندی روبه من گفت: - خوشکله؟ - بله مبارک است. من نیز دلم می خواست سریع حلقه همسری ام را دستم کنم ولی خجالت می کشیدم دلم نمی خواست برداشت سبکی از رفتارم داشته باشد. منتظر نگاهش می کردم که گفت: - اجازه هست انگشتر را دستت کنم؟ - با جان و دل بله ای شیرین تر از عسل را گفتم. لبخندش دو برابر شد و آرام دستم را گرفت و حلقه را در دستم کرد. دستش را روی انگشتم نگه داشت و گفت: - امیدوارم تا لحظه ای که در انگشتت هست همراه و همسفر مناسبی برای تو باشم. جوابی ندادم! چه می توانستم بگویم منی که حرف دلم را ؛ زبانم قادر به گفتن نبود. من که خجالت و حیا  مانع میشد حرفم را بزنم! پس سکوت بهترین کار بود. باهم به هتل برگشتیم کلی خرید کرده بودیم ؛ خسته از این همه راه رفتن خواستم به اتاقم بروم که آقاسید گفت: - کجا؟ هنوز که من در مورد دختر عمویم چیزی نگفتم بمانید ؛ بشنوید ؛  بعد بروید. من که خیالم راحت شده بود بین او و دختر عمویش چیزی نیست گفتم: - نیازی نیست... - چرا نمی خواهید بشنوید؟ - چون گفتید: فقط ؛ دخترعموی شما هست. همین توضیح کامل بود. با ذوق تشکری کرد از این اعتمادی که به حرفهایش داشتم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸