eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
20.2هزار ویدیو
137 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر_شینا قسمت :اول فصل_اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای “قایش” برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید. ادامه دارد….. ♥️🦋♥️ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دختر_شینا قسمت :دوم فصل_اول پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت.  از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد.  در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد.  پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت:  «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»  با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم.  تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد.  می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود.  النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند.  بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.»  من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم.  از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهل روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند.  گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!» می گفتم: «به حاج آقایم.» می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! » می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.» بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند.   ادامه دارد… ♥️🦋♥️ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 مجموعه "هیچکس به من نگفت...!" ✅صوتی 👇های بارگذاری شده 👈قسمت1 👈قسمت 2 👈قسمت 3 👈قسمت 4 👈قسمت5 👈قسمت6 👈قسمت7 👈قسمت8 👈قسمت9 🔷 ادامه دارد....
1_6935765114.mp3
5.42M
"هیچکس به من نگفت...!" 📝 قسمت_نُهُم 9⃣ 🎙 به کلام : مصطفی صالحی 🎼 تنظیم: بابک رحیمی 📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی نشر = صدقه_جاریه •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قبل از خواب ۷۰ مرتبه ذکر استغفار فراموش نشود 🌸🌹اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیهِ🌹🌸 ➖➖➖➖➖➖➖➖ استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین 👇قسمت‌های بارگذاری شده 👈 استغفاربند1 👈استغفاربند2 👈استغفاربند3 👈استغفاربند4 👈استغفاربند5 👈استغفاربند6 👈استغفاربند7 👈استغفاربند8 👈استغفاربند9 👈استغفاربند10 👈استغفاربند11 التماس دعای فرج🤲 📌جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید
بند ۱۱.mp3
3.76M
⬆️⬆️⬆️ بند 1⃣1⃣ 📝بند 11 استغفار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 بند 1️⃣1️⃣ 🌹اللَّهُمَّ وَأَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ نَهَيْتَنِي عَنْهُ فَخَالَفْتُكَ إِلَيْهِ أَوْحَذَّرْتَنِي إِيَّاهُ فَأَقَمْتُ عَلَيْهِ أَوْ قَبَّحْتَهُ لِي فَزَيَّنْتُهُ لِنَفْسِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ🌹 ترجمه🔽 بارخدایا! از تو آمرزش می‌طلبم از هر گناهی که مرا از آن نهی کردی و من مخالفت تو کردم؛ یا مرا از آن بر حذر داشتی و من بر ارتکاب آن ایستادگی کردم یا آن را برایم زشت شمردی و من آن را برای خود زینت دادم. پس بر محمد آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷 میهمان امشب 👇👇 🌷شهید والا مقام محسن صداقت 🌷 🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حمایت تمام قد از اسرائیل این‌بار در قامت مجری‌گری شبکه صهیونیستی اینترنشنال! 🔶 مهدی مهدوی آزاد که تا چندی پیش کارشناس پای ثابت شبکه اینترنشنال به حساب می‌آمد و در قامت یک تحلیلگر، تحلیل‌های سطحی و هم‌راستا با سیاست‌های شبکه ارائه می‌کرد، گویا بعد از این خوش رقصی، در گزینش آنها قبول شده و در قامت مجری به مزدوری خود ادامه می‌دهد. 🔺مدتی قبل هم این شخص، ناخودآگاه حرف از نابودی اسرائیل زد اما سریعا آنرا تصحیح و گفت: "زبانم لال"، گویا این حرکت به مذاق اربابانش بسیار خوش آمده که او را در منصب جدیدی به کار گرفته‌اند. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌