eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
20.4هزار ویدیو
139 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
ایلماه #قسمت_نود_پنج🎬: ایلماه وارد عمارت ولیعهد شد و به دستور ناصر الدین شاه همان اتاق زیر پله ها
داستان_واقعی ایلماه 🎬: جیران بار دیگر بی هدف عرض سالن را پیمود و یک لحظه انگار فکری شیطانی در ذهنش نشسته بود، بشکنی زد و رو به مهرناز که امین او در این قصر پر از نفوذی و جاسوس بود کرد و‌گفت: مهرناز....آن ....آن دارویی را که چند وقت پیش برای آن زنک خیره سر گرفته بودم کجا پنهان کردی؟! مهرناز آب دهانش را قورت داد و گفت: بانوی من! هنوز ده نوبت نیست که به آن زنک دادیم، البته حالش خوب نیست و رو به موت است پس باید باقی دارو را به او بدیم. جیران چشمانش را از حدقه بیرون آورد و گفت: سریع مقداری از آن را در تنگ دوغ بریز و برایم بیاور... از آشپز خانه سلطنتی هم مقداری از گوشت بریان و نان و مخلفات و کوفت و زهر مار بگیر بیار اینجا مهم تره، من باید این دختره را از سر راهم بردارم نه اون زنه ی پاپتی را... مهرناز چشمی گفت و بیرون رفت و جیران باز هم در حالیکه مشخص بود فشار عصبی شدیدی را تحمل می کند همچنان قدم می زد و در ذهنش نقشه ای را که کشیده بود مرور می کرد و بعد از چند دقیقه یکی دیگر از ندیمه هایش را صدا زد و او را پی چیزی فرستاد و خودش وارد اتاقش شد و چند دقیقه قبل از اینکه مه ناز برساد از اتاق بیرون آمد، او لباس ندیمه ها را به تن کرده بود و چنان خود را تغییر داده بود که کسی متوجه نمیشد این زن همان سوگلی حرمسرای شاهانه است. بعد از گذشت نیم ساعتی صدای مهرناز بلند شد و گفت: بانو هر چه گفتید جلوی در آماده هست، خودم باید کاری کنم؟! جیران که حالا در این رخت و لباس کسی نمی شناختش گفت: نه خیر خودم می برم و با زدن این حرف از عمارت بیرون آمد. جیران به همراه یک خدمه که سینی غذا را روی سرش گذاشته بود به سمت عمارت ولیعهد حرکت کرد، جلوی در عمارت رسیدند. نگاهی به اطراف کرد، کسی نبود و مرغی هم پر نمی زد، آهسته در نور مشعل جلوی عمارت خود را از پله ها بالا کشید و به آن مرد دستور داد سینی غذا را به او بدهد و خودش به تنهایی وارد عمارت ولیعهد شد و خبر نداشت که ساعتی قبل برای ایلماه غذایی سفارشی از طرف شاه آورده اند، او در حالیکه سخت در فکر بود جلوی در اتاقی که طبق گفته ی مهرناز،ایلماه در آنجا بود ایستاد و با نوک پایش تقه ای به در زد. ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿