eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
19.6هزار ویدیو
135 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️🌾♻️🌾♻️ 🕗 وقت_سلام ‹🕌✨ به مشهد رفتم و ناله زدم غریب غریب ندا رسید ز سوی رضا حسین حسین😭😭 امام_رضا_جانم ‹🕌✨› با یک سلام زائر آقا شوید✋ 💫💫💫🍃🍃 وقت_سلام بر سلطان طوس ✋🏻 علی ابن موسی رضا المرتضی ✋🏻 قرار عاشقی ___🥺 ⭐️💐⭐️💐⭐️💐⭐️💐 ✨ السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيد، السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَارُّ التَّقِی، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ اَمَرتَ بِالْمَعرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ عَبَدتَ اللَّهَ مُخلِصاً حَتَّى اَتَاکَ الْيَقِين، السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا اَبَا الْحَسَنِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه. 💐🌟💐🌟💐🌟💐 ┈🌹┄┅═✾•••✾═┅┄┈🌹 🌟🔆🌟🔆🌟🔆🌟🔆🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت عاشقی❤️🌹 پنجره فولاد تو دارالشفای عالمینه از سخای بی‌حسابت کل ایران زیر دینه السلطان اباالحسن🌹💐 پیشنهاد دانلود🥺 التماس دعای فرج🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 غربت گفتاری پیرامون ابعاد غربت امام عصر علیه‌السلام 🎧 مسافر بیابان‌های تنهایی 🌾 قسمت اول 🌾قسمت دوم 🌾قسمت سوم 🌾قسمت چهارم 🌾قسمت پنجم 🌾قسمت ششم 🌾قسمت هفتم 🌾قسمت هشتم 🌾قسمت نهم ادامه دارد.....⏳️ ✳️ جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید 🏴 _مهدویون 🖤 ══❈═₪❅🏴❅₪═❈══ ✤|➟https://eitaa.com/mahdvioon|✤ ══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
Jamkarane Didar.mp3
7.25M
📚 داستان شماره ۱۰ : خاتمت است بر زمستان دردها و بیماریها، طلوع آفتابِ ظهور.! پس بخوان دعای آمدنش را... 🔘 سخن آوای 🏴 _مهدویون🖤 ══❈═₪❅🏴❅₪═❈══ ✤|➟@mahdvioon✤ ══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک زندگی شاد 19.mp3
10.17M
۱۹ دو خصلتِ مهم انسانهای شاد؛ و آنان است. 🕵🏻♂ زیرک کسی است که؛ عقایدش را چنان باور دارد که هیچ کس قادر به نفوذِ تردید در آن نخواهد بود. ❥‌‌‌❥‌‌‌❥‌‌‌🌺@mahdvioon 🌺❥‌‌‌❥‌‌‌❥‌‌‌ ٠٠••●●❥❥❥❥🌸 ٠٠••●●❥❥❥❥🌺 ٠٠••●●❥❥❥❥🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
#روایت دلدادگی #قسمت ۵۱ 🎬: سهراب مانند روحی که گویی اختیار حرکاتش به دست خودش نبود ، با آرامی جلو‌ر
دلدادگی ۵۲ 🎬: سهراب بی خبر از آنچه که در دل ،دخترک روبرویش می گذشت ،چشمانش را بست و قرآن را باز کرد ، چشمش به آیه ی پیش رویش افتاد و خط زیبایی که انسان را به خود می خواند ، با لهجه ی غلیظ و زیبای عربی شروع به تلاوت نمود: واِنّهُ خَلق الزوجین ،الذَکر والاُنثی.... سهراب می خواند و فرنگیس همانطور که سرش پایین بود و دست در شبکه های ضریح داشت ، انگشتانش را بیشتر به ضریح می فشرد و مرواریدهای غلتان اشک ،رخسارش را می شست... فرنگیس باور نداشت به این راحتی به خواسته ی دلش برسد و چه زیبا آیات قرآن او را از آینده اش و مصلحت زندگی اش آگاه کردند ، او مـدتها بود،یعنی از زمانی که خودش را شناخته بود تنـها مونسش همین قرآن بود ، انگار او رازش را به قرآن می گفت و چه زیبا این کتاب آسمانی ،در موقعیت های مختلف ، جواب او را با آیات نورانی اش داده بود. فرنگیس الان مطمئن بود ،این مرد جوان پیش رویش کیست و در آینده چه خواهد شد... همانطور که غرق شنیدن آیات با لحن زیبای سهراب بود ، رو به قبر مطهر نمود و آرام زمزمه کرد :مولای مهربانم ؛ فهمیدم آنچه را که می بایست بدانم ، نمی دانم چه باید بکنم پس گره این تقدیر را به دست خودتان میدهم ،شما پدری کنید برای این دخترک سراپا تقصیر و‌ من سر می‌نهم به تقدیری که مولایم برایم رقم زند‌. و سهراب در احساساتی که تازه درک کرده بود ،دست و پا میزد ، دوست داشت این لحظات تا ابد به طول انجام و بی خبر از این بود ،که کتاب مقدس دستش ،همان است که اصالت سهراب را در بر دارد و کاش او متوجه شود....اما سهراب نمی داند دست تقدیر قرار است او را به کجا کشاند و چه ببیند... در همین شور و دلدادگی بودند که گلناز نفس زنان جلو آمد و انگار که متوجه سهراب نشده بود، نزدیک فرنگیس شد و گفت : بانوی من....بانوی من ، جلوی درب ورودی پدر خانم شاهزاده فرهاد است ، انگار او هم قصد زیارت دارد ، می خواست وارد شود و وقتی فهمید که زیارت را برای شما خلوت نمودند ، وارد نشد. من آمده ام از شما کسب تکلیف نمایم ، اجازه بدهیم وارد شود یانه؟ فرنگیس آرام قران را از دست سهراب بیرون کشید و گلناز تازه متوجه حضور سهراب شد ، تا نگاهش به این پهلوان جوان که دل خانمش را ربوده بود افتاد ، دستش را بر دهان بازش گذاشت و گفت : وای خدای من....این که....این که.... دارد...‌ 📝 به قلم : ط_حسینی