#طنز_نوشت😁😁
یکی بود یکی نبود
دو تا برادر شیطون بودن👻
که به خاطر شیطنت و شلوغیشون یه محل از دستشون شاکی بود...🤒
دیگه هر جا که خرابکاری می شده همه می دونستن زیر سر این دوتاست...😪
خلاصه کار، پدر و مادر این دو نفر صبرشون تموم میشه و کشیش محل رو میارن و میگن: " خواهش می کنیم این بچه های ما رو نصیحت کنید؛ پدر همه رو در آوردن! "😤
کشیشه میگه: " باشه، ولی یکی یکی بیاریدشون که راحت تر باهاشون صحبت کنم و مشکلی پیش نیاد. "😊
خلاصه، اول داداش کوچیکه رو میارن.👦🏻
کشیشه ازش می پرسه: پسرم! آیا میدونی خدا کجاست؟🧐
پسره جوابشو نمیده و همین جور در و دیوار رو نگاه می کنه...🙄
باز ازش می پرسه: "پسر جان! میدونی خدا کجاست؟ "🧐
ولی دوباره پسره به روش نمیاره...😶
در نهایت دو سه بار کشیشه همین سوالو می پرسه و پسره هم به روش نمیاره...!
آخرش کشیشه شاکی میشه و داد می زنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!😠
پسره می زنه زیر گریه😭
و به سمت اتاقش فرار می کنه🏃🏽♂
و در رو هم پشتش می بنده!😑
داداش بزرگه ازش می پرسه: چی شده؟؟؟!!!😲
پسره میگه: بدبخت شدیم!!😥😓
خدا گم شده، همه فکر می کنن ما برش داشتیم..😭
🤣🤣🤣🤣🤣
🦋🕊@mahdvyat31350🕊🦋