eitaa logo
مهـــدیــار
45.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
52 فایل
♦️رسانه مردمی مهدیار♦️ 🔷لینک نصب اپلیکیشن « آکادمی روح بخش»🔷 https://roohbakhshac.ir 🔶ارتباط با ادمین 🔶 @admiinmahdyyar به امید اینکه... مهدیار باشیم 🌿 مهدیار بمانیم💪🏻 تبلیغات نداریم ❌🙏🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
خب بریم سراغ پیشنهادمون😍 اول اینکه لازمه بری تو این لینک و اپلیکیشن آکادمی روح بخش و نصب کنی 👇👇👇 https://dl.poshtybanman.ir/roohbakhshac.apk
وارد اپلیکیشن که بشی باید اول بری قسمت ثبت نام و مشخصاتت رو تو اپلیکیشن ثبت کنی
میاید تو بخش موضوعات و بخش احکام رو انتخاب میکنید♨️
بخش دوره ها رو انتخاب میکنید و همون اول این پک رو میبنید که داخل این پک قسمت های مربوط به احکام شرعی قمار رو میتونید به صورت کلیپ نگاه کنید
(بسیارزیباست) 🌴شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش🌴 🌺سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم  من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت  شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده  پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. 🌺خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌺   ‌‌‌ خدایا سرراهمون آدمای بزرگ قراربده که بخدا نزدیکترمون کنه آمین😌 @mahdyar_59
خدایا شکرت که امروز به من زندگی بخشیدی تا یک روز دیگه بندگی تورو به جا بیارم!...🦋💫 @mahdyar_59
💥 آیه ای در قرآن وجود دارد که!!! تیری است در قلب"ظالم" [و] مرهمی است بر قلب "مظلوم" 🌹{وَ مَا کَـــان رَبُّكَ نَسِیًّا} 🌹 🌱و پروردگارت هرگز فراموشکار نیست🌱 (سوره مریم/ آیه 64) خیلی باید مراقب حق الناس، خصوصا حق افراد مظلوم بود چون در نزد خدا هیچ افعال و اعمالی فراموش نمیشود
گاهی برای چیز هایی که فکر میکنیم بد هست هم میشه شکرگزاری کرد🙃
حالت چطوره مهدیار😍 اومدم یه خبر خوب بهت بدم✨🌻 و بگم که ما اینور داریم برات کلیپ جــدید ضبط میکنیم🥰😌 مهدیار خونِت نیوفته رفیق😉
شبت بخیر مهدیار 🌚 برای قصه شب آماده ای رفیق؟😍 کیا حاضرن کیا غایب؟؟ 🤔 @admiinmahdyyar
⚜ حکایت کفن فقیر🌷 فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟ ثروتمند گفت: تو را کفن میکنم و به گور می سپارم. فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ....! حکایت بالا حکایت بسیاری از ماست؛ که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمیدانیم ولی بعد از مردن، میخواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم. ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
خدایــا شکرت😇 که هرچه ایمان من قوی تر، لطف تو بیشتر میشود❣ @mahdyar_59
فرق یه نماز خون و یه ترك نماز؛ فـوقـش نیـم ساعـت در یـک روز /: اما فـرقشون تو قیـامت؛ از زمینه تا آسمون 🙂 فرق بین کسی که؛ چشماشو پاک نگه میداره🧡 با کسی که چشم چرونی می کنه فوقش سه ثانیه نگاهه ... اما فرقشون تو قیامت اندازه فاصله ی ستاره هاست 🙂 فرق بین کسی که؛ روزه می گیره با کسی که روزه نمی گیره در یک ماه وعده‌ی نهارنخوردن‌است اما فرقشون در قیامت؛ خیلی هست 🙂 فرق بین کسی که پوشش مناسبی داره ✓ با کسی که نامناسب لباس پوشیده فوقش سه وجب پارچه است... اما فرقشون تو قیامت حریر بهشتی هست و شعله‌ی آتش!🙂
شبت بخیر رفیق😍😇 حال و احوالت چطوره؟؟ میخوام برات قصه بگم 😉 آماده ای؟؟ ببینم کیا حاضرن... 👇 @admiinmahdyyar
✍️ شب در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ... یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ... کفاش شکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ... تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ، کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت : بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده! @mahdyar_59
رفقــــــــــــا پروفایل جدیدمون چطوره؟😍😌 گممون نکنی مهدیار😉
برای امشبتون زيباترين حسها رو خواهانم حس قشنگ آرامش😌 حس وجود خدا در قلبتون❤️ حس لطافت گلها🌻 حس باران توفصل بهار🌧 حس داشتن دوستانِ خوبے مثل شـما😍 شبتون آروم🌚😴
خدایا شکرت 🥰 بخاطر اینکه تو هیاهوی روزگار... هنوز من آرومم😇 @mahdyar_59
استاد قرائتی میگفتن: یک روز شیطان که از مسئله توبه آگاه میشه میره اصحابش میگه : ما این همه بنده رو فریب میدیم اما خدا راه توبه رو براش قرار داده پس ما چه کنیم؟ یکی از یارانش میگه : بهش القا کنیم که برای توبه هنوز زوده، هنوز جوونه و حالا حالاها برای توبه وقت داره اینجوری توبه رو براش عقب میندازیم تا مرگش فرا برسه.. ـ _مواظب باش دیر نشه رفیق🚶‍♂ @mahdyar_59