#قصه_شب
پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح میداد که چگونه همهچیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم😊😍
روغن چطور؟ نه! 😕
و حالا دو تا تخممرغ. نه مادربزرگ!🥚🥚
آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همهشان به هم میخورد. 🤢🤮
بله، همه این چیزها به تنهایی بد بهنظر میرسند اما وقتی بهدرستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود😋🧁
خداوند هم بههمین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوقالعاده میرسند.😍
@mahdyar_59
مداحی آنلاین - سلام روز جمعه امام زمان - علی فانی.mp3
4.93M
السلام علیک یا حجةالله فی ارضه...
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🤲
😇💚🌿
#امام_زمان (عج)
#جمعه_های_انتظار
#غدیر
@mahdyar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨همین که بعد از گناه نفس میکشی
یعنی خدا هنوز منتظرته🌿
#امام_زمان
@mahdyar_59
🟢حضور رییس جمهور در مصلای شهرستان رفسنجان برای اقامه نماز جمعه و برداشتن نردههای بین مردم و مسئولین با درخواست دکتر رئیسی
@mahdyar_59
مهـــدیــار
#شهیدانه #شهید_مجید_قربانخانی❤️ تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بودهمیشه چاقو در جیبش بود خال
وقتی مجید از کربلا برگشت
ازش پرسیدم :
از امام حسین(؏) چی خواستی؟!
گفت : یه نگاه به گنبد
حضرت ابوالفضل(؏) کردم
یه نگاه به گنبد سیدالشهداء(؏)
فقط بهشون گفتم : "آدمم کنید"
#شهید_مجید_قربانخانی🕊
#شهیدانه
#شهدا
راوی: مادر شهید
@mahdyar_59
#حدیث
امام على عليه السلام:
چه بسيارند دوستان به هنگام چيده شدن كاسه ها، و چه اندكند به گاه گرفتارى هاى زمانه!
ما أكثرَ الإخْوانِ عندَ الجِفانِ، و أقلَّهُم عندَ حادِثاتِ الزّمانِ!
غررالحكم حدیث 9657
@mahdyar_59
#قصه_شب
دو پیرمرد که یکی از آنها قد بلند و قوی هیکل و دیگری قد خمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند🧐
اولی گفت: به مقدار ١٠ قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر میاندازد و اینک میگوید گمان میکنم طلب تو را دادهام. آقای قاضی!
از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم🤐
دومی گفت: من اقرار میکنم که قطعه طلا از وی قرض نمودهام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم😊
قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن✋
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند میکنم🙌
سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است
قاضی به طلبکار گفت: اکنون چه میگویی؟
او در جواب گفت: من میدانم که این شخص قسم دروغ یاد نمیکند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بیدرنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیوارهاش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.
به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد
ولی من از او زیرکتر بودم😏
@mahdyar_59
#شکرگزاری
خدایا شکرت✨
برای رنگِ سبزِ طبیعت
که آرامش می ریزه به قلبم🌱💚
@mahdyar_59