eitaa logo
مَهـــدیــار
48.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1هزار ویدیو
12 فایل
♦️رسانه مردمی مهدیار♦️ 🔷لینک نصب اپلیکیشن « آکادمی روح بخش»🔷 https://roohbakhshac.ir 🔶ارتباط با ادمین 🔶 @admiinmahdyyar به امید اینکه... مهدیار باشیم 🌿 مهدیار بمانیم💪🏻 تبلیغات نداریم ❌🙏🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
شرایط ایران... 40 سال پیش vs الان😉 😁😂💪 @mahdyar_59
شهید محمد رضا تورجی زاده در سال ۱۳۴۳ در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود.☺️🖤 ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود. پدرش به دلیل علایق مذهبی ایشان را برای دوره ی راهنمایی در مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی، چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند. با اوج گرفتن انقلاب، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت. شب ها به شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود. با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود. وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت... 👌 بخشی از زندگینامه شهید 💚🌿✨ @mahdyar_59
🎾 با جابه‌جا کردن سه توپ، این مثلث را برعکس کنید. (یعنی قاعده مثلث بالا باشد و نوک آن پایین) ببینم کی میتونه جواب درست رو بگه😉👇 @admiinmahdyyar
مهدیاری رو مشاهده میکنید که بسیار خلاق هستن👌😂😍 @mahdyar_59
این فوبیا رو من همیشه سر کلاس داشتم 😂😂 بگید که شمام این ترس رو داشتید😂 @mahdyar_59
خدایا شکرت😌 برای وجود آسمان شب و ستاره‌های قشنگی✨🌚 @mahdyar_59
جواب درست تست👌😉 @mahdyar_59
دو مرد که به تازگی عمل قلب سختی را انجام داده بودند، در اتاق بیمارستانی بستری بودند🩺💉 یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند🛏 تخت او در کنار تنها پنجره‌ی اتاق بود🖼 اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه به پهلوی راست و پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد آن‌ها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند؛ از همسر، از خانواده و… هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می‌دید برای هم اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می‌گرفت این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه‌ای زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایق‌های تفریحی‌شان در آب سرگرم بودند خانواده‌هایی روی چمن‌ها نشسته بودند و عده‌ای هم روی نیمکت‌ها با هم گپ می‌زدند درختان کهن به منظره‌ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد🌳 همان‌طور که مرد در کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد هم اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد چند روزی به همین منوال سپری شد. یک روز صبح، پرستاری که برای شست‌‌وشوی آن‌ها آب می‌آورد جسم بی‌جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود☠ پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند و آنرا در زاویه‌ای قرار دهد که او بتواند فضای بیرون را ببیند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد. آن مرد به آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند. در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت گفت: ولی هم اتاقی من منظره‌ای دل انگیز را برای من توصیف می‌کرد، اما این‌جا که فقط دیوار است! پرستار هم متعجب به مرد، به بیرون و به تخت خالی اتاق نگاهی کرد و گفت: "آن مرد اصلاً نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند". @mahdyar_59
خوابیدن روی پشت بوم و تماشای ستاره‌ها😍✨ ده هیچ از خواب رو تخت و کنار کولر جلوتره :)))) @mahdyar_59
📸 کسی که در کارش مشورت می‌کند، پشیمان نمی‌شود @mahdyar_59
و به بدحالی ام رَحم کن.. @mahdyar_59
نام اثر : تو از هیچی نترس دوتایی دُرُستش میکنیم((: @mahdyar_59
⭕️خیلی از دوستان گفتن که سقف واریزی شما پر شده و نمیتونیم واریز کنیم،یه شماره کارت دیگه بدید⭕️ دوتا دیگه شماره کارت بهتون میدم که مخصوص همین کاره(کار خیر) اول
6104338943717997
دوم
6104337590976575
سوم
5041721062866091
بچه ها هنوز تا قربانی ۱۱۰ گوسفند و اطعام در روستاها خیلی راه داریم ها به کمکتون احتیاج داریم☺️👆👆
معجزه همین است، که در لحظه رخ دهد🌞🌻 در لحظه ای که انتظارش را نداری...((: @mahdyar_59
▫️شاید چون زیادی دوسمون داره :) @mahdyar_59
مرد فقیری نزد حضرت علی (ع) رفت تا کمی درد دل کند. کودکان این مرد از شاخه‌ درخت خرمای همسایه، که به خانه‌شان راه پیدا کرده بود، خرما می‌چیدند و این کار سبب عصبانیت مرد همسایه می‌شد. 🌿 حضرت علی به نزد مرد همسایه رفت تا به طریقی رضایت او را جلب کند تا اجازه دهد کودکان مرد فقیر روزی چند خرما از درخت بچینند اما مرد همسایه به هیچ‌وجه راضی نشد.😢 سرانجام حضرت علی پیشنهاد داد که نخلستان ارزشمندش را با خانه‌ی کوچک مرد همسایه تعویض کند. مرد همسایه شگفت‌زده شده بود، پیشنهاد را پذیرفت و دلیل این کار را از حضرت پرسید. امام فرمود: دلم می‌خواهد کودکان این مرد شاد باشند و بی‌ترس از درخت، خرما بچینند و بخورند. سپس حضرت علی (ع) به پدر کودکان فرمود: این خانه را به تو می‌بخشم به این‌جا اسباب‌کشی کن و بگذار کودکانت با خیال راحت خرما بچینند، بگذار این نخل، دل کودکانت را شاد کند.🌱💓
موضوعی که این‌روزها خیلی از نوجوونا درگیرش هستن موضوع مد گرایی هست موضوعی که شاید به ظاهر ساده باشه اما اگر کنترل نشه ممکنه مشکلات مهمی رو به وجود بیاره تیم کلبه با حضور روانشناس و‌ کارشناس در این دو هفته اخیر به این موضوع مهم پرداختند تو هم اگر دوست داری درباره این موضوع اطلاعات بیشتری کسب کنی حتما یکسر بهشون بزن👇 https://eitaa.com/kolbehh_12/1139
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽این فیلمو بهش نشون دادم میگم ببین پلیس فرانسه هم بعضی وقتا مجبوره مستقیم شلیک کنه. میگه فک کردی اونجا ایرانه، اروپا به معترضا لباس ضد گلوله میده🤣 @mahdyar_59
میدونستی‌ که کوسه ها در برابر 90 درصد بیماری ها مقاوم اند! حتی سرطان؟🤔🦠 @mahdyar_59
سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید که برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای او ندارند😔 پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه‌ی جراحی پرخرج برادرش را بپردازد💔 سارا شنید که پدر به آهستگی به مادر گفت: فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را درآورد، قلک را شکست⚱ سکه‌ها را روی تخت ریخت و آن‌ها را شمرد، فقط پنج دلار بود💵 سپس به آهستگی از در عقب خارج شد چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت💊 جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش به مشتریان گرم بود بالاخره سارا حوصله‌اش سر رفت و سکه‌ها را محکم روی پیشخوان ریخت داروساز با تعجب پرسید: چی می‌خواهی عزیزم؟ دخترک توضیح داد که برادر کوچکش چیزی تو سرش رفته و بابام میگه که فقط معجزه می‌تونه او را نجات دهد. من هم می‌خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟ داروساز گفت: متاسفم دختر جان ولی ما این‌جا معجزه نمی‌فروشیم❌ چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما رو به خدا برادرم خیلی مریضه و بابام پول نداره و این همه‌ی پول منه. من از کجا می‌تونم معجزه بخرم؟ مردی که در گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟ دخترک پول‌‌ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب! فکر کنم این پول برای خرید معجزه کافی باشد😌 سپس به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می‌خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر کنم معجزه برادرت پیش من باشه. فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت پس از جراحی پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه واقعی بود، می‌خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟ دکتر لبخندی زد و گفت: فقط پنج دلار!“(: @mahdyar_59
اگر شکر نعمت های خدا را انجام دهید خداوند زیادش می کند. یکی از ویژگی های شهید ابراهیم هادی شکر گذاری از نعمت های خدا بود... ♥🕊
مامانم: دخترم به مهمونا سلام کردی؟ @mahdyar_59